او که در زمان فاز تروریستی نامهای مستعاری چون محمود، شیرزاد و رحمت داشت، در جریان حمله جنون آمیز و احمقانه به ایران(فروغ جاودان یا به اصطلاح خودمان مرصاد) به عنوان فرمانده میدانی حضور داشت.
به گزارش خبرگزاری بسیج، در شامگاه 7 آبان1394، حدود 25 راکت کاتیوشا به مقر مجاهدین خلق(منافقین) در کمپ لیبرتی بغداد اصابت کرد و 23 تن از اعضای فرقه رجوی را به هلاکت رساند و تعدادی از آنها را مجروح نمود. یکی از گروه های مسلح شیعیان عراق، موسوم به «جیش المختار»
مسوولیت این حمله را به عهده گرفت که البته صحت این ادعا هنوز به اثبات
نرسیده است. در میان کشتههای منافقین، شماری از اعضای رده بالای این
سازمان حضور داشتند، اما معروفترین چهره در آن میان، «حسین ابریشمچی»، از قدیمیترین اعضای مرکزیت فرقه رجوی و از تئوریسنهای نظامی آن بود. گرچه شاید امروز بسیاری از جوانان «حسین ابریشمچی»
را نشناسند و او را تنها منافقی در میان منافقین دیگر ببینند، لیکن در
سالهای ابتدایی بعد از پیروزی انقلاب در داخل کشور، و در سالهای همکاری
خائنانه با صدام حسین؛ حسین ابریشمچی نامی آشنا برای آگاهان سیاسی و دست
اندرکاران امنیتی و نظامی کشورمان بوده است.
پاسداران کمیتههای انقلاب و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای اطلاعاتی که در دهه 60 خورشیدی وظیفه حراست از امنیت و آرامش داخلی کشور را در برابر ترورها و جنایات منافقین بر عهده داشتند، به خوبی با اسم این شخص آشنا بودند. در ادامه به معرفی منافق بزرگ، حسین ابریشمچی خواهیم پرداخت.
*فدایی مسعود؛ سرسپرده مریم
حسین ابریشمچی، در 1334 در تهران متولد شد. او در اوایل دهه 50 شمسی، پای به دانشکده فنی دانشگاه تهران گذاشت که به شدت تحت نفوذ فکری گروههای چپ و اندیشه اقدام مسلحانه علیه رژیم شاه قرار داشت. در زمانهای که بعد از ضربه بزرگ کمیته مشترک ضدخرابکاری در شهریور سال 50 به سازمان مجاهدین اولیه(به مرکزیت محمد حنیف نژاد، ناصر صادق، عبدی نیک بین، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان) و کشته شدن رهبران اصلی، دور رهبری سازمان به دست جوانترین عضو مرکزیت اولیه، مسعود رجوی(که با حکم حبس ابد در زندان بود) افتاد.
حسین ابریشمچی از طریق برادر بزرگتر خود «مهدی ابریشمچی»(شوهر اول مریم قجر عضدانلو که بعدها به مریم رجوی تغییر نام داد)
وارد تشکیلات شد. در این دوران، با کشته شدن نسل اولیه سازمان که بنا به
قراین مسلمانان معتقدی بودند، کمکم مارکسیسم به عنوان علم مبارزه، دست
بالا را در اندیشههای سازمان پیدا میکرد که در نهایت منجر به صدور
اعلامیه مارکسیست شدن آن توسط تقی شهرام و بهرام آرام در 1354 شد.
مهدی ابریشمچی
آن
دسته از مجاهدین هم که دور و بر مسعود رجوی بودند و هنوز خود را بچه
مسلمان میدانستند و مخالف مارکسیست شدن سازمان بودند، به شدت تحت تاثیر
افکار التقاطی قرار داشتند و مفاهیم دینی را هم از صافی دیدگاه چپ می
گذراندند(که بحثی مفصل است که در این مقال نمی گنجد). به هر حال حسین
ابریشمچی جوان چند ماهی پس از ورود جدی به عرصه فعالیتهای سازمانی توسط
ساواک دستگیر شد و در سال 54 به زندان افتاد. او در این دوران، در زندان
قصر جذب حلقه کوچک «لطف الله میثمی»
شد. میثمی از قدیمی ترین اعضای سازمان بود که در حین ساخت بمب در یکی از
خانه های مخفی مجاهدین، به شدت مجروح و دو چشم و دستانش را از دست داد.
میثمی مدعی بود که بعد از بنیانگذاران کشته شده سازمان، رهبری حق اوست و
توانست حلقه کوچکی را هم به دور خود جمع کند که حسین ابریشمچی یکی از آنها
بود.
مسعود رجوی در اوین که خود را رهبر اصلی سازمان میدانست، در سال 55 «محمدرضا سعادتی» نفر سوم سازمان(بعد ار خودش و موسی خیابانی) را به زندان قصر فرستاد تا افراد را از گرد میثمی پراکنده سازد. سعادتی موفق شد در مدتی کوتاه میثمی را بایکوت کند. این چنین بود که حسین ابریشمچی هم در سلک یاران تیم رجوی-خیابانی درآمد. مساله ای که مسیر زندگی او را تا پایان عمر ننگینش رقم زد.
*پس از پیروزی انقلاب
ابریشمچی که به همراه سایر کادرهای مجاهدین در ماههای آخر منتهی به پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد، بلافاصله در سلک حلقه اصلی اطرافیان رجوی-خیابانی قرار گرفت و عضو مرکزیت سازمان شد. او یکی از سازمان دهندگان اصلی مصادرههای انقلابی به نفع سازمان، تخلیه پادگانها و پاسگاهها و کلانتریها از اسلحه و ایجاد دپوهای مخفی سلاح و تجهیزات برای سازمان بود.
دو وظیفه مهم دیگر او از این زمان تا شروع تقابل رسمی منافقین با جمهوری اسلامی در 30 خرداد 60، سازماندهی تجمعات منافقین(موسوم به میتینگهای سازمان) و از آن مهمتر، تشکیل بازوی مسلح شبه نظامی سازمان موسوم به «میلیشیا» بود. او را در کنار «محمد ضابطی» و «علی زرکش یزدی» از تئوریسینهای فاز نظامی سازمان میدانند. مهم ترین میتینگهای مجاهدین در این برهه، میتینگهای معروف استادیوم امجدیه و زمین چمن دانشگاه تهران با سخنرانی مسعود رجوی و موسی خیابانی، و سخنرانی 14 اسفند 59 ابوالحسن بنیصدر بود.
محمد ضابطی
در بزنگاه 30 خرداد سال 60، با صدور اعلامیه مقابله مسلحانه سازمان با جمهوری اسلامی، باز حسین ابریشمچی از گردانندگان اصلی تظاهرات مسلحانه منافقین در حوالی میدان فردوسی، خیابان طالقانی و خیابان انقلاب بود. بعد از شکست این قدرت نمایی مسلحانه سازمان به واسطه بسیج خودجوش مردم و نیروهای انقلابی، منافقین وارد فاز ترور و بمب گذاری شدند.
محمود عطایی
در این مقطع محمد ضابطی، محمود عطایی، محمدمهدی کتیرایی، مهدی ابریشمچی و حسین ابریشمچی و مهران اصدقی(به عنوان نفر اول نظامی تهران) هسته اصلی ترورها و عملیات نظامی سازمان محسوب می شدند. تیم های عملیاتی منافقین در این مقطع طی عملیات های ترور، صدها و هزاران تن از مسوولین عالی رتبه، روحانیون، نیروهای سپاه و کمیته، مسوولین میانی نهادهای انقلابی و مردم عادی حزب اللهی را حتی با بهانه های بسیار کوچکی چون داشتن ریش یا زدن عکس امام به دیوار محل کار به شهادت رساندند. اما آن چه که نام «حسین ابریشمچی» را مطرح کرد(البته به عنوان چهره ای منفور و ننگین)، طرحی موسم به «عملیات مهندسی» بود.
*عملیات مهندسی؛ اوج شقاوت منافقین
بعد از ورود سازمان به فاز نظامی، نیروهای امنیتی و انتظامی انقلاب بیکار نماندند و با شجاعت و قاطعیت به مقابله برخاستند. با انجام عملیات پیچیده اطلاعاتی و نظامی توسط اطلاعات سپاه پاسداران، کمیته انقلاب اسلامی، دادستانی انقلاب و اطلاعات نخست وزیری خانههای تیمی منافقین یکی بعد از دیگری زیر ضرب قرار گرفت. طرحهایی چون «مالک و مستاجر» هم روز به روز کار تهیه و تامین خانههای تیمی را برای منافقین سختتر میکرد. با لو رفتن مخفیگاه موسی خیابانی در 19 بهمن 60 در خانه ای در زعفرانیه تهران و کشته شدن و او کادرهای بالای سازمان، تقریبا سازمان ترور منافقین در معرض اضمحلال کامل قرار گرفت. این جا بود که طرحی شوم و جنایت بار در دستور کار منافقین قرار گرفت.
پیکر دو پاسدار و کفاشی که توسط منافقین شکنجه و زنده به گور شده بودند
«...
در پی ضربات شدید در اوایل سال 61 و لو رفتن بسیاری از خانه های تیمی،
سازمان دستور داد افراد مشکوکی را که در حوالی خانه های تیمی مشاهده می
کردند، ربوده و سپس آن ها را برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این
عملیات نوظهور توسط سازمان، «عملیات مهندسی» نام گرفت... تحلیل این بود که
کار مهندسی خیلی پیچیدهتر از کار عملیاتی است و احتمال بریدن هست. ما
شکنجه میکنیم چون مجبوریم. وقتی حاکم بشویم، نمیکنیم.» (خاطرات یک عضو سابق سازمان)
جزییات
کامل این جنایت، در همان سال ها در جزوه ای توسط «کمیته انقلاب اسلامی»
منتشر شد اما خلاصه ماجرا از این قرار است که: در مردادماه سال 61، دو
پاسدار کمیته انقلاب اسلامی به نام طالب طاهری و محسن میرجلیلی و کفاشی به نام عباس عفت روش در یک عملیات و پاسدار دیگری از کمیته به نام شاهرخ طهماسبی
در عملیاتی جداگانه توسط تیم عملیات مهندسی منافقین ربوده شدند. سه نفر
اول به خانه ای مخفی در خیابان بهار و نفر چهارم به یک خانه تیمی دیگر
منتقل شدند. خانه خیابان بهار کاملا برای این جنایت فجیع مهیا شده بود.
