شهیدی که سارق موتورش را متحول کرد
محبوبیتش در بین اهالی قرآن مثالزدنی بود و دیدار این هفته با استقبال بسیار بالایی از سوی اهالی قرآن مواجه شد.
جالب است در ابتدای دیدار خواهر شهید هم بروایت همین واقعه پرداخت و به انس شهید با قرآن اشاره کرد و گفت: ابراهیم از کودکی به همراه پدر در جلسات قرآن و هیأتهای مذهبی شرکت میکرد و از حدود 12، 13 سالگی با قرآن مأنوس بود. سال 1353 پدرم به رحمت خدا رفت اما برادرم دیگر در خط قرآن و اهل بیت(ع) قرار گرفته بود و بعد از پدر هم راه او را ادامه داد.
مراجعه به قرآن و دریافت دستورات روزانه زندگی از آیات الهی
برادرم هر روز با مراجعه به قرآن دستورات آن روز را در موضوعات مختلف از قرآن برداشت میکرد و همه کارهایش را با توجه به پیام آیات تطبیق میداد. شهدا صادقانه زندگی کردند و امروز باید ما رهرو راه شهیدان باشیم.
برادرم متولد سال 1336 بود و در عملیات والفجر مقدماتی پنج روز در کانال کمیل با بچههای گردان حنظله مقاومت کردند، اما تسلیم نشدند. سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچههای باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید.
تأکید به نماز اول وقت و اذان حتی کنار خیابان
به نماز اول وقت بسیار تأکید داشت و هر کجا که بود هنگام اذان با صدای بلند اذان میگفت و سپس به نماز میایستاد. یک بار در گیلانغرب هنگام گفتن اذان از ناحیه صورت زخمی شد و در بیمارستان نجمیه بستری شد. ابراهیم در بیمارستان هم فعال بود و برای بیماران و پزشکان قرآن میخواند و شبهای جمعه در حیات بیمارستان دعای کمیل میخواند. به یاد دارم یکبار در خیابان با موتور بود که با شنیدن صدای اذان استاد و شروع به گفتن اذان کرد. عقیده داشت چرا صدای ما برای هرچیزی بلند میشوداما برای اذان نه.
بسیار مهربان و دلسوز بود و همه چیزش را صادقانه در راه خدا میگذاشت. زندگی پیچیده و پر رمز و رازی داشت، اما زندگی در کنار او بسیار زیبا بود.
سارقی که سرقت موتور ابراهیم سبب تحول و شهادتش شد
یکبار موتورش را درب منزل گذاشته بود که یک دزد موتور را سرقت کرد، ابراهیم که جوانی چابک و ورزشکار بود با سرعت دوید و با زدن ضربهای به دزد او و موتو را نقش بر زمین کرد. ابراهیم بلافاصله مردم را متفرق کرد و دزد را سوار بر موتور کرد و رفت و تا شب نیامد. آن روز ابتدا دزد را به درمانگاه برده و به او نهار داده بود و گفته بود اگر میخواهی تو را دست قانون ندهم با منبه مسجد بیا و نماز بخوان. برادرم وضو گرفتن و نماز خواندن را یاد آن دزد داده و رابطه دوستی نزدیکی با او برقرار کرد تا جایی که آن دزد بسیار متحول شد و با ابراهیم به هیأت و جلسات قرآن میرفت. چندی بعد هم به جبهه رفت و دست آخر آن فرد که روزی دزدی میکرد به درجه رفیع شهادت رسید.
مادرم تا آخرین لحظات عمر منتظر بازگشت ابراهیم بود
گمنامی را بسیار دوست و نمیگذاشت کسی از کارهای خیرش باخبر شود و دست آخر هم همانطور که دوست داشت گمنام به شهادت رسید و پیکرش هم بازنگشت، البته این دوران برای ما خصوصاً مادرم بسیار سخت بود و مادرم تا آخرین لحظات عمرش منتظر بازگشت ابراهیم بود.
میهماننوازی شهید از خواهر سالها پس از شهادت
یکسال با کاروانهای راهیان نور به منطقه و کانال کمیل رفته بودم که متوجه شدم کانال را بستهاند. دلم شکست زیرا خیلی دوست داشتم محل شهادت برادرم را ببینم. با ابراهیم شروع به صحبت کردم که تو میهمان نواز بودی خواهرت به دیدارت آمده اما راه کانال را بستهاند. در همین حال خبر دادند که کانال باز شده و میتوانید داخل شوید هنگام بازگشت از داخل کانال بستههای فرهنگی بین مردم توزیع میشد که داخل هر بسته نام یکی از شهدای کانال نوشته شده بود. جالب است در بسته من نام ابراهیم هادی بود و از صمیم قبل حضور برادر و میهماننوازی او را احساس کردم.