فعالیت شهید در براندازی پروژه دختران انقلاب و چهارشنبه های سفید
به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،آلبوم پر افتخار زنان سرزمینم را که ورق می زنم نام مادران شهدا جلوه ای دیگر دارد، یکی از آنها خانم تاجیک مادر شهید محمدحسین حدادیان، شهید مدافع امنیت و ولایت است؛ شهیدی که همزمان با شهادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا (س) با اقتدای عملی اش به سیره آن حضرت در مقابله با وحشی صفتان دراویش گنابادی به شهادت رسید.
شهیدی که تا سوریه برای مبارزه با داعش رفت اما در گلستان پاسداران در قلب تهران که قصد برقراری امنیت کشور را همراه با نیروی انتظامی داشت، در درگیری با شیطان صفتان دراویش در مقابل منزل نورعلی تابنده قطب دراویش گنابادی پیکر زخمی اش چاک چاک شد و به دیدار حق شتافت. برای آشنایی بیشتر با یکی دیگر از رویش های انقلاب اسلامی به سراغ مادر بزرگوار شهید محمدحسین حدادیان رفتیم تا از نزدیک با ویژگی های اخلاقی و خصوصیات رفتاری این شهید بسیجی و نقش و تربیت اسلامی مادران طراز انقلاب اسلامی آشنا شویم. گفت وگویی که از نظرتان می گذرد.
هرگز در شوخی هایش کسی را مسخره نکرد
در ابتدای صحبت خودتان را معرفی کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده مادر شهید عزیز آقا محمدحسین حدادیان هستم؛ آقای حدادیان و یک خواهر کوچکتر از خودشان فرزندانم هستند.
از ویژگی ها و صفات ا خلاقی شهید بفرمایید.
آقا محمدحسین شخصیتی داشتند که همه زوایای اخلاقی ایشان قابل تعریف است البته نه به عنوان یک مادر بلکه به عنوان شخصی که از دور نظاره گرشان بودم البته همه ی این دقت ها بعد از شهادت آقا محمدحسین است زیرا تا زمانی که بین ما بودند مانند بقیه فرزندان رابطه مادر و فرزندی در رفتار ایشان از سوی ما ملاحظه نمی شد اما بعد از شهادت وقتی به تک تک رفتارها، صحبت ها و حتی حرکات ایشان فکر می کنم می بینم واقعا این ها حساب شده بود.
آقا محمدحسین بچه ای نبود که الکی حرف بزند یا حرافی کند و این یک صفت ممدوح اخلاقی است که انسان تا نیاز به حرف نباشد حرف نزند؛ در کنار این کم حرفی خیلی خوش اخلاق و شوخ طبع بود. محمد حسین زیاد حرف نمی زد اما وقتی صحبت می کرد همه از این شیرین زبانی ها و شوخ طبعی هایش می خندیدند البته شوخی هایش طوری نبود که شخصی مسخره شود و از اخلاق افرادی که در شوخی هایشان کسی را مسخره می کنند یا قومی را می کوبند و باعث خنده دیگران می شوند به شدت بدش می آمد. شوخی هایش انقدر قشنگ بود که به قول معروف هیچ منکری داخلش نبود.
خیلی مودب بود به طوری که هم ادب رفتاری و هم ادب گفتاری داشت و در خانواده به پدر و مادر و بیشتر هم مادر احترام زیادی می گذاشت. وقتی از می نشینم و فکر می کنم می بینم می توانم در کنار تمام رفتارهای محمدحسین آیه و حدیث گذاشت. اینکه به مادر احترام می گذاشت به سفارش حضرت رسول اکرم (ص) بود که فرموده بودند مادر را احترام کنید. و گاهی که من کمکی از او می خواستم مثل اینکه نانی بخرد یا چایی دم کند انجام می داد حتی وقتی بیمار می شدم می گفتم محمدحسین جان جارو میزنی که با کمال میل و ادب انجام می داد به طوری که وقتی کسی در خانه نبود تمام کارهای شخصی من را انجام می داد اما وقتی بچه های دیگر بودند می گفت نه این دختر هست دیگر باید جارو بزند و وظیفه دختر است.