مهران اصدقی، مسوول اول نظامی تهران و مسوول اجرایی عملیات مهندسی در
اعترافات خود درباره این خانه و صاحب آن چنین گفت:
« این خانه متعلق به حسین ابریشمچی و در اختیار بخش ویژه(عملیات مهندسی) بود. محل ساختمان در خیابان بهار و در کوچه ای بسیار خلوت قرار داشت. خانه دوطبقه و جنوبی و دارای سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حیاط و زیرزمین بود.....قسمت حمام با پوشاندن مشمع کلفت به در و دیوار طوری درست شده بود که صدا بیرون نرود.»
به
هر روی، دو پاسدار و کفاش به خانه بهار منتقل میشوند و مسوولین رده بالای
سازمان، مهدی کتیرایی و حسین ابریشمچی، شخصا برای بازجویی از آن ها به این
خانه میآیند و با ضربات کابل ساعت ها به کف پا و سایر نقاط بدن(حتی جاهای
حساس) آنان می زنند، با مشت و میله های سربی کوتاه فک و دندان آنان را می
شکنند، روی پاهای تاول زده از کابل آنان آب جوش می ریزند تا تاول ها
بترکد(که موجب به اغما رفتن یکی از آنان می شود)، به پشت و کمر آنها اتوی
داغ می چسبانند بعد با تزریق سیانور قصد کشتن آن ها را می کنند که یکی از
آنها به صورت نیمه جان می ماند و در نهایت او را به همین ترتیب(زنده) در
بیابان های اطراف تهران دفن می کنند.
پیکر یکی از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی که توسط منافقین شکنجه شدند
شرح قساوت و سیاه دلی منافقین در این قضیه بسیار دردناک تر از این چند سطر است و در این کوتاه مقال نمی گنجد( برای مطالعه بیشتر می توان به جلد دوم کتاب جامع« مجاهدین خلق: پیدایی تا فرجام/جلد دوم» مراجعه کنند). لازم به ذکر است که علاوه بر شهدای ذکر شده، خسرو ریاحی نظری(معلم 27 ساله تهرانی) و حبیب روستا(کارمند28
ساله تهرانی) هم در این عملیات شکنجه شدند و به شهادت رسیدند. شخص مسعود
رجوی دستور این عملیات را صادر کرد و بر این عملیات نظارت داشت و علی زرکش
یزدی، محمود عطایی، مهدی افتخاری، مهدی کتیرایی به همراه حسین ابریشمچی
هسته مرکزی عملیات ویژه بودند. با افشای این جنایت فجیع و شعله کشیدن خشم
مردم علیه منافقین و اقدامات قاطع نیروهای امنیتی و انتظامی، این عملیات به
ضد خود بدل شد و سازمان ترور منافقین تقریبا به طور کامل مضمحل شد(البته
ترورها به صورت پراکنده تا چند سال وجود داشت ولی گسترده و سیستماتیک نبود)
و هستههای ترور و عملیات نظامی باقی مانده از تار و مار، سراسیمه راه
عراق را در پیش گرفتند تا خیانت و وطن فروشی و جنایات ضدملی خود را در کنار
مقتدایشان، برادر مسعود و سید قائد صدام حسین از سر بگیرند. حسین ابریشمچی
یکی از آن ها بود.
*ارتش آزادیبخش؛ ننگ جنگیدن در کنار دشمن
همکاری منافقین با ارتش متجاوز عراق، تقریبا از همان سال 61 و 62 که نیروهای باقی مانده این سازمان( جمع شده در کردستان) توسط سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی پاکسازی و به عراق رانده شدند، آغاز شد. اما بعد از امضای قرارداد صلح میان رجوی و طارق عزیز(به نمایندگی از صدام) در پاریس در دی ماه 61، این همکاری وارد فاز جدید شد. حسین ابریشمچی، به عنوان یکی از سران نظامی و اطلاعاتی سازمان، در همه فازهای مختلف همکاری رجوی-صدام نقشی ویژه بازی میکرد. از ساماندهی نیروهای منافقین برای همکاری اطلاعاتی با استخبارات عراق( جمع آوری اطلاعات حساس از مراکز نظامی، سیاسی و اقتصادی ایران، تخلیه تلفنی اطلاعات، شنود بیسیمهای نیروهای ایرانی، بازجویی از اسراء و اپراتوری دستگاههای راداری و جاسوسی برای استخبارات و.....)، تشکیل ارتش به اصطلاح آزادیبخش ایران و جنگیدن مستقیم با مردم کشور خودشان در کنار نیروهای کشور متخاصم(که نمونه های شاخص آن عملیات چلچراغ و اشغال مهران در کنار نیروهای عراقی و عملیات فروغ جاودان بود)، کشتار و سرکوب کردهای شمال عراق در 1991که بر علیه ظلم صدام قیام کرده بودند، همکاری در سرکوب قیام «انتفاضه شعبانیه» توسط شیعیان که همزمان با کردها در شمال، در جنوب عراق صورت گرفته بود و موارد فرعی تر از مزدوری و خیانت.
حسین ابریشمچی که بعد از خروج از ایران به عضویت شورای به اصطلاح ملی مقاومت(ویترین بین المللی منافقین) و عضویت هیات اجرایی منافقین درآمده بود، یکی از فرماندهان ارشد نظامی سازمان هم بود. اهمیت او برای رجوی به قدری بود که در نقشه توهم آمیز و مضحک خود برای انجام عملیات «فروغ جاودان»، «فرمانده کاظم»(اسم نظامی ابریشمچی) را به عنوان فرمانده تیپ عمل کننده برای تصرف جماران تعیین کرد!
گفتنی است که حسین ابریشمچی، مغز متفکر سرکوب و سیستم پلیسی منافقین در کمپ اشرف هم بود. بعد از تشکیل زندان سازمان در «مقر منصوری»، او سربازجوی اصلی این تشکیلات به حساب می آمد. این زندان(که بعد تر به مقر غیور در منطقه ماووت عراق منتقل شد) بنا بود که در درجه اول صداهای مخالف و اعتراضات نسبت به سیاست های رهبری سازمان را سرکوب کند. به این زندانها، «زندان رفع ابهام» میگفتند، به این معنی که عناصر مساله دار شده سازمان در این تشکیلات تحت شکنجه و مغزشویی قرار میگرفتند تا بشکنند و این بار در سلک فداییان منحل شده در مسعود و مریم درآیند. به علاوه کار بازجویی و شکستن برخی اسرای ایرانی برای تخلیه اطلاعات و یا احیانا ملحق شدن به سازمان هم در همین زندان ها انجام می گرفت. بدیهی است که رجوی نمی توانست برای چنین مسوولیتی، کسی جز حسین ابریشمچی(با آن سوابق درخشان!!) را در نظر داشته باشد.
حسین
ابریشمچی در جریان انقلاب ایدئولوژیک اول، یعنی ازدواج رجوی با مریم قجر
عضدانلو(همسر برادرش مهدی)، یکی از کسانی بود که با شیوه های چکشی و سرکوب،
سعی کرد فضای بهت و حیرت بخش عمده اعضای سازمان و مساله دار شدن آن ها را
جمع کند و خود با نوشتن نامههایی به شدت چاپلوسانه(در حد مهوع) این رویداد
کثیف را در سطح بزرگ ترین رویدادهای تاریخ بالا ببرد:
« این دفتر بهمثابه وصیتنامه من است. در این دفتر تلاش کردم به حقایق ایدئولوژیکی که در رکاب مسعود و مریم به آنها رسیدم، شهادت بدهم.... بار خدایا، در چنین فضای روحانی سحرگاه شانزدهم ماه مبارک رمضان، صدها و هزاران بار ترا شکرگزاری میکنم که رهبر و مرادی مانند مسعود و مریم به ما عطا کردی... رهبری عقیدتی که ضامن پیروزی مجاهدین و نسل مقاوم ایران است. بار خدایا، ما به یمن وجود این رهبری، اسلام انقلابی محمدی را شناختیم... شهادت میدهم که مسعود و مریم حضرت بقیهالله، صاحب زمان را به ما شناساندند. بار خدایا به ما آن توان را عطا کن که خادم چنین رهبری باشیم تا به آخر. بار خدایا مسعود و مریم را در کنف حمایت خودت، مصون بدار.»
مریم قجر عضدانلو در کنار همسر اولش مهدی ابریشمچی
« آرزو دارم یک بار نزد تو (مریم) و مسعود بیایم و به عنوان پرچم داران این انقلاب!؟ عظیم در مقابلتان زانو بزنم و فریاد بزنم: اشهد ان لا اله الا الله...اشهد ان محمد رسول الله.»
جلال گنجه ای؛ روحانی نمایی که برای مسعود رجوی و مریم رجوی زیارتنامه نوشت
او
که در زمان فاز تروریستی نامهای مستعاری چون محمود، شیرزاد و رحمت داشت،
در جریان حمله جنون آمیز و احمقانه به ایران(فروغ جاودان یا به اصطلاح
خودمان مرصاد) به عنوان فرمانده میدانی حضور داشت. خود او در توجیه این به
اصطلاح عملیات(محصول ذهن متوهم و خودشیفته رجوی) چنین گفت:
« روز سوم مرداد، روز حرکت و پیشروی ارتش آزادیبخش بود. تاکتیک محوری این عملیات مبتنی بود بر سرعت بالا و ضربت... ما کرند و اسلامآباد را فتح کردیم. سپس پیشرویمان را به سوی کرمانشاه ادامه دادیم... درچنین موقعیت تاریخی، اگر ارتش آزادی دست به یک تعرض کامل انقلابی نمیزد، مردم ایران، مجاهدین، شورای ملی مقاومت ایران و ارتش آزادیبخش، نخستین بازنده بودند. به این ترتیب ارتش آزادی با برافروختن فروغ جاویدان، راهحل مقاومت انقلابی را تضمین کرد. بنابراین آن تصمیم و آن اقدام، پاسخ به یک ضرورت تاریخی بود.»
