دوپا داشتم، دوپا هم قرض گرفتم و فرار کردم
مردم غیرتمند تبریز روز 29بهمن 56 از کوچک و بزرگ، پیر و جوان و زن و مرد در چهلم شهدای قم (شهدای 19 دی) با قیام خود موجب سرعت بخشی جریان انقلاب شدند و امروز بسیاری از تحلیل گران از آن به عنوان نقطه عطف تاریخ انقلاب نام می برند چنانکه حضرت امام خمینی (ره) نیز در پیامی به مردم آذربایجان درود و سلام فرستاده و با خانواده شهدا ابراز همدردی کردند.
صدیقه صارمی از امدادگران لشکر 31 عاشورا در روران دفاع مقدس، سال 56 دانش آموز سال اول دبیرستان بوده و همراه خانواده و همپای مردم در این قیام حضوری فعال داشته چنانکه از مسجد قزلی تبریز تا خانه را تحت تعقیب ماموران رژیم پهلوی قرار می گیرد .
وی که پس از پیروزی انقلاب و با آغاز جنگ نیز سال ها در جبهه های حق علیه باطل با امدادگری و پرستاری نقش موثری را در کنار رزمندگان لشکر 31 عاشورا داشته است، در خصوص آشنایی خود با امام و انقلاب گفت: فروردین 1356 با بازشدن مسیر کربلا پدرم به کربلا مشرف شد و پس از بازگشت مدام از مردی حرف می زد و می گفت بالاخره او می آید و اوضاع کشور عوض می شود.
صارمی با بیان اینکه پدرش در عراق با امام دیداری هم داشته و به خاطر آن دیدار، از طرف پلیس عراق بازداشت و اذیت هم شده است، گفت: از آن اتفاق به بعد من هم همراه خانواده وارد جریان انقلاب شدم .
این پرستار دوران جنگ با اشاره به اینکه در مراسم چهلم شهدای قیام 19 دی 56 مردم قم در مسجد قزلی تبریز به همراه خانواده حضور داشته است ، افزود: تعداد زنان در جلو مسجد انگشت شمار بود، وقتی خواستیم وارد مسجد شویم ژاندارم ها، ماموران و لباس شخصی ها مانع از ورود مردم به مسجد شدند و از مردم خواستند که متفرق شوند ولی مردم با شعارهایی که می دادند از بازار به طرف میدان ساعت حرکت کردند.
وی گفت: آن روز به مدرسه کتابی نبرده بودم و از آنجا به تظاهرات رفته بودم که مقابل خیابان خاقانی یکی از ماموران مرا نشان داد و گفت: این دختر هم یکی از خرابکارها است که با شنیدن آن گفتم من از مدرسه می آیم در صورتی که ساعت 2 بعد از ظهر بود و کتابی هم در کار نبود!
صارمی اضافه کرد: یکی از ماموران با باتوم به طرف من حمله ور شد و ضربه ای به سرم زد و من که کفش کتانی پایم بود پا به فرار گذاشتم تا جایی که در توان داشتم دویدم تا رسیدم به جایی که حالا بیت امام جمعه است.
وی ادامه داد: آنجا سنگی بود، دیدم کسی نیست نشستم روی آن تا استراحت کنم که سربازی آمد و گفت: می دانید جایی که نشستید کجاست؟ اینجا مقر ساواک است، با شنیدن آن، دو پا داشتم و دو پای دیگر هم قرض گرفتم و پا به فرار گذاشتم.
رقیه غلامی