اما وقتی کسی در خانه نبود کاری از او می خواستم که انجام دهد مانند اینکه ظرف بشوید یا وقتی می گفتم چایی دم کن، محمد دستش را روی سینه می گذاشت و خم می شد و می گفت: "چشم حاج خانم" و انجام می داد، در هر صورت خیلی مودب و متین بود.
تامل و تفکر در خواندن زیارت عاشورا
ویژگی های عبادی اش چگونه بود؟
در کنار این ویژگی های اخلاقی به زوایای عبادی اش که نگاه می کنم، می بینم آقا محمدحسین نماز اول وقتش به هیچ قیمت ترک نمی شد یعنی قبل از اینکه اذان بگویند زمانی که در خانه بود ما می دیدیم که آستین هایش بالاست و برای وضو محیا شده است. بعد از نماز تعقیبات را در حد تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها به شدت مقید بود و اهل زیارت عاشورا بود و به آن عشق می ورزید البته تنها صرف خواندن زیارت عاشورا نبود بلکه من می دیدم وقتی زیارت عاشورا بین نماز ظهر و عصر می خواند مدت ها کتاب در دستش باز و در حال تفکر است. وقتی هم که تمام می شد مثلا درباره ی یک فرازی از زیارت عاشورا با من حرف می زد. یادم هست وقتی پرسید مامان این جایی که می گوید اللهم الرزقنی شفاعت الحسین یوم الورود می دانی یوم الورود چه روزی و چه ساعتی است؟ که می گفت برای زمانی است که ما را به سرازیری قبر وارد می کنند بنابراین معلوم بود که خواندن زیارت عاشورا صرف خواندن و رد شدن نیست بلکه درس زندگی اش را از عاشورا گرفت و ما با شهادتش این مسئله را دیدیم.
محمدحسین در خانه و فامیل به نوعی تک بود، همه دوستش داشتند و تمام فامیل همه را یک طرف و محمدحسین را طرف دیگر می گذاشتند انقدر این بچه برای همه عزیز و دوست داشتنی بود به طوری که دایی، عمو، عمه همه به طور ویژه محمد حسین را دوست داشتند و ما فکر می کردیم در حد دوست داشتن است ولی به رفتارهایش اینگونه دقت نمی کردیم که این رفتارها و شخصیت این بچه است که محبتش را در دل همه می اندازد.
خیر غریب
از نظر شخصیتی خیلی موقر، مودب، اهل عبادت و بندگی و اهل کمک رسانی و خیر رسانی بود.
چیزی که در حال حاضر معمولا در جوان های ما کم است اینکه فقط فکر خودمان باشیم در حالی که محمدحسین اصلا اینگونه نبود. او اگر ۵۰۰ تومان در جیب داشت به فقیر می داد و فکر این را نمی کرد که یک ساعت دیگر شاید خودش احتیاجش شود و صدقه و کمک می کرد و می گفت خدا بزرگ است و الان امتحان من این است که این پول را بدهم و خدا می خواهد من را امتحان کند.
خیلی خیر و اهل دستگیری بود.من یک خاطره ای بگویم که تا حالا نگفته ام، ما در همین راهپیمایی ۲۲ بهمن که رفتیم پدر آقامحمدحسین با یک سرهنگی سلام علیک کردند و گفتند که این دوست محمدحسین است حالا آن فرد خودش سنش به اندازه سن پدرمحمدحسین بود. می گفتند این جناب سرهنگ خاطره ای اینگونه تعریف کرده است که من یک روز با تلفن صحبت می کردم که محمدحسین از راه رسید و من با تلفن با آن طرفی که پشت خط بود می گفتم ندارم، نمی شود و فعلا برایم مقدور نیست. تلفنم را قطع کردم و محمدحسین پرسید جناب سرهنگ کی بود چی می خواست که من گفتم یک بنده خدایی بود که دو میلیون لازم دارد، کارش گیر است؛ می گوید محمدحسین یک مقداری فکر کرد و رفت اما بعد از دو تا سه ساعت دوباره با دو میلیون پول برگشت و گفت این را بدهید به آن بنده خدا تا کارش راه بیفتد.
یک لیستی را ما بین دفترهای آقامحمدحسین پیدا کردیم که کمک هایی آقامحمدحسین به دیگران کرده بود را نوشته که از ۵۰۰ هزارتومان تا یک میلیون و دو میلیون و مبالغ بالاتر بود و ما فهمیدیم که این بچه هر پولی را هم که از ما می گرفته چون درآمدی نداشت، آن را هم صرف امور خیر می کرده است.
کمک به زلزله زدگان کرمانشاه
متولد چه سالی بودند؟
سال ۷۴ ، در هر صورت من به عنوان یک مادر همیشه از نظر مالی ساپورتش می کردم. نمی گذاشتم بچه ام سخت بهش بگذرد، اما فهمیدیم پول هایی که ما به آقا محمدحسین می دادیم خرج خودش نمی کرده و جمع می کرده و از دیگران دستگیری می کرده است.
اگر لیست دفترش را نگاه کنید چقدر این بچه پول قرض داده است و بعضی هایش را نوشته که برای رضای خدا بخشیدم و به کسی هم اجبار نمی کرده است که این پول رو حتما این زمان برگردان به قول امروزی ها زمانش را open می گذاشته است که هر وقت داشتی قرضش را برگرداند.
حتی در زمان زلزله مناطق زلزله زده سر پل ذهاب و کرمانشاه نیز محمدحسین سه شبانه روز در منطقه هلال احمر نزدیک منزل مان رفت و کار کرد و کمک های مردمی را جمع آوری، دسته بندی و بسته بندی می کردند و اعزام می کردند که محمد چند روز درگیر این مسئله بود.
در هرصورت سجایای اخلاقی الهی داشت به لطف خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و اباعبدالله الحسین علیه السلام اینگونه بود.
دفاع از انقلاب سرلوحه کار شهید حدادیان
حاج خانم هیچ وقت فکر می کردید که مادر شهید شوید و فرزندتان شهید شود، یا آرزوی شهادت برای فرزندانتان داشتید؟
بینید آرزوی شهادت نمی کردم، اما هر جایی که می رفتم من فکر می کنم هر مادری اول برای عاقبت بخیری فرزندانش دعا کند. همیشه عاقبت بخیری فرزندانم را از خدا خواستم و یادم نمی آید هیچ وقت شهادت شان را آرزو کرده باشم. همیشه از خدا می خواستم که بچه هایم را خرج خودش کند جای دیگر خرج نشوند و برای تو خرج شوند که الحمدلله که محمدحسینم برای رضای خدا خرج شد.
وضعیت درسی شان چگونه بود؟
محمدحسین درسش خیلی خوب بود یعنی اگر شما بیایید نمراتش را نگاه کنید همه نمراتش بالا بود و هیچ وقت هم مشکلی در درس برایش پیش نیامد و زمانی که دانشگاه قبول شد و خصوصا این یکی دو سال آخر پیش دانشگاهی و دانشگاه به مسائل روز و شلوغی های تهران بر می خورد اما دغدغه اصلی محمدحسین حفظ انقلاب در لباس یک بسیجی مخلص بود. به درسش اهمیت می داد اما جایی که تهران شلوغ بود و به محمدحسین اطلاع می دادند برای کمک کردن اول آن را ترجیح می داد.
از طرف بسیج ماموریت پیدا می کردند؟
بله از طرف بسیج ماموریت هایی به ایشان می خورد مانند همان قضیه دختران انقلاب یا چهارشنبه های سفید که محمدحسین در آن ایام واقعا شب و روز نداشت حتی خواب و خوراک هم نداشت شاید محمدحسین در طی ۲۴ ساعت تنها دو ساعت به خانه می آمد که در همان دو ساعت هم تا چشمش به اصطلاح برای خوابیدن گرم می شد دوباره تلفنش زنگ می خورد و فراخوان بود که باید می رفتند.
شما هم در این مسیر تشویق شان می کردید؟ در خصوص تربیت فرزندان تان بفرمایید. زحماتی که متحمل شدید.