پس از زمین گیر شدن نیروهای منافقین در تنگه چارزبر(مرصاد)، و تار و مار شدن حدود 2000 نفر از نیروهای سازمان به دست دلاورمردان ارتش، سپاه، کمیته و نیروهای مردمی، و فرار باقی مانده نیروها به عراق، مسعود رجوی که در توهمات بیمارگون خود، خویشتن را بری از هر اشتباه می دانست، به جای بازنگری در مشی خیانت کارانه خود، نیروهای سازمان را به وصل بودن به تعلقات مادی( به ویژه همسر) در عقبه جبهه متهم کرد. این چنین بود که بساط تازه ای تحت نام انقلاب ایدئولوژیک دوم علم شد که چیزی جز طلاق اجباری همه اعضا غیر از مریم و مسعود نبود! در این پروسه شرم آور و دردناک هم باز این حسین ابریشمچی و دیگر فداییان ولایت رجوی در مرکزیت سازمان بودند که با نگه داشتن چماق سرکوب و اختناق، فرصت و توان اعتراض را از اعضا گرفتند و به تقدیس این به اصطلاح انقلاب پرداختند.
جنازه منافقین به خاک نشسته در عملیات مرصاد
به
هر روی سیاهه اعمال ننگین و جنایات این مرید سرسپرده فرقه رجوی بسی بیش از
آن است که در این گزارش بگنجد. شاید بتوان کل ماهیت و هویت این موجود مسخ
شده (که مصداق بارز سازمان پرستی بود)در سیستم مغزشویی ابداعی رجوی را در
فرازی از به اصطلاح وصیت نامه اش دید:
«... پس از حدود 4 دهه که افتخار هواداری و عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران را داشته و دارم، هماکنون در اوج شرف و شور ایدئولوژیکی و انقلابی، بالاترین شرف، غرور و حیثیت و سرمایه خود را، وفاداری به راه و آرمان سازمان مجاهدین خلق ایران دانسته و میدانم. خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که در این مسیر به من یاری رساند تا در آزمایشات و ابتلائات آن، سر بلند و رو سفید باشم.
رییس جمهور برگزیده؟؟! مقاومت، مریم رجوی(معروف به مهر تابان) که به خوبی قدر و قیمت چنین عنصری را در تثبیت فرقه رجویه می دانست، در پیامی به مناسبت هلاکت ابریشمچی، چنین پیغامی از خود صادر کرد:
" .. سلام به فرمانده کاظم (حسین ابریشمچی) سردار دلیر نبردهای ارتش آزادیبخش
برادرم حسین ابریشمچی که با بیش از 40سال سابقه مبارزاتی علیه دو رژیم، مسئولی همهجانبه و همه جا جلودار صحنههای سخت نبرد بود؛ همواره پرتلاش و همواره تازه و نو و سرشار و پر از ایمان به راه و آرمان آزادی، که سر در راه آزادی نهاد و سرور آزادی شد."
بدیهی
است که با سطوری که از پیش چشمان شما گذشت، وشن است که منظور نظر خانم
رییس جمهور(کذا!) مستقر در حومه پاریس، از 40 سال مجاهدت در راه آزادی خلق
از چه جنس و صبغه ای است. شاید تیرهای غیب که ناغافل، در شبی تار بر سر
جانیان و سیاه کاران فرود می آید، هشداری به همه خائنان به وطن است که از
اجرای عدالت خداوند در همین دنیا غافل نباشند. گرچه هلاکت ابریشم چی و
ابریشم چی ها تنها شروع عذاب الیم آن هاست و قاضی القضات دفتر حساب در دست
به انتظار نشسته است.
منابع:
کتاب «سازمان مجاهدین خلق: از پیدایی تا فرجام»(دوره سه جلدی، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی)
پاسداران کمیتههای انقلاب و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای اطلاعاتی که در دهه 60 خورشیدی وظیفه حراست از امنیت و آرامش داخلی کشور را در برابر ترورها و جنایات منافقین بر عهده داشتند، به خوبی با اسم این شخص آشنا بودند. در ادامه به معرفی منافق بزرگ، حسین ابریشمچی خواهیم پرداخت.
*فدایی مسعود؛ سرسپرده مریم
حسین ابریشمچی، در 1334 در تهران متولد شد. او در اوایل دهه 50 شمسی، پای به دانشکده فنی دانشگاه تهران گذاشت که به شدت تحت نفوذ فکری گروههای چپ و اندیشه اقدام مسلحانه علیه رژیم شاه قرار داشت. در زمانهای که بعد از ضربه بزرگ کمیته مشترک ضدخرابکاری در شهریور سال 50 به سازمان مجاهدین اولیه(به مرکزیت محمد حنیف نژاد، ناصر صادق، عبدی نیک بین، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان) و کشته شدن رهبران اصلی، دور رهبری سازمان به دست جوانترین عضو مرکزیت اولیه، مسعود رجوی(که با حکم حبس ابد در زندان بود) افتاد.
مهدی ابریشمچی
مسعود رجوی در اوین که خود را رهبر اصلی سازمان میدانست، در سال 55 «محمدرضا سعادتی» نفر سوم سازمان(بعد ار خودش و موسی خیابانی) را به زندان قصر فرستاد تا افراد را از گرد میثمی پراکنده سازد. سعادتی موفق شد در مدتی کوتاه میثمی را بایکوت کند. این چنین بود که حسین ابریشمچی هم در سلک یاران تیم رجوی-خیابانی درآمد. مساله ای که مسیر زندگی او را تا پایان عمر ننگینش رقم زد.
*پس از پیروزی انقلاب
ابریشمچی که به همراه سایر کادرهای مجاهدین در ماههای آخر منتهی به پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد، بلافاصله در سلک حلقه اصلی اطرافیان رجوی-خیابانی قرار گرفت و عضو مرکزیت سازمان شد. او یکی از سازمان دهندگان اصلی مصادرههای انقلابی به نفع سازمان، تخلیه پادگانها و پاسگاهها و کلانتریها از اسلحه و ایجاد دپوهای مخفی سلاح و تجهیزات برای سازمان بود.
دو وظیفه مهم دیگر او از این زمان تا شروع تقابل رسمی منافقین با جمهوری اسلامی در 30 خرداد 60، سازماندهی تجمعات منافقین(موسوم به میتینگهای سازمان) و از آن مهمتر، تشکیل بازوی مسلح شبه نظامی سازمان موسوم به «میلیشیا» بود. او را در کنار «محمد ضابطی» و «علی زرکش یزدی» از تئوریسینهای فاز نظامی سازمان میدانند. مهم ترین میتینگهای مجاهدین در این برهه، میتینگهای معروف استادیوم امجدیه و زمین چمن دانشگاه تهران با سخنرانی مسعود رجوی و موسی خیابانی، و سخنرانی 14 اسفند 59 ابوالحسن بنیصدر بود.
محمد ضابطی
در بزنگاه 30 خرداد سال 60، با صدور اعلامیه مقابله مسلحانه سازمان با جمهوری اسلامی، باز حسین ابریشمچی از گردانندگان اصلی تظاهرات مسلحانه منافقین در حوالی میدان فردوسی، خیابان طالقانی و خیابان انقلاب بود. بعد از شکست این قدرت نمایی مسلحانه سازمان به واسطه بسیج خودجوش مردم و نیروهای انقلابی، منافقین وارد فاز ترور و بمب گذاری شدند.
محمود عطایی
در این مقطع محمد ضابطی، محمود عطایی، محمدمهدی کتیرایی، مهدی ابریشمچی و حسین ابریشمچی و مهران اصدقی(به عنوان نفر اول نظامی تهران) هسته اصلی ترورها و عملیات نظامی سازمان محسوب می شدند. تیم های عملیاتی منافقین در این مقطع طی عملیات های ترور، صدها و هزاران تن از مسوولین عالی رتبه، روحانیون، نیروهای سپاه و کمیته، مسوولین میانی نهادهای انقلابی و مردم عادی حزب اللهی را حتی با بهانه های بسیار کوچکی چون داشتن ریش یا زدن عکس امام به دیوار محل کار به شهادت رساندند. اما آن چه که نام «حسین ابریشمچی» را مطرح کرد(البته به عنوان چهره ای منفور و ننگین)، طرحی موسم به «عملیات مهندسی» بود.
*عملیات مهندسی؛ اوج شقاوت منافقین
بعد از ورود سازمان به فاز نظامی، نیروهای امنیتی و انتظامی انقلاب بیکار نماندند و با شجاعت و قاطعیت به مقابله برخاستند. با انجام عملیات پیچیده اطلاعاتی و نظامی توسط اطلاعات سپاه پاسداران، کمیته انقلاب اسلامی، دادستانی انقلاب و اطلاعات نخست وزیری خانههای تیمی منافقین یکی بعد از دیگری زیر ضرب قرار گرفت. طرحهایی چون «مالک و مستاجر» هم روز به روز کار تهیه و تامین خانههای تیمی را برای منافقین سختتر میکرد. با لو رفتن مخفیگاه موسی خیابانی در 19 بهمن 60 در خانه ای در زعفرانیه تهران و کشته شدن و او کادرهای بالای سازمان، تقریبا سازمان ترور منافقین در معرض اضمحلال کامل قرار گرفت. این جا بود که طرحی شوم و جنایت بار در دستور کار منافقین قرار گرفت.
پیکر دو پاسدار و کفاشی که توسط منافقین شکنجه و زنده به گور شده بودند
« این خانه متعلق به حسین ابریشمچی و در اختیار بخش ویژه(عملیات مهندسی) بود. محل ساختمان در خیابان بهار و در کوچه ای بسیار خلوت قرار داشت. خانه دوطبقه و جنوبی و دارای سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حیاط و زیرزمین بود.....قسمت حمام با پوشاندن مشمع کلفت به در و دیوار طوری درست شده بود که صدا بیرون نرود.»
پیکر یکی از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی که توسط منافقین شکنجه شدند
همکاری منافقین با ارتش متجاوز عراق، تقریبا از همان سال 61 و 62 که نیروهای باقی مانده این سازمان( جمع شده در کردستان) توسط سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی پاکسازی و به عراق رانده شدند، آغاز شد. اما بعد از امضای قرارداد صلح میان رجوی و طارق عزیز(به نمایندگی از صدام) در پاریس در دی ماه 61، این همکاری وارد فاز جدید شد. حسین ابریشمچی، به عنوان یکی از سران نظامی و اطلاعاتی سازمان، در همه فازهای مختلف همکاری رجوی-صدام نقشی ویژه بازی میکرد. از ساماندهی نیروهای منافقین برای همکاری اطلاعاتی با استخبارات عراق( جمع آوری اطلاعات حساس از مراکز نظامی، سیاسی و اقتصادی ایران، تخلیه تلفنی اطلاعات، شنود بیسیمهای نیروهای ایرانی، بازجویی از اسراء و اپراتوری دستگاههای راداری و جاسوسی برای استخبارات و.....)، تشکیل ارتش به اصطلاح آزادیبخش ایران و جنگیدن مستقیم با مردم کشور خودشان در کنار نیروهای کشور متخاصم(که نمونه های شاخص آن عملیات چلچراغ و اشغال مهران در کنار نیروهای عراقی و عملیات فروغ جاودان بود)، کشتار و سرکوب کردهای شمال عراق در 1991که بر علیه ظلم صدام قیام کرده بودند، همکاری در سرکوب قیام «انتفاضه شعبانیه» توسط شیعیان که همزمان با کردها در شمال، در جنوب عراق صورت گرفته بود و موارد فرعی تر از مزدوری و خیانت.
حسین ابریشمچی که بعد از خروج از ایران به عضویت شورای به اصطلاح ملی مقاومت(ویترین بین المللی منافقین) و عضویت هیات اجرایی منافقین درآمده بود، یکی از فرماندهان ارشد نظامی سازمان هم بود. اهمیت او برای رجوی به قدری بود که در نقشه توهم آمیز و مضحک خود برای انجام عملیات «فروغ جاودان»، «فرمانده کاظم»(اسم نظامی ابریشمچی) را به عنوان فرمانده تیپ عمل کننده برای تصرف جماران تعیین کرد!
گفتنی است که حسین ابریشمچی، مغز متفکر سرکوب و سیستم پلیسی منافقین در کمپ اشرف هم بود. بعد از تشکیل زندان سازمان در «مقر منصوری»، او سربازجوی اصلی این تشکیلات به حساب می آمد. این زندان(که بعد تر به مقر غیور در منطقه ماووت عراق منتقل شد) بنا بود که در درجه اول صداهای مخالف و اعتراضات نسبت به سیاست های رهبری سازمان را سرکوب کند. به این زندانها، «زندان رفع ابهام» میگفتند، به این معنی که عناصر مساله دار شده سازمان در این تشکیلات تحت شکنجه و مغزشویی قرار میگرفتند تا بشکنند و این بار در سلک فداییان منحل شده در مسعود و مریم درآیند. به علاوه کار بازجویی و شکستن برخی اسرای ایرانی برای تخلیه اطلاعات و یا احیانا ملحق شدن به سازمان هم در همین زندان ها انجام می گرفت. بدیهی است که رجوی نمی توانست برای چنین مسوولیتی، کسی جز حسین ابریشمچی(با آن سوابق درخشان!!) را در نظر داشته باشد.
« این دفتر بهمثابه وصیتنامه من است. در این دفتر تلاش کردم به حقایق ایدئولوژیکی که در رکاب مسعود و مریم به آنها رسیدم، شهادت بدهم.... بار خدایا، در چنین فضای روحانی سحرگاه شانزدهم ماه مبارک رمضان، صدها و هزاران بار ترا شکرگزاری میکنم که رهبر و مرادی مانند مسعود و مریم به ما عطا کردی... رهبری عقیدتی که ضامن پیروزی مجاهدین و نسل مقاوم ایران است. بار خدایا، ما به یمن وجود این رهبری، اسلام انقلابی محمدی را شناختیم... شهادت میدهم که مسعود و مریم حضرت بقیهالله، صاحب زمان را به ما شناساندند. بار خدایا به ما آن توان را عطا کن که خادم چنین رهبری باشیم تا به آخر. بار خدایا مسعود و مریم را در کنف حمایت خودت، مصون بدار.»
مریم قجر عضدانلو در کنار همسر اولش مهدی ابریشمچی
« آرزو دارم یک بار نزد تو (مریم) و مسعود بیایم و به عنوان پرچم داران این انقلاب!؟ عظیم در مقابلتان زانو بزنم و فریاد بزنم: اشهد ان لا اله الا الله...اشهد ان محمد رسول الله.»
گفتنی
است که همین «مجاهد بزرگ!!» از عاملان اجباری شدن رسوم مسخره چون سلام دادن
به مسعود و مریم(السلام علیک یا مسعود و السلام علیک یا مو نیز لبیک یا
داعیالله گفتن) و همچنین خواندن زیارت نامه مریم و مسعود! نوشته آیت
الشیطان منافقین، جلال گنجه ای و همچنین امام خطاب کردن رجوی در جلسات
درونی بود(افشاگری های سعید شاهسوندی، عضو جداشده مرکزیت سازمان).
جلال گنجه ای؛ روحانی نمایی که برای مسعود رجوی و مریم رجوی زیارتنامه نوشت
« روز سوم مرداد، روز حرکت و پیشروی ارتش آزادیبخش بود. تاکتیک محوری این عملیات مبتنی بود بر سرعت بالا و ضربت... ما کرند و اسلامآباد را فتح کردیم. سپس پیشرویمان را به سوی کرمانشاه ادامه دادیم... درچنین موقعیت تاریخی، اگر ارتش آزادی دست به یک تعرض کامل انقلابی نمیزد، مردم ایران، مجاهدین، شورای ملی مقاومت ایران و ارتش آزادیبخش، نخستین بازنده بودند. به این ترتیب ارتش آزادی با برافروختن فروغ جاویدان، راهحل مقاومت انقلابی را تضمین کرد. بنابراین آن تصمیم و آن اقدام، پاسخ به یک ضرورت تاریخی بود.»
پس از زمین گیر شدن نیروهای منافقین در تنگه چارزبر(مرصاد)، و تار و مار شدن حدود 2000 نفر از نیروهای سازمان به دست دلاورمردان ارتش، سپاه، کمیته و نیروهای مردمی، و فرار باقی مانده نیروها به عراق، مسعود رجوی که در توهمات بیمارگون خود، خویشتن را بری از هر اشتباه می دانست، به جای بازنگری در مشی خیانت کارانه خود، نیروهای سازمان را به وصل بودن به تعلقات مادی( به ویژه همسر) در عقبه جبهه متهم کرد. این چنین بود که بساط تازه ای تحت نام انقلاب ایدئولوژیک دوم علم شد که چیزی جز طلاق اجباری همه اعضا غیر از مریم و مسعود نبود! در این پروسه شرم آور و دردناک هم باز این حسین ابریشمچی و دیگر فداییان ولایت رجوی در مرکزیت سازمان بودند که با نگه داشتن چماق سرکوب و اختناق، فرصت و توان اعتراض را از اعضا گرفتند و به تقدیس این به اصطلاح انقلاب پرداختند.
جنازه منافقین به خاک نشسته در عملیات مرصاد
«... پس از حدود 4 دهه که افتخار هواداری و عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران را داشته و دارم، هماکنون در اوج شرف و شور ایدئولوژیکی و انقلابی، بالاترین شرف، غرور و حیثیت و سرمایه خود را، وفاداری به راه و آرمان سازمان مجاهدین خلق ایران دانسته و میدانم. خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که در این مسیر به من یاری رساند تا در آزمایشات و ابتلائات آن، سر بلند و رو سفید باشم.
رییس جمهور برگزیده؟؟! مقاومت، مریم رجوی(معروف به مهر تابان) که به خوبی قدر و قیمت چنین عنصری را در تثبیت فرقه رجویه می دانست، در پیامی به مناسبت هلاکت ابریشمچی، چنین پیغامی از خود صادر کرد:
" .. سلام به فرمانده کاظم (حسین ابریشمچی) سردار دلیر نبردهای ارتش آزادیبخش
برادرم حسین ابریشمچی که با بیش از 40سال سابقه مبارزاتی علیه دو رژیم، مسئولی همهجانبه و همه جا جلودار صحنههای سخت نبرد بود؛ همواره پرتلاش و همواره تازه و نو و سرشار و پر از ایمان به راه و آرمان آزادی، که سر در راه آزادی نهاد و سرور آزادی شد."
منابع:
کتاب «سازمان مجاهدین خلق: از پیدایی تا فرجام»(دوره سه جلدی، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی)
http://bandrajavi.blogfa.com/post/234
http://ashrafneshinan.vvs.ir/?p=784
http://entefada.ir/1392/09/24/
http://www.iran-ghalam.de/2Haupt/2275.shahs.143.20.1.08.HTM
https://www.nejatngo.org/fa/post.aspx?id=21419#.Vjn7YIUznxwمنبع: مشرق
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار