خبرهای داغ:

شهیدی که شهادتش را پیش‌بینی کرد

کتاب «دیدم که جانم می‌رود» اثر حمید داودآبادی که خاطرات شهید مصطفی کاظم‌زاده را در برمی‌گیرد، برای یازدهمین مرتبه از سوی انتشارات موسسه شهید کاظمی روانه بازار کتاب شد.
کد خبر: ۸۵۸۱۷۶۲
|
۲۵ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۸

به گزارش خبرگزاری بسیج، کتاب «دیدم که جانم می‌رود» حاوی خاطرات شهید مصطفی کاظم‌زاده به قلم حمید داوودآبادی از سوی انتشارات موسسه شهید کاظمی به چاپ یازدهم رسید.

این اثر 320 صفحه‌ای که خاطرات، تصاویر و اسناد شهید مصطفی کاظم‌زاده است، توسط همرزم وی حمید داودآبادی به نگارش درآمده و راهی بازار کتاب شده است.

از آنجایی که داودآبادی نزدیک‌ترین فرد به شهید مصطفی کاظم‌زاده است روایت‌هایی که از این شهید در کتاب آمده است بسیار قابل لمس و محسوس است. برای نمونه در این کتاب در جایی که این شهید بزرگوار نیت می‌کند که وصیت‌نامه بنویسید، حمید داودآبادی فردی است که حتی به خط بد وی طعنه می‌زند و با دست‌خط خود برای وی وصیت نامه‌اش را تنظیم می‌کند.

در جایی این شهید در بخشی از وصیت نامه‌اش بعد از اینکه خانواده‌اش را توصیه به صبر و پایداری می‌کند «می‌گوید: خواهشی که من دارم این است که 1. افرادی که به کوچک‌ترین نحو با امام و اسلام مخالفند، 2. اشخاصی که به کوچکترین نحوی حجاب اسلامی را رعایت ننمایند، 3. افرادی که برای نشان دادن اسم خود می‌آیند، در مراسم عزاداری و غیره من شرکت نکنند...» این تقید به حجاب و اسلام در تمام رفتار این شهید بزرگوار بروز دارد و ویژگی بارز شهید کاظم‌زاده است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: داخل سنگر کنار یکدیگر دراز کشیدیم. سقف آنقدر کوتاه بود که حتی نمی‌شد به راحتی نشست. شروع کرد به خنده و با خوشحالی گفت: امروز من میرم.

گفتم: اول بگو ببینم این مسخره بازی چیه که از صبح درآوردی؟ مگه تو نبودی که همش می‌گفتی بیا عکس بگیریم، ولی حالا که من می‌گم عکس بگیریم، حضرتعالی ناز می‌کنی؟ که چی من رو جلوی بچه‌ها ضایع کردی؟.

یک دفعه پرید و صورتم را بوسید و با خنده گفت: اصلاً ناراحت نشو، فکرش هم نکن. من امروز بعداز ظهر می‌خوام برم!.

تعجبم بیشتر شد، گفتم: خوب کی می‌خوای تشریف ببری؟ با همان شادی دست‌هایش را به هم مالید و گفت: من…امروز شهید می‌شم!.

فکر کردم این هم از همان شوخی‌های جبهه‌ای است که برای همدیگر ناز می‌کردیم. در حالی که سعی می‌کردم بخندم، گفتم: از این شوخی‌های بی‌مزه نکن که اصلاً خوشم نمی‌آد، اونم درباره تو.

ولی شوخی نمی‌کرد. اگر می‌خواست شوخی کند با قهقهه و خنده همراه بود، حالا چهره‌اش جدی جدی بود. سعی کردم با چند شوخی مسئله را تمام کنم و حرف را به موضوعات دیگر بکشانم، که گفت: حمید جون دیگه از شوخی گذشته، می‌خوام باهات خداحافطی کنم. اشک از دیده‌گانش جاری شد با پشت دست اشک‌های مروارید گونه‌اش را پاک کردم و او شروع کرد به توصیه درباره امام…چه کار باید می‌کردم؟.

اصلاً چه کار می‌توانستم بکنم؟ مصطفی داشت می‌رفت؛ تنهای تنها. من اما نمی‌خواستم بروم. اصلاً اهل رفتن نبودم. نه می‌خواستم خودم بروم و نه می‌خواستم مصطفی برود. تازه او را کشف کرده بودم. اصلاً اینکه کسی با او رفیق شود آزارم می‌داد. می‌خواستم مال من باشد فقط و فقط، حالا او داشت می‌رفت او داشت می‌شد رفیق نیمه راه.

من که می‌ماندم! من که اصلاً اهل رفتن نبودم. جایم خوب بود. تازه داشتم جای خودم را در دنیا پیدا و اثبات می‌کردم. یک آن خود خواهی همه وجودم را گرفت. به من ربطی نداشت که مصطفی به چه رسیده و چه خواهد شد. مهم برای من این بود که ماندن مصطفی، برای من خیلی مهم و با ارزش‌تر بود تا رفتن‌اش. حالا باید چه طوری او را از رفتن منصرف می‌کردم؟.

بدون شک دست خودش بود. مگر نه این که من نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس می‌کرد که نرود، حتماً می‌توانست دل خدا را به دست بیاورد.

پس باید کاری می‌کردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود. باید با خواست و تمایل او، نظر خدا را هم بر می‌گرداندم!.»

کتاب «دیدم جانم که می‌رود» پس از رسیدن به چاپ یازدهم از مرز 33 هزار نسخه گذشته است و با قیمت 10 هزار تومان در دسترس علاقه‌مندان به خاطرات دفاع مقدس قرار دارد. علاقه‌مندان به تهیه کتاب می‌توانند آن را از فروشگاه مجازی «من و کتاب» تهیه کنند.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار