نقشه و تصمیم شیطان برای قتل پیامبر اکرم(ص)
می گویند در اثنای راه، پیرمرد خوش ظاهری به آنها برخورد که در واقع همان شیطان بود از او پرسیدند تو کیستی؟ گفت: پیرمردی از اهل نجد هستم، چون از تصمیم شما باخبر شدم خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهی خود را از شما دریغ ندارم. گفتند بسیار خوب، داخل شو. او هم همراه آنها به دارالندوه وارد شد.
یکی از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت: درباره این مرد( اشاره به پیامبر اسلام) باید فکری کنید، زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد ( و آیین و عظمت شما را در هم پیچد) یکی پیشنهاد کرد او را حبس کنید تا در زندان جان بدهد
پیرمرد نجدی، این نظر را رد کرد و گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی تری بکنید.
دیگری گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید، زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است.
پیرمرد نجدی گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و بلاغت زبان و نفوذ او را در دل ها نمی بینید؟ اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب می رود و گرد او را می گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می گردد و شما را از شهرهای خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند! جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید، فکر دیگری کنید.
ابوجهل که تا آن وقت ساکت بود، به سخن درآمد و گفت: من عقیده ای دارم که غیر از آن را صحیح نمی دانم، گفتند چه عقیده ای؟ گفت: از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیر زن را انتخاب می کنیم و به دست هر یک شمشیر برنده ای می دهیم تا در فرصتی مناسب، دست جمعی به او حمله کنند و هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانند خونش در همه قبایل پخش می شود و باور نمی کنم طابفه بنی هاشم بتوانند با همه طوایف قریش بجنگند و مسلما در این صورت به خون بها راضی می شوند و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد.
پیرمرد نجدی با خوشحالی گفت: به خدای رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت. من هم غیر از آن عقیده ندارم و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق عموم پذیرفته شد و آنها با این تصمیم پراکنده شدند.
جبرئیل فرود آمد و به پیامبر دستور داد که شب در بستر خویش نخوابد. پیامبر شبانه به سوی غار (ثور) حرکت کرد و سفارش نمود علی علیه السلام در بستر او بخوابد.
هنگامی که صبح شد و به خانه او ریختند و جستجو کردند، علی علیه السلام را در بستر پیامبر دیدند و به این ترتیب نقشه های آنان نقش بر آب شد. صدا زدند پس محمد(ص) کجاست؟ فرمود: نمی دانم، آنها به دنبال ردپای پبامبر حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکی غار ثور اما با تعجب دیدند که تار عنکبوتی در جلو غار نمایان است، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود، اثری از این تارهای عنکبوت بر در غار وجود نداشت و به این ترتیب بازگشتند.
پبامبر سه روز در غار ماند و هنگامی که دشمنان همه بیابان های مکه را جستجو کردند و خسته و مأیوس بازگشتند او به سوی مدینه حرکت کرد.
برگرفته از کتاب داستان هایی از شأن نزول قرآن ص 76