بله، ببینید من وظیفه ی مادری ام را انجام دادم مانند کاریکه همه ی مادران دارند انجام می دهند. شاید دغدغه هایی که برای خودم مهم بود را به فرزندانم القا می کردم. به عنوان نمونه من به حضرت آقا واقعا عشق می ورزم، ما که دوره امام را درک کردیم واقعا عاشق امام خمینی (ره) بودیم و پس از آن که خداوند حضرت آقا را به ما مرحمت کردند این قضیه وجود داشت. هر وقت تلویزیون مقام معظم رهبری را نشان می داد مشت به سینه می کوبیدم و دست بر سینه می گذاشتم و قربان صدقه ایشان می رفتم که همان جا برایشان دعا می کرد. بنابراین بچه ها از همان کوچکی این عشق و محبت به حضرت آقا و انقلاب را در من می دیدند. یک مادر عشقش آرایشگاه و مزون و اینگونه کارهاست و ما هم عشق مان اینگونه بود و فرزندانم این مسائل را می دیدند که طبیعتا آن را می دیدند و در آن مسیر حرکت می کنند.
فرزندان ما هم می دیدند که عشق ما خانواده اهل بیت علیهم السلام بودند و به عنوان نمونه هیات رفتن جزء دغدغه های زندگی ما بود یا شرکت در روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام جزء اصول زندگی مان بود و اینگونه نبود که هر زمان وقت شد هیات برویم یا وقتی دلمان گرفته است برویم نه اینگونه نبود و جزء برنامه های زندگی ما بود به طوری که قبل از شروع ایام محرم یا ماه مبارک رمضان برنامه ریزی هایمان را انجام می دادیم.
به هر حال فرزند هم در خانواده هر چه را که ببیند همان سمت گرایش پیدا می کند و این هم لطف خدا و لطف اهل بیت علیهم السلام بود که اجازه دادند این محبت الحمدلله در دل ما باشد و ما به سوی خودشان جذب شویم.
رفتن به کهف الشهدا از برنامه های اصلی زندگی اش بود
نظر شهید حدادیان درباره امام خمینی (ره) و انقلاب چه بود؟
آقا محمدحسین با اینکه نه انقلاب و نه امام را دیده بود اما خیلی انقلابی بود به گونه ای که با شهدا زندگی می کرد. محمدحسین چون کتاب زندگینامه شهدا و خاطرات جنگ را می خواند خیلی با این فضا مانوس بود. یادم می آید زمانی که آقا محمدحسین خیلی کوچک بود و حدود ۴ سالش بود، ما در هفته ی دفاع مقدس که مثلا میدان بهارستان را آذین بندی جنگی می کردند محمدحسین سر از پا نشناخته دوست داشت که آنجا برود و می پرسید مامان کی تانک ها را میدان بهارستان می آورند یا چادر می زنند و همه ی این ها را دوست داشت و برایش دغدغه بود تا اینکه بزرگ شد و زندگینامه شهدا را می خواند و کهف الشهدا می رفت.
کهف الشهدا رفتن جزء برنامه های اصلی زندگی محمدحسین بود، او غالبا سحرها کهف الشهدا بود و خطش را از خط شهدا گرفته بود و اینگونه عشق می ورزید به امام که می گفت خوش به حال شما که امام را درک کردید اما خوش به حال تر ما که حضرت آقا را داریم. محمدحسین خیلی حضرت آقا را دوست داشت و جان بر کف مطیع امر ایشان بود. حتی در وصیت نامه اش را هم که نگاه کنید خدا می داند که چه حرف هایی در مظلومیت این سید غریب در سینه ام دارم که حتی فکر کردن به آنها من را آزار می دهد.
عاشق و پیرو رهبر انقلاب
در خصوص وصیت نامه آقا محمدحسین هم اگر نکته خاصی است، بفرمایید.
ما واقعا در دوران هیاهو، پرهجمه و حمله های شیاطین داریم زندگی می کنیم و از هر طرف تیرهای شیطان به سوی ما دارد پرتاب می شود، ما برای اینکه راه را گم نکنیم روشن ترین راه شهداست. حالا شاید کسی در یک طیف فکری و عقیدتی است که می گوید من نظام یا آقا را قبول ندارم اما من ندیدم کسی بگوید شهدا را قبول ندارم. همه به شهدا طور ویژه ای ارادت دارند. پس منی که شهدا را قبول دارم باید حرف شان را هم قبول داشته باشم و از آنها پیروی کنم. شما اگر تمام وصیت نامه شهدا را نگاه کنید در غالب قریب به یقین آنها همه شان از ولایت دم زدند.
آقا محمدحسین هم وصیت نامه خیلی کوتاهی دارند که شامل چند خط است اما در همین چند خط حضرت آقا را به اسم امام خامنه ای و نائب بر حق امام زمان عج الله تعالی فرجه شریف آورده است یعنی این حجت را بر من شنونده و خواننده تمام می کند که فردای قیامت نمی توانم بگویم من نمی دانستم، این شهید می گوید من نوشتم که پیرو خط رهبری باشید که قطعا راه درست و راه امام زمان همین است، یعنی اگر من می خواهم به سعادت و به امام زمان (ع) برسم این شهید برایم خط سیر روشن کرده است و این شهید می گوید که پیرو حضرت آقا باشید و تاکید کرده است که قطعا راه درست و راه رهبری همین است. بنابراین حجت بر ما تمام شده است و ما اگر می خواهیم پیرو خط شهدا باشیم باید به وصیت نامه شهدا مراجعه کنیم و بدانیم سعادت دنیا و آخرت خودم و فرزندانم در گرو این شرط است. پیرو بی چون و چرا باشیم. خود محمدحسین می گفت مامان در مقابل آقا باید دست به سینه باشیم و آقا هر امری کردند سمعا و طاعتا باشیم به طوری که اگر اینجا سمعا و طاعتا بودیم جزء لشگر امام زمان هستیم برای اینکه دوره ظهور آقا امتحانات سختی از افراد گرفته می شود بنابراین اگر سرباز خوبی برای آقا باشیم اسم مان در لیست صاحب الزمان (ع) است که الحمدلله خودش نشان داد که بود و ان شاء الله خدا به ما این بصیرت و آگاهی را روزی کند.
با وجود سن کم شان بصیرت و آگاهی داشتند.
بله، یکی دیگر از ویژگی های آقا محمدحسین با سن کمی که داشتند بصیرت و آگاهی ایشان بود. محمد حسین نه تنها نسبت به کشور و مسائل کشور خودش آگاه بود بلکه نسبت به مسائلی که در خاورمیانه هم اتفاق افتاد هم آگاه بود چو در دفتری که ما پس از شهادتش پیدا کردیم این مسائل را یادداشت و تحلیل می کرد و همه ی این ها را به هم ربط می داد و نوشته است که ما در دوره ای هستیم که تاریخ مجددا در حال تکرار است. ولایت امیرالمومنین عرضه شده است و کسانی که این ولایت را قبول می کنند برنده هستند و کسانی که قبول نمی کنند افرادی هستند که حتی در دوره امیرالمومنین (ع) اگر بودند در مقابل آن حضرت نیز اما و اگر می کردند.
حضرت آقا سه بار فرمودند: نور نور نور
چه نکته ای از دیدار رهبری به منزلتان در خاطرتان مانده که دوست دارید بگویید.
نکته خاصش حالا به غیر از یک سری مسائل، من وقتی حضرت آقا به منزل ما آمدند و لباس خادمی ایشان را بوسیدند، در دلم به محمدحسین گفتم که محمدجان الان به من و به خودت هم ثابت شد که این عشقی که به حضرت آقا داشتی دوطرفه بود و یک طرفه نبود چرا که عاشقانه آقا را دوست داشتی و حضرت آقا به منزل ما آمدند و این مسئله برایم افتخار است. شاید کلامی نتوانم بگویم که حس واقعی خودم را بگویم اما وقتی که حضرت آقا عکس محمدحسین را با دقت نگاه کردند که عکسش در یک جمعیتی است و محمدحسین را پیدا کردند و دیدند فرمودند که این که نور است، نور معنوی و سه بار کلمه ی نور را تکرار کردند و لباس آقا محمدحسین را همان جا دیدند و فرمودند این همان لباس است که تن ایشان بوده است؟ لباس را گرفتند و بوسیدند که آن لحظه من در دلم گفتم قربونت برم مادر همان عشقی که به آقا داشتی و برای ایشان سینه سپر می کردی نشان داد که این عشق یک طرفه نیست و این قضیه را باید همه ی سربازها بدانند و معشوق واقعا برای همه ی سربازانش دعا می کند و عاشقانه سربازانش را دوست دارد و توفیق شان را از خدا می طلبد.
توسل به شهید حدادیان
حاج خانم خواب شهید حدادیان را هم دیده اید؟
بله، این را به شما بگویم که آقا محمدحسین خیلی خیلی الحمدلله آن طرف دست شان باز است و به یک بنده خدایی در عالم خواب گفته بودند من همین الان از پیش حضرت آقا ابالفضل علیه السلام می آیم. یعنی اینکه بی واسطه ایشان ان شاء الله در خدمت حضرت ابالفضل (ع) هستند و به آن طرف گفته بودند که با وساطت من شما به کربلا می روید چون کسی برای کربلا رفتن به آقا محمدحسین متوسل شده بود که این خواب را می بیند. البته از این مدل خواب ها خیلی دیده شده است و نشان می دهد که ایشان در عالم برزخ دست شان خیلی باز است الحمدلله.
خانم تاجیک خود شهید هم درباره شهادت حرف می زدند؟
بله خود شهید هم درباره ی مقام شهادت و شهدا حرف می زدند خصوصا وقتی که به سوریه رفتند و آمدند، یادم هست زمانی که درباره شهدای مدافع حرم حرم سوریه صحبت می کردند، آن حالت چهره و صورتشان تغییر می کرد و گفت مگر مادر شهادت را به هر کسی می دهند و مگر هر کسی لیاقت شهادت را دارد که من آنجا فهمیدم درباره ی خودش دارد می گوید که اگر رفتم سوریه و برگشتم لیاقت شهادت را نداشتم.
یادم هست زمان شهادت شهید تهرانی مقدم ایشان به شهادت ایشان دائم افتخار می کردند و می گفتند مامان خوش به سعادت شان که سر از تن شان جدا شد یعنی با یک افتخاری این قضیه را مطرح می کردند که دلش می خواست خودش جای آن شهید باشد. اما هیچ وقت کلامی درباره خودش نگفت ولی در جزوه ها و در هشتک هایی که بعدها دوستانش را دیدیم این قضیه نمود داشت.
دوستانش می گفتند در زیر تمام پست هایش نوشته بود این هشتک را که دعای شهادت به رسم رفاقت. بنابراین معلوم بود که خودش می طلبد و طالب شهادت است و برای آن دعا می کند. که این هم با نشستن نبود با کارها و اخلاصی بود که آن را دنبال می کرد.
محمدحسین خیلی بچه فعالی بود، تنها ۲۲ سال زندگی کرد اما وقتی من کارهایش را یادآوری می کنم به اندازه یک آدمی که ۷۰ سال در این دنیا بوده است، کار کرده است مثلا دو جوان را به هم برساند یا فرصت کند اختلاف زن و شوهر را حل کند یا تهیه خانه برای دیگران و کمک برای ساخت مسجد که همه ی این موارد را محمد در این سن کمش انجام داد و در پرونده اش دارد.
چه مدت سوریه بودند ؟
محمدحسین خیلی کوتاه سوریه بود؛ اولا که نمی توانست سوریه برود یعنی موافقت نمی کردند و در غالب اعزام بچه های بسیج نبود که محمد با سختی شاید به اندازه ی دو ماه تلاش کرد که آخر سر توانست غیر قانونی با تیپ فاطمیون از مشهد به سوریه برود اما در آموزش هایی که آنجا داشتند دوستش مجروح می شود و آنجا می فهمند که محمد غیر قانونی آمده است و برشان می گردانند. اما وقتی برگشته بود باز هم دنبال رفتن بود.
کفن شهید حدادیان بر تن شهید مدافع حرم
یک مسئله جالبی که من برایتان بگویم و این را هم هنوز جایی نگفته ام این است که آقا محمدحسین در غالب دفاع از مدافعین حرم رفت و اتفاقی که بعد از شهادتش افتاد این بود که ما فهمیدیم اسمش در مدافعین حرم هم ثبت شده است، چرا این را می گوییم با اینکه شهید نشد اما جزء شهدای مدافع حرم نیز ثبت شد برای اینکه در معراج شهدا وقتی بدن مطهر آقامحمدحسین را می شویند یک شهیدی از مدافعان حرم را غسل می دهند و کفن می کنند و کنار می گذارند که نوبت آقا محمدحسین می شود وقتی محمد حسین را می خواهند کفن کنند دنبال کفن می گردند که متوجه می شوند این کفن تن مدافع حرم قبلی کرده اند و آن آقایی که آنجا بوده اند خیلی مقید بوده اند که می گوید بروید آن کفن را در بیاورید و تن صاحب اصلی اش کنید. بنابراین حضرت زینب سلام الله علیها به ما نشان دادند که ما محمد را به عنوان مدافع حرم مان قبول کردیم. چرا که کفن آقا محمدحسین اول به تن یک شهید مدافع حرم می رود و رویش مهر می خورد و متبرک می شود و پس از آن بر تن آقامحمدحسین می نشیند.
معمولا از مادران شهید شنیده ایم که روزهای قبل از شهادت فرزندانشان حال و هوای خاصی داشتند و دلشان آرام و قرار نداشته است، شما هم این احساس را داشتید؟
نه من چون خودم یکی دوماه به خصوص هفته ی آخر درگیر بیماری های خودم بودم و استراحت مطلق بودم اینگونه نبودم اما بیقراری آقا محمدحسین را خودم دیدم. قبل از اینکه عازم شود و به هیات برود همان شب من دیدم که وضو گرفته بود که نماز بخواند چهار مرتبه می رفت به اتاقش و بر می گشت و منی که در اتاق خوابیده بودم می دیدم و فهمیدم که محمدحسین یک حرفی در پشت نگاهش هست که می خواهد بگوید انگار اجازه ندارد ولی معلوم بود که محمد حسین یک راز و حرفی دارد که می خواهد بگوید اما بیان نمی کند. وقتی هم که من به ایشان گفتم که محمدجان دکتر به من وقت عمل داده است با اینکه دفعه های قبل می گفتم و محمدحسین می گفت مامان عمل نه و باید نظر چند متخصص را ببینیم و بعد تصمیم عمل تان قطعی شود اما آن روز این حرف را به من نزد. محمدحسین چشمانش را ریز کرد و چند بار سرش را تکان داد و هیچ چیزی نگفت؛ که من بعد از شهادتش فهمیدم که محمدحسین از شهادتش خبر داشت از عمل من خبر داشت که من عمل نمی کنم که برنگشت به من بگوید مثل دفعه های قبل که مامان حالا صبر کن من خودم دکتر پیدا میکنم. وقتی این مسائل را کنار هم می گذارم این نتیجه را می گیرم؛ مثلا انگشترش که همیشه پیشش بود و از خودش جدا نمی شد وقتی بعد از ۲۰ روز می روم و می بینم انگشتر را زیر لباسش گذاشته است یعنی اینکه محمدحسین از شهادتش خبر داشته است چون همیشه می گفت من این انگشتر را از خودم جدا نمی کنم اما آن روز انگشتر را دستش نکرده بود.
انگشتر خاصی بود؟
بله انگشتر خاصی بود که به قول خودش می گفت بزرگی به من گفته است که این را از خودت دور نکن.
اگر در پایان نکته خاصی دارید بیان بفرمایید.
نه حرف خاصی ندارم ان شاء الله پیرو صدیق برای راه شهدایمان باشیم که این راه راه اباعبدالله الحسین علیه السلام است به قول حضرت امام (ره) که فرمودند خون شهیدان ما امتداد خون شهیدان کربلاست. یعنی خون محمدحسین ها همه در امتداد خون حسین بن علی ابن ابیطالب (ع) است و پیروی از این خون ها یعنی پیروی از خون سیدالشهدا (ع).
ممنونم از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
انتهای پیام/*طنین یاس - زینب صناعی