حضور آقای شهیدی در گروه جهادی ربیون یه اتفاق بسیار نادر و پربرکت بود که توانسته بوده در این چند روز بیشتر از ۲۵۰ نفر رو تو روستاهای مختلف معاینه کنه...
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از قم، متن کامل یادداشت حجت الاسلام احمد پناهیان از حضور در بین جهادگران گروه جهادی ربیّون از هیئت محبین اهلبیت (ع) و پایگاه مقاومت امیرالمومنین (ع) در در سفر به لرستان، کوهدشت، روستاهای چالاب و حسین آباد ضرون به شرح ذیل است:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله الذی هدینا لهذا وما کنّا لنهتدی لولا ان هدینا الله
شوق رسیدن به گروه والبته کمی نگرانی بابت مجموع خبرهای جوّی تو این روزا باعث شد خیلی متوجه مسیر و گذرانش نباشم... به هر حال تو یک روز تجربه آفتاب و باران و تگرگ و برف و مه در نوع خودش برام عجیب بود...
اراک، همدان، ملایر، بروجرد و خرم آباد به یاری خدا طی شد. بعضی وقتها سیلاب یا کولاک دلهره ایجاد میکرد نکنه مجبور شم برگردم...، ولی نه همون طور که با استخاره دلم محکم بود همه یکی پس ازدیگری گذشت...
باز برکت هیئت محبین اهل بیت (ع) و لطف شهدای پایگاه امیرالمؤمنین (ع) یار شد و طبق قرار قبلی به قرارگاه پیشرفت وآبادانی سپاه توخرم آباد رسیدیم... یعنی من و حاج آقا سیداحمدی برادر با اخلاصم به همراه سردارعلیشاهی فرمانده قرارگاه پیشرفت و آبادانی لرستان. ارتفاعات رو پشت سر گذاشتیم چند ساعتی که تو ارتفاعات وجادههای لغزنده بودیم منو یاد دفاع مقدس و گردنههای برف گیر و لغزنده کردستان میانداخت... دیگه هر چی بلد بودم خوندم تا بسلامت برسیم...
عجیب بود اوضاع بالای ارتفاعات بهتر بود، از سیل و طوفان دیگه خبری نیست فقطی بارون پدر و مادر دار بهاری...
بالاخره رسیدیم چالاب...
همه جهادگرا با اون وضعیت بارندگی گرم مشغول کار بودن در مدت کم این چند روز کار عجیب پیش رفته بود...
سردار حسابی غافلگیر شده بود، آقای قبادی از فرماندهان گردانهای عملیاتی در جنگ که حالا مسئول قرارگاه پیشرفت کوهدشت شده بود مثل پروانه دور کاروان میگشت و با همه توان پشتیبانی میکرد تا بچهها یه لحظه هم لنگ مصالح وتجهیزات نشن...
اینجا هم همه با روحیه بالا مشغول بودن... میگفتن چادر تدارکاتشون وباد وکولاک شب گذشته از جا کنده بود....
ولی کم کم آفتاب دراومد و این بالا همه چی بهاری بهاری شد... سید رخسار بردارمون هلی شات یا همون پهباد فیلمبردارشو فرستاد توآسمون و از دستگاه کنترلش داشتیم کل محدوده رو به شعاع چند کیلومتر رصد میکردیم و تو دلمون رو لبمون حسابی بابت توفیقات این سفر جهادی، خداروشکر میکردیم.
یه مدرسه که چه عرض کنم... یه اتاق کوچولو که اسکان بچههای گروه بود زودی پرشد، نماز جماعت ظهر و عصر رو خوندیم وپای صحبت برادرمون آقای معینی خادم این گروه دوم از "ربّیّون" نشستیم، بعدشم سردار علیشاهی خسته نباشیدی گفتن واصرار پشت اصرار که اگه رفتید وکار این دوره تموم شد دوباره باید برگردید ما تازه شما رو پیدا کردیم...
انصافا بسیجیای جهادگر آبروی پرچم اهل بیت (ع) و پایگاه مقاومت رو خریدن... ناهاری هم که دست پخت "سید علیرضا تقوی" (فرزند شهید عزیز "سیدمهدی تقوی" که تو مجلس به دست داعش شهید شدن) رسید... ماها که بالاخره از راه رسیده بودیم بشقاب وقاشق وخلاصه پذیرایی با کلاس...
هی دست دست کردم غذای بچهها هم برسه تا بعدش شروع کنم... کمی طول کشید و دوتا در بزرگ قابلمه اومد سر سفره دوتا تیم گرسنه هم که از رنگ و لعاب غذا حسابی سر ذوق اومده بودن با همون دستای گلاب به روتون حمله روآغاز کردند...
هر چی سعی کردمی جوری درستش کنم نشد، توجیهات من اصلا بدرد نمیخورد... دستای هزار ماشاالله کارگری اوس حسین بنّای گروه با اینکه شسته شده بود، ولی خوب خاکستری بود و با رنگ ولعاب غذا بسیار دیدنی شده بود... مستحب هم مستحبهای قدیم ...
بارون برق منطقه رو قطع کرده بود... بچهها موبایلاشون از کار افتاده بود اوناهم از همه جا بی خبر مشغول کار بودند...
لیست بچه هاو شماره تلفنشون گرفتیم که وقت برگشت به چالاب که دیگه اونجا آنتن مویایل بود آقای طلوعی زحمت تماس رو بکشن و خونوادهها احیانا نگران نباشند. شب بعد از نمازی صحبت و روضه داشتیم بعدشم چه شامی اونم تو اردوی جهادی...
حسابی چسبید... خدا قدم نورسیده رو