گاهی بعضی خاطرات آن چنان در ذهن پررنگ هستند که فراموش کردن شان محال مینماید، گاهی بعضی نقشها آنقدر بر دل مینشیند که با هیچ پاککنی ،پاک نمیشوند و از یاد نمیروند و حتی پاککن گذر زمان و آمد و شد سالهای طولانی ، نمیتواند آنها را بی رنگ کند.
یکی از این نقش یادهای پررنگ که در ذهن من مانده ، خاطره شبی است که به عنوان میهمان به یک مجلس عروسی رفتم.
سال 1380 بود و مجلسی صمیمی و شاد که با حضور تعداد زیادی از بچههای بسیجی شور و حال بیشتری داشت.
داماد جوانی بیست و یک ساله بود.خوش قد و بالا و رعنا و خوش سیما ، با چشمان مهربانی که نگاهش تا عمق جان مخاطب نفوذ میکرد.
وقتی که وارد مجلس شد ، ناگهان بچه های بسیجی سروصدا راه انداختند و شروع کردند به دست زدن و صلوات فرستادن و آفرین گفتن .
ما که عقب تر نشسته بودیم ،اول متوجه ماجرا نشدیم ،بعد که داماد نزدیک تر شد دیدم که چفیهای دور گردن انداخته و با همان چهره مهربان و لبخند دل نشین با تک تک ما دست داد و روبوسی کرد.
مجلسی ساده و بی ریا بود و به همه خوش میگذشت .مخصوصامن که داماد را از کودکی میشناختم و با خانواده اش رفت و آمد داشتم .اوجوانی بود که درعین داشتن امکانات مناسب ،بسیار ساده زندگی میکرد، متواضع و مهربان و کمک حال دیگران بود و در بسیج محل نقشی فعال داشت.داشتن همین خصوصیات کافی بود که محبوب اقوام و آشنایان و مخصوصا بسیجیهای محل باشد.
به خوبی در در خاطرم هست وقتی در مجلس عروسی از او درباره چفیهاش پرسیدند، با چهرهای گشاده و لبخندی شیرین گفت : وقتی مولا و مفتدایم سید علی ،چفیه را حرمت می دارد ،من که مقلد و تابع ایشان هستم ،چرا نباید این حرمت را نگه دارم؟
سالها گذشت.او تحصیلات مهندسیاش را به پایان رساند و صاحب سه فرزند شد و هم چنان مهربان و متواضع و خیراندیش باقی ماند.از مال اندوزی پرهیز میکرد و زندگی ساده و با قناعتی داشت.
تا اینکه مهرماه امسال به زیارت خانه خدا مشرف شد. همان زیارتی که برای بسیاری از هم وطنان مظلم ما، آخرین زیارت زندگی شان شد.
او نیز از کسانی بود که در فاجعه منا با لبی تشنه به دیدار معبودش شتافت ، فاجعهای که در بهترین حالت میتوان گفت در اثر بی کفایتی و بی برنامگی و ناتوانی مدیریتی حاکمان آل سعود اتفاق افتاد.
آن داماد رعنای چفیه برگردن که حالا بنا بر وصیت خودش در سرزمین وحی به خاک سپرده شده ، کسی نیست جز عمار میرانصاری که به همراه بسیاری دیگر از هم وطنانش ،پس از فاجعه غم بار منا ،در سرزمین وحی به خاک سپرده شده است.
عمار در مهر ماه سال 1359 ،در روز عید قربان به دنیا آمد و در مهرماه 1394 در روز عید قربان از دنیا رفت.
در این فاصله کوتاه تلاش کرد با وارستگی واخلاص و ایمان و مردم داری زندگی کند و باعث افتخار پدر و مادرش بشود که بود.
گرامی باد یاد عمار میر انصاری و همه هم وطنان مظلوم مان که لب تشنه ،غریبانه و به دور از خانواده و خویشان خود با زندگی وداع گفتند.