خبرهای داغ:
گفتگوی اختصاصی سایت طنین یاس با کاپیتان تیم ملی کبدی بانوان۱/۹

هرگز برابر مشکلات سرخم نمی کنم

برق امید را می توان در چشمان خسته اش دید. چشمانی که غم زیادی در آن خانه دارد اما انعکاس برق امیدش گیرا تر است.شاید از آن رو که همه زندگی اش را برمبنای تلاش، ایستادگی ،مقاومت و جنگندگی پایه ریزی کرده و هرگز برابر مشکلات متعدد که برشمردنش هم کار هرکسی نیست سر خم نکرده است...
کد خبر: ۹۱۲۰۶۳۱
|
۲۶ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۰

به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،برق امید را می توان در چشمان خسته اش دید. چشمانی که غم زیادی در آن خانه دارد اما انعکاس برق امیدش گیرا تر است.شاید از آن رو که همه زندگی اش را برمبنای تلاش، ایستادگی ،مقاومت و جنگندگی پایه ریزی کرده و هرگز برابر مشکلات متعدد که برشمردنش هم کار هرکسی نیست سر خم نکرده.خصوصا که به یکی از بزرگترین آرزوهای زندگی اش که دیدار و هم کلام شدن با رهبری بود نیز دست یافته .آرزویی که دست یافتن به آن،انگیزه هایش را برای پیمودن راه دشواری که در پیش دارد بیشتر و بیشتر هم کرده.همان انگیزه قوی و اراده پولادینی که دختری پنج شش ساله را بر آن می داشت تا پا به پای برادران کشتی گیر خود و پشت پدر از ساعات اولیه صبح شروع به دویدن و تمرین کردن کند. انگیزه هایی که هرگز با توبیخ های پی در پی معلمانی که پدرش را می خواستند و تاکید می کردند که نیازی نیست دخترش ورزش کند و همین که درس بخواند برایش کافی است از بین نرفت و برعکس،او را مصمم تر کرد.آنقدر که از چهار صبح تمرین می کرد و سپس با لبی خندان راهی مدرسه می شد و همین تلاش های بی وقفه بود که از او زنی موفق در عرصه ورزش ساخت. زنی که مشکلات می توانست بارها و بارها به زمینش بزند اگر ایستادگی و مقاومت را از همان کودکی نیاموخته بود و یاد نگرفته بود که برای خواسته هایش بجنگد. آنهم به سخت ترین شکل ممکن.

