مردان مرد سرزمینم! کوههای همیشه استوار! شهادتتان مبارک...در جایگاه امن و پرنورتان برای آنهایی که ماندند و دوری شما گرد ماتم را بر چهرهشان نشانده صبری زینبی بخواهید.
خبرگزاری بسیج از قم،
صدای آمبولانس، پارچه مشکی، صدای گریه و... اینها همه نشان از اتفاقی ناگوار دارد.
سکوت عصر جمعه به تلخترین شکل ممکن میشکند و صدای ضجه مادری پیر با صدای نوزادی 6 ماهه در هم میپیچد؛ حتما خبری شده است...
بوی اسپند میآید و چشمانی که انتظار داشتند بعد از روزها، روز فاصلهها کم شود و عزیزشان را ببینند امروز بیوقفه میبارند...
خواهران بی قرار چنگ بر صورتهای خستهشان میزنند و هر یک خاطرهای از مهربانی برادر از دست رفتهشان میگویند.
غروب جمعه درست وقتی که تمام مومنین ذکر صلوات را زمزمه میکردند سه فرزند، همسر و دیگر اعضای خانواده شهید علی اکبر عربی به سمت حسینه شهدای بهشت معصومه(س) میرفتند تا با خوبیهای او وداع کنند.
این تصاویر را در قالب واژه ریختن کاری بس دشوار است چرا که هرگز حق مطلب ادا نمیشود.
همسر شهید میخواست تا فرزندانش را همراه خود ببرد که پدرشان را ببینند ولی وقتی با صورت کبود و زخمی او مواجه شد دیگر نتوانست چیزی بگوید...
بعد از دقایقی به هوش آمد و گفت: «بچههام طاقت دیدن این صحنه رو ندارن، بذارید آخرین چهرهای که از پدرشون تو ذهنشون هس بمونه»...
مادر شهید آنقدر بیطاقت بود که نمیتوانست در کنار تابوت پسرش قرار بگیرد.
یکدفعه آرام شد و انگشتانش را بر روی صورت علی کشید.
رو به همه مردم گفت: «خواستم فریاد بزنم و گلایه کنم و بد و بیراه بگم ولی وقتی چهره علی رو دیدم که بعد از اینهمه رنج چقدر آرومه شرمندم شدم.»
پدری پیر و رنج کشیده دستان همسر شهید را گرفته بود و میخواست او را دلداری دهد.
مراسم وداع با شهید به پایان رسید و بازماندگان اندوهی بغل کردند و به خانه برگشتند.
تمام صحنههای غمناک این چند ساعت به کنار...
تلفن به صدا در آمد، همسر شهید سید سجاد روشنایی که غروب پنجشنبه خبر شهادت سید سجاد را شنید تماس گرفته بود تا به دوستش تسلیت بگوید...
هر دو آرام و بی قرار، صبور و پر از آشوب با هم صحبت میکردند و غم هایشان را میشمردند...
***
باید مرد باشی تا بتوانی از نوزاد خود که تازه بابا گفتن را یاد گرفته و یا از شیرین زبانیهای دخترت بگذری و جانت را در کف دست بگیری و بروی....
باید دلیر باشی که بتوانی دوقلوهای چهار سالهات را که بعد از سالها انتظار از خدا گرفتی به آغوش بیقرار مادرشان بسپاری و بروی تا شهری را از التهاب نجات دهی.
مردان مرد سرزمینم!
کوههای همیشه استوار!
شهادتتان مبارک...
در جایگاه امن و پرنورتان برای آنهایی که ماندند و دوری شما گرد ماتم را بر چهرهشان نشانده صبری زینبی بخواهید...
سمانه روشنایی
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار