شهید باکری؛ پیش بسیجی ها روحیه می گیرم
به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، این رزمنده و پیشکسوت عرصه جهاد و شهادت در یادداشتی اینچنین می نویسد؛ یکی از گردانهای ما در غرب کشور و در منطقه جنگی خط مرزی(بمو و ازگله) در خط پدافندی بود و حقیر مسئول محور و خط بودم.
آقا مهدی شبانه جهت سرکشی به خط ما آمد و ما را صدا زدند و از خطوط مرزی و چگونگی پدافند و آمار تلفات روزانه مجروح و شهید خط را از من خواستند.
گفتم آقا مهدی تلفات ما حداقل روزانه میانگین ۳ نفر شهید و مجروح است، پرسیدند بیشترین نقطه تیررس شما کجاست؟
من در طول ۳ کیلومتر طول خطی که داشتیم یک نقطه بریدگی را نشان دادم و گفتم: تمام تلفات تیر مستقیم ما همین نقطه است، به همین خاطر آن نقطه هم بنام سهراهی شهادت معروف شده است.
از من سؤال کرد که چرا اینجا را نمیبندید؟ و چرا اینجا را به هم وصل نمیکنی؟ گفتم: آقا مهدی دو سه بار رفتم به واحد مهندسی دستگاه لودر بولدوزر خواستم به خاطر نام منطقه(سهراه شهادت) و خطرات احتمالی هیچیک از رانندگان مهندسی را نتوانستم قانع کنم که دستگاه لودر و یا بلدوزر را به خط بیاورم.
آقا مهدی گفت: خوب پس لودر را شب بیار و من گفتم: آقا مهدی آن را نیز پیشنهاد دادم ولی باز رانندههای مهندسی از ترس تیر مستقیم نمیآیند.
آقا مهدی بهشدت عصبانی شد و گفت: مؤمن این چه حرفه! فردا این خط باید ترمیم و تکمیل شود و این بریدگی گرفته شود، اگر تا فردا این کار خط تمام نشود من شما را مسئول میدانم. من حسب دستور آقا مهدی بیدرنگ رفتم به عقبه لشکر، رانندگان واحد مهندسی را جمع کردم و آنها نیز میدانستند که من مسئول محور خط مقدم هستم. به آنها گفتم به خط مقدم که نمیروید و من نمیدانم برای چی به جبهه آمدید؟ خوب حداقل امشب یک جای دیگر کار مهندسی دارم که برای آموزش و مانور آماده میکنم یکی از شما با لودر بیاید امشب برویم آنجا. چون همه از تمردهای قبلی خجل بودند به خاطر جبران آن خطای گذشته خود به جای یک راننده، همه رانندگان داوطلب شده بودند که امشب با دستگاه مهندسی خود همراه من که هرکجاست بروند کار کنند، من بهزور از جمع داوطلبان فقط یکی از آنها را خودم انتخاب کردم. گفتم امشب با شما آنجایی که من میگویم کار میکنیم حدود ۳ الی ۴ ساعت کار داشتیم و حتی گفتم اگر بهموقع و به محل کار برسید و کار را شروع کنید جایزه هم میدهم.
روحیه این راننده مضاعف شده بود، بالاخره به هر ترفندی بود حسب الامر آقا مهدی راننده لودر را به سهراه شهادت رساندم و خودم نیز در کنار راننده نشستم کار را با سرعت شروع و به پایان رساندیم و آن بریدگی خط مقدم را ترمیم کردم.
در حین کار، چندین تیر مستقیم به لودر میخورد راننده از من پرسید که فلانی این تیراندازیها چیست؟! به ایشان گفتم: نیروهایی خودی دارند مانور و آموزش میبینند و بیشتر تیرها مشقی است. کاری به کار آنها نداشته باش و کار خودت را انجام بده، اگر تیر جنگی بود من که کنار شما نمینشستم و راننده چون میدید که من خودم کنارش نشستم، بیچاره باور میکرد.
بالاخره کار را تمام کردم و راننده در آخرهای کار بود که با تیر مستقیم به شدت مجروح شد و به عقب برگرداننده شد و آن شب با آن کار آن نقص خط با یک نفر مجروح برای همیشه ترمیم و از تلفات روزانه ما در خط مقدم، بعد از آن دیگر قطع و تمام شد.
ولی بعدها تمامی رانندگان مهندسی فهمیده بودند که من آن راننده را به جای منطقه آموزشی به خط مقدم و سهراه شهادت برده بودم و همیشه از من میترسیدند و هرکجا میدیدند چپچپ نگاه میکردند و حتی بعدها یکی از رانندگان به من گفت: رانندگان واحد مهندسی وقتیکه بعد از مجروحیت دوست خودشان در آن شب فهمیده بودند که من با زیرکی همکار آنها را بهجای منطقه آموزشی، به خط و سهراه شهادت بردم و خط مقدم را تکمیل کردم تصمیم گرفته بودند دستهجمعی من را در یک فرصتی بگیرند و با کتک مفصل تلافی کنند.
شب عملیات که فرارسید. رانندگان واحد مهندسی و نیروهای پشتیبانی برای بدرقه ما قرآن گرفته بودند و ما را بدرقه میکردند. در آنجا دیدند که من خودم با گردان جهت شکستن خطوط دشمن عازم هستم که باهم آشتی کردیم و از آنها به خاطر آن فریب حلالیت خواستم و آنها نیز به بزرگواری خود مرا بخشیدند.
مهدی باکری، پاسدار نمونه، فرماندهی فداکار و ایثارگر، خدمتگزاری صادق، صمیمی، مخلص و عاشق حضرت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی بود. با تمام وجود خود را پیرو خط امام میدانست و سعی میکرد زندگیش را براساس رهنمودها و فرمایشات آن بزرگوار تنظیم کند، با دقت به سخنان حضرت امام(ره) گوش میداد، آن ها را مینوشت و در معرض دید خود قرار میداد و آنقدر به این امر حساسیت داشت که به خانوادهاش سفارش کرده بود که سخنرانی آن حضرت را ضبط کنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طریق روزنامه بدست آورند.
او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آیات الهی است، باید جلو چشمان ما باشد تا همیشه آن ها را ببینیم و از یاد نبریم. باکری از انسان های وارسته و خودساختهای بود که با فراهم بودن زمینههای مساعد، به مظاهر مادی دنیا و لذایذ آن پشت پا زده بود.
زندگی ساده و بیریای او زبانزد همه آشنایان بود. با تواناییهایی که داشت میتوانست مرفهترین زندگی را داشته باشد اما همواره مثل یک بسیجی زندگی میکرد. از امکاناتی که حق طبیعیاش نیز بود چشم میپوشید. تواضع و فروتنیاش باعث میشد که اغلب او را نشناسند. او محبوب دل ها بود. همه دوستش میداشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نیز بسیجیان را دوست داشت و به آن ها عشق میورزید و میگفت: وقتی با بسیجیها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میکنم، هرگاه خسته میشوم پیش بسیجیها میروم تا از آن ها روحیه بگیرم و خستگیام برطرف شود. در برابر جان این بسیجیها مسئولیم حتی برای حفظ جان آن ها اگر متحمل یک میلیون تومان هزینه – برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آنها باشد – بشویم . چون یک موی بسیجی، صد برابر ارزش دارد.
در برابر دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و تسخیرناپذیر بود و با دوستان خدا، سیمایی جذاب و مهربان داشت. با وجود اندوه دائمش، همیشه خندان نشان میداد و بشاش. انسانی همیشه آماده به خدمت و پرتوان بود.
امید کوهی