در آستانه سال جدید و بهار طبیعت گفت وگویی خواندنی با کاپیتان تیم ملی کبدی ایران انجام دادیم که خواندنش خالی از لطف نیست.
** فریده ظریف دوست را می توان با افتخار الگویی مناسب برای بانوان ایرانی خواند.
الگو،بانو فاطمه زهراست. من فقط یک دختر سیستانی هستم که از روز اول تلاش برای زندگی و جگیدن با دست خالی را برای رسیدن به هدفم یاد گرفتم .همین.صفاتی که در تک تک دختران سیستان می توان دید.
** اما کم کاری نیست رسیدن به افتخارات کاپیتان تیم ملی کبدی توسط دختری که به گفته خودش از جایی آمده که دخترانش گاه شاید اجازه خروج از خانه را نداشته باشند و آب آور خانه هستند.
سختی همیشه هست. این را من می فهمم. من که در جایی نفس می کشم که با هر نفس، خاک بر ریه هایم جا خوش می کند. من که از کودکی پا به پای برادرانم دور تا دور زمین را می دویدم برای رسیدن به هدفی که در سر داشتم. من که استعداد دختران و پسران سیستانی را به چشم می بینم. استعدادهایی که هیچ امکاناتی برای شکوفایی و استفاده از آنها نیست و قبل از آنکه به نمایش در آیند، به دست فراموشی سپرده می شوند و هدر می روند. اما زانوی غم بغل گرفتن و به تماشا نشستن و حتی گریه کردن برای مشکلات راه حل نیست. من آموخته ام که باید بجنگم. باید تلاش کنم . آنهم به سخت ترین شکل ممکن و برابر هزار و یک مشکل تا روزی با افتخار به تماشای رقص زیبای پرچم کشور عزیزم بر فراز آسیا و دنیا بنشینم. این نگاه یک دختر سیستانی است.دختری که با اولین مشکل سرخم نمی کند و هر بار که زمین می خورد محکم تر و با اراده تر از قبل برمی خیزد تا بتواند خودش را و توانایی های دختران شهر ، روستا و کشورش را به رخ دنیا بکشد. توانایی هایی که بدون شک هیچ کجای دنیا نظیر آن را نخواهیم دید.
** یکی از آرزوهایت حضور در المپیک بود اما کبدی یک رشته المپیکی نیست. آیا این آرزو به دست فراموشی سپرده می شود؟
هرگز.فقط مرگ است که می تواند چراغ آرزوهایت را خاموش کند. من خیلی کوچک بودم که پا به پای برادرانم تمرین می کردم. از خیلی سال قبل جنگیدن را آغاز کردم و روزی هم به این هدفم خواهم رسید. شاید خودم هرگز نتوانم به المپیک راه یابم اما تردید نداشته باشید که می توانم خیلی ها را روانه المپیک کنم. این یک خود بزرگ بینی نیست. من حرف نمی زنم. من تلاش می کنم. آنهم به سختی. من تلاش کردن را آموخته ام. مثل نفس کشیدن که دمی نمی توان از آن غافل شد. هنوز فراموش نکردم روزهایی را که چهار صبح با برادرانم بیدار می شدم و شروع می کردم به دویدن و بعد از یک تمرین سخت کیف مدرسه را به دوش می گرفتم ومی رفتم به دنبال تحصیل. بارها معلمانم پدرم را خواسته بودند که نیازی نیست دخترت ورزش کند و همین که درس بخواند کافی است اما برای من، فقط درس خواندن کافی نبود و توصیه های این چنینی هم نمی توانست مرا از هدفی که داشتم دور کند. انسان به امید زنده است و من، همیشه امیدوار بودم به آینده و هستم. هرچند که مشکلات زیادی پیش رویم بوده و هست اما هرگز تسلیم نشده و نمی شوم و هرگز دست از تلاش برنخواهم داشت. تا زمانی که جان دارم و نفس می کشم.

