ِ بسمِ ربّ الحُسين، ربّ شهيد ... خون مُسلم به پاي يار چکید
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، شب اول ماه محرم، یادآور مظلومیت سفیر حضرت سیدالشهداء (ع) و نخستین شهید قیام حسینی، حضرت مسلم بن عقیل (ع) است که شهادت مظلومانه اش، در اشعار بسیاری از شاعران آیینی نمود دارد:
عاشقترین سفیرم و در حیرتم چرا
در آسمان شهر شما بی ستارهام
حرف صریح من به دلی کارگر نشد
دنبال یک رباعی پُر استعارهام.
در این موضوع میتوان به شعر شاعر قمی، محسن کاویانی و از زبان حضرت مسلم (ع) اشاره کرد:
به تنم عطر غریبانه سیب است هنوز
دل من منتظر روی حبیب است هنوز
ولی ای کاش نیایی که دلم میگیرد
قول مردانه این خِطّه عجیب است هنوز
کوفه هر گوشه خود رنگ خوارج دارد
خاک این شهر پُر از مکر و فریب است هنوز
ناله ای گُنگ میان دل نخلستان است
و علی در همه شهر غریب است هنوز
از همان کودکیام نذر شما بودم من
قاصدک مثل قدیم است؛ نجیب است هنوز
تا دم رفتنم از عشق نمی پرهیزم
به تنم عطر غریبانه سیب است هنوز
و اما یکی دیگر از شاعران ایران زمین که در مصیبت حضرت مسلم بن عقیل (ع) شعر دارد، یوسف رحیمی است که در شعر خود، حضرت مسلم (ع) را تنهاترین مسافر شبگرد کوفه میخواند و میسراید:
آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت
وقتی نگاهها همه بوی فریب داشت
تنهاترین مسافر شبگرد کوفه بود
آن زائری که همره خود عطر سیب داشت
وقت عبور از صف آهنگران شهر
بر روی لب ترنم "أمّن یُجیب" داشت
با دیدن سه شعبه و سر نیزههایشان
دیگر خبر ز روضه "شیب الخضیب" داشت
مجنون و سر سپرده مولای خویش بود
یعنی تَن اش برای جراحت شکیب داشت
دارالإماره، تشنه خون شهید بود
آن روز کوفه حال و هوایی غریب داشت
پیوست عاقبت سرِ او با سر امام
در کاروان کرب و بلا هم نصیب داشت
ابیات دیگر این سوگ جانسوز، از آنِ قاسم نعمتی است که مصیبت منظومش از زبان حضرت مسلم بن عقیل (ع) چنین است:
هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد
با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد
حال و روز منِ آواره تماشا دارد
تکیه گاهم به جز این گوشه دیوار نشد
روزه دارم من و لب تشنه و سرگردانم
بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد
دست بر دست زنم؛ دل نِگرانم؛ چه کنم؟
مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد
خواستم تا برسانم به تو پیغام، میا
پسر فاطمه، شرمنده ام انگار، نشد
او این شعر را با این بیت به پایان میآورد:
پیکر بی سرم از پا به سرِ دار زدند
این بلا بر سر من آمد و تکرار نشد
و این نیز، بخشی از شعر رحمان نوازنی در این موضوع جانسوز است، ابیاتی که حال و هوای کوفه و کوفیان را حکایت میکند و در انتها از زبان آن یار باوفای حضرت اباعبدالله (ع) چنین ندا میدهد:
شک و تردیدشان یقینی بود
آسمانهایشان زمینی بود
همه دنبال وعده گندم
شهر مشغول خوشه چینی بود
کوچهها خالی از وفای به تو
خانهها گرم شب نشینی بود
خودشان را نشان نمیدادند
پشت هر سایه ای کمینی بود
دست غفلت همیشه در دست
زندگیهای اینچنینی بود
همه فتوا به خویش میدادند
هر کسی مجتهد به دینی بود
نامه ام را نوشتهام اما کاش
یک نفر مرد، یک امینی بود
صبح تا شب تو را دعا کردم
تا نَیایی خدا خدا کردم
خوب در حق تو وفا کردند
که مرا اینچنین رها کردند
شب شد و مثل یک غریبه مرا
از سر خویش زود وا کردند
و نخوانده، نماز مغرب را
در نماز عشا قضا کردند
پشت دیوار مسجد کوفه
پشت ابلیس اقتدا کردند
باسم ربّ الحسین، ربّ شهید
خون مسلم به پای یار چکید
اکنون شعری از علی اکبر لطیفیان را به تماشا مینشینیم، شعری که شاعر در آن، مظلومیت حضرت مسلم (ع) را با مظلومیت امام غریبش، حسین بن علی (ع) مقایسه کرده است:
کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست
هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست
به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید
آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست
کارم این است که تا صبح فقط در بزنم
غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست
جگرم تشنه آب و لبِ من تشنه توست
بِینِ کوفه به خدا مثل ِمن، عطشانی نیست
من از این وجه شباهت به خودم میبالم
قابل سنگ زدن هر لب و دندانی نیست
من رویِ بام چرا؟ تو لبِ گودال چرا؟
دلِ من راضی از این شیوه قربانی نیست
موی من را دم دروازه به میخی بستند
همچو زلفم به خدا زلف پریشانی نیست
زِرِه ام رفت ولی پیرهنم دست نخورد
روزیِ مُسلم ات انگار که عریانی نیست
کاش میشد لبِ گودال نبیند زینب
بر بدن پیرهن ِیوسفِ کنعانی نیست
سوخت عمامه ام امروز ولی دور و بَرَم
دختر سوخته شام غریبانی نیست
هرچه شد باز زن و بچه نباشد به کنار
که عبور از وسط شهر به آسانی نیست
دستِ سنگین، دلِ بی رحم، صفات اینهاست
کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست
دخترم را بغلش کن به کنیزی نرود
چه بگویم که در این شهر مسلمانی نیست
و اما شعر جواد پرچمی در مصیبت شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع) و تغییر رفتار کوفیان چنین است:
از اعتبار حرمت گفتارهایشان
مغرب شکست بیعت بسیارهایشان
یک پیرزن فقط به سفیرت پناه داد
ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟
کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است
سر میزنم ز غصه به دیوارهایشان
جای طناب، بر دهنم مشت میزدند
اینجا همه عوض شده رفتارهایشان
محصول باغها همه خرج سپاه شد
از خار و سنگ پر شده انبارهایشان
خرما فروش یک شبه خنجر فروش شد
تغییر کرده کاسبی و کارهایشان
سکه شده فروختن چکمههایشان
رونق گرفته دکّه نجارهایشان
بر روی میخ جسم مرا پشت و رو زدند
لعنت به رسم کوفه و هنجارهایشان
اینجا سر برادر تو شرط بسته اند
غوغا شده میان کماندارهایشان
اینجا برای غارت خلخال و روسری
خورجین خریدهاند خریدارهایشان
و اینک شعری از محمد سهرابی که کوفیان عهدشکن را از زبان حضرت مسلم (ع)، دل سنگ و بیعتشان را حقه و نیرنگ مینامد:
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من کوفه میا، کوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا
همه شادند دوباره خبر جنگ شده
آب و جارو شده این شهر برای سر تو
کوچههاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده
همه جا صحبت از غارت اموال شماست
به خدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده
به گمانم که نمی بینمت و میمیرم
اشک من با شرر خنده هماهنگ شده
دم مغرب همه رفتند و مرا دور زدند
حرمت نائب بی یار تو کمرنگ شده.
شعر پایانی این روضه منظوم را نیز، روح الله عیوضی سروده است شاعری که در شعر خود، بیعت شکنی کوفیان با نایب امام خود را، لکه ننگی تا روز قیامت میداند:
پیشانی او وقف سنگ کوچهها بود
اوّل ذبیح مقتل کرب و بلا بود
از پشت بام کوفیان بی مروت
تنها نصیبش آتش و سنگ جفا بود
خون از لبش میریخت روی خاک کوچه
دستان او حاکی ز درد مرتضی بود
یک تن حریف گلّه ای نامرد کوفه
اما دلش با کاروان کربلا بود
با نائب خاص امام عصر یا رب
رفتار بدتر از یهود آیا روا بود؟
از درب خانه تا به بالای مناره
همواره گریان قتیل نینوا بود
شک در مسلمانی او کردند مردم
آنکه شبیه شاه عطشان سر جدا بود
این لکه ننگی ست تا روز قیامت
بر هرکه بیعت کرد و آخر بی وفا بود.
امیرعلی عفیف نیا