** این اراده و این اعتماد به نفس از کجا می آید ؟
این اراده را شما در تک تک دختران سیستان می بینید. خیلی چیزها شنیدنی نیست. شما باید ببینید. دخترانی را که گاه ۵۰۰ تک تومانی ندارند برای آن که خود را به تمرین برسانند.اما باز هم دست از تلاش برنمی دارند. دخترانی که با هزار و یک مشقت اما چشمانی گریان خود را به تمرینات می رساندند اما حیا اجازه نمی داد لب باز کنند و بگویند چرا این چنین چون ابر بهار می گریند و تک تک قطرات اشکی که بر گونه هایشان چکیده شده بود انگیزه ای بود برای به اثبات رساندن توانایی هایی که داشتند. هرچند که دست روزگار گاه سیلی های سختی به صورتشان می زد و چشم بر آن همه تلاش و توانایی می بست اما نه آنها و نه نسل قبل و بعد آنها هرگز دست از تلاش برنمی داشتند و بر نخواهند داشت. چون ما از همان بچگی مقاومت و تلاش برای زندگی را می آموزیم. با هر سطل آبی که به دست می گیریم و هر قدمی که برای زندگی برمی داریم. دختران سیستانی، نمونه بارز مقاومت و ایستادگی هستند و این به حرف نیست و باید که آن را از نزدیک به تماشا بنشینید تا بدانید که من چه می گویم و بدانید که آنها چطور با انبوهی از مشکلات همچنان تلاش می کنند برای رسیدن به اهدافی که دارند
** قبول دارید که این همه تلاش از تک دختر خانواده ای شش نفره و دهه هفتادی که تصور نمی شود
بله .حق دارید. قاعدتا من باید یک دختر عزیز دردانه و نازنازی خانواده باشم اما ما،اینجا برای رسیدن به حقمان هم باید بجنگیم. بسیاری از دختران این منطقه سراسر استعداد هستند ولی زمان و امکان تمرین نداشتند. می‌گفتند ما باید برای خانه آب بیاریم یا بعضی هم که دامداری داشتند، باید به گوسفندها می‌رسیدند. من اما این شرایط را داشتم که تمرین کنم. پس باید از آن استفاده می کردم. اینکه شما در چه شرایطی از بچگی بزرگ می شوید، تاثیر زیادی در نحوه عملکرد و نگرشتان دارد. من با قهرمانان کشتی(برادرانم) کار (تمرین)کردم و بزرگ شدم و یاد گرفتم به جای ناز کردن باید تلاش کرد و الان خیلی هم خوشحال هستم که خانواده ام مرا خودساخته و قوی بار آورده اند. به طوریکه می گویید از یک تک دختر دهه هفتادی انتظار نمی رود.اما این انتظارات را ما می سازیم.
**با این وجود اما باورش راحت نیست زنی که در این راه حتی فرزندش را هم از دست می دهد چطور می تواند باز هم اینگونه با اراده قدم بردارد.
داغ فرزند کم چیزی نیست. بعضی دردها گفتنی نیست. قلب شما را می سوزاند. اجازه نمی دهد که راحت نفس بکشید. شاید من اگر جایی جز سیستان و زابل به دنیا می آمدم، توان تحمل این درد را نداشتم و از پا در می آمدم. اما ورزش کمک کرد تا بتوانم بار دیگر روی پا بایستم.توانستم با این درد غیر قابل توصیف کنار بیایم و به راهم ادامه دهم. من فرزندم را از دست دادم.پاره جگرم را . اما فراموش نکردم که من، خودم هم فرزند ایرانم و نباید اجازه دهم داغی که بر دلم مانده بر دل ایرانم هم بماند. پس سعی کردم فرزند خلفی باشم و یک بار دیگر باوجود همه سختی ها روی پا ایستادم.
** این اتفاق را می توان به پای یک سهل انگاری و کم کاری گذاشت ، اینطور نیست
متاسفانه همین طور است. با من تماس گرفتند و گفتند به عنوان مربی تیم ملی باید خودم را به گرگان برسانم . این همه آن چیزی بود که به من گفته شد. اما کسی بلیطی برایم نگرفت. فقط گفتند خودت را برسان. به همین دلیل به برادرم گفتم که مرا ببرد. مادرم را هم با خود بردم که نگهداری از فرزند یک سال و نه ماهه ام را به عهده بگیرد. فرزندم را در خلال تمرینات تیم ملی می دیدم. کار ساده ای نیست . هم زمان مادری کردن و ورزش کردن . من اما همه تلاشم را می کردم. هم برای فرزندم و هم فرزندانی که به دستم سپرده شده بودند. اما در راه بازگشت، یک تصادف، داغی عمیق بر دلم گذاشت و ثمره زندگی مرا گرفت.درحالی که اگر برای من بلیط رفت و آمد می گرفتند ، شاید الان پرهامم را در آغوش داشتم. آرزوهای زیادی برای پرهامم داشتم. می خواستم او را به یکی از افتخارات ایران عزیزم تبدیل کنم اما ... نشد....، نشد...!
** همین آرزو فریده ظریف دوست را برآن داشت تا خود را وقف کودکان سیستانی و آموزش به آنها کند؟
من فرزندم را از دست دادم. اما همه فرزندان سیستان و ایران می توانند فرزند من باشند . همه پرهام ها می توانند فرزند من باشند و همه آن آرزوهایی را که برای پرهامم داشتم برای دختران و پسران سیستانی دارم. البته کار ساده ای نیست. اینجا ما تک به تک به در خانه ها می رویم برای آوردن بچه ها بر سر تمرین. مشکلات فروان اجازه نمیدهد که بچه ها بی دغدغه به ورزش بپردازند. آنها کمک خانواده هستند. برای آوردن آب.برای مراقبت از گوسفندان و هزار و یک کار دیگر برای برداشتن باری از دوش خانواده. با این وجود سیستان مملو از استعداد است. استعدادهایی که شاید حتی تصورش را هم نکنید. گاهی که به پایگاه ورزش استان می روم، با سیل بچه هایی مواجه می شوم که عاشق ورزش هستند و می خواهند که به یکی از افتخارات کشور تبدیل شوند. نمی توانم به سادگی از کنار آنها بگذرم.هرچند که امکانات نیست و دستم خالی است اما هرگز از تلاش نمی ایستم.

** شنیدم که گفتید حاضر هستید خودتان برای بچه های سیستان سالن بسازید.
بله. پای حرفم هم هستم. گفته بودند به قهرمانان یک خانه یا زمین می دهند. گفتم شما این زمین را بدهید، من خودم خشت به خشت آن را می گذارم و می سازمش. این همه زمین. هر قطعه از آن می تواند یک سالن ورزشی باشد. می دانید این یعنی چه؟ یعنی سامان دادن بچه ها. اینجا مشکلات یکی دو تا نیست. کار نیست. هوا نیست. ریه هایمان پر است از خاک و شن. با این وجود ما هستیم. نمی توانم ببینم که جوانان رعنای سیستان از بیکاری و افسردگی به اعتیاد روی می آورند و آب می شوند. ما فرزندان این خاک هستیم. نیم نگاهی کافی است تا هزاران کار کنیم و جانمان را هم فدای خاک پاک کشورمان کنیم. اما نیاز به اندکی حمایت داریم .

** سازمان بسیج ورزش طی سالهای گذشته در مناطق محروم بسیاری به ساخت و سازهای ورزشی از جمله احداث سالن های ورزشی پرداخته.اگر بتوانی با آنها ارتباط برقرار کنی چه می گویی؟
من اطلاعاتی در این زمینه نداشتم اما از آنها می خواهم که برای مردم من و برای سیستان و زابل هم سالنی بسازند و قول می دهم که از این سالن ها ورزشکاران زیادی تحویل دهم. من به خودم اطمینان دارم و مطمئن هستم که می توانم ورزشکاران المپیکی زیادی را به کشور تحویل دهم. این اعتماد به نفس کاذب نیست. من هم به خودم باور دارم و هم به توانایی و استعدادهای دختران و پسران سیستانی . استعدادهایی که طی این سالها بسیاری از آنها در بی توجهی و عدم نگاه مسئولان سوخت اما دیگر نباید این اتفاق بیفتد.
** یکی ازرویاهایی که داشتی دیدار با رهبری بود. از تحقق یافتن این رویا بگو و همکلام شدن با رهبر.
این بزرگترین آرزویی بود که داشتم. هرچند که خیلی دیر محقق شد. حقم بود که بعد از اینچئون به دیدار رهبرم بروم. توصیف این دیدار کار ساده ای نیست. حسی که داشتم را نمی توان با کلامت بیان کرد. آرزو داشتم با ایشان هم کلام شوم و از مردمم بگویم. از دردی که می کشند. از مشکلاتی که دارند و خدا را شکر که توانستم حرفهایم را به ایشان بزنم . من در طول این سالها با تبعیض های زیادی رو به رو شدم . خیلی جاها حق و ناحق شده. در حق من ، در حق مردم سیستان . نادیده گرفته شدیم. اما آنجا، از این حرفها نیست. وقتی رو به روی رهبر ایستاده بودم، با خیالی آسوده حرفهایم را به زبان آوردم. چون می دانستم که آنجا دیگر حقی ناحق نمی شود و تبعیضی وجود ندارد. من نماینده شهرم بودم . نماینده زابل، نماینده سیستان . برابر مردی که با نگاهی از سر مهر به حرفهایم گوش فرا داد تا انگیزه هایم برای ادامه راه دشواری که در پیش دارم چند برابر شود .نگاهی مهربان که اراده ام را چند برابر کرد و مرا بر آن داشت که تلاش هایم را بیشتر و بیشتر کنم تا فرزندی خلف و قابل افتخار باشم. هم برای ایشان و هم برای ایران عزیزم که جانم فدایش. /طنین یاس - دنیا حیدری
ادامه دارد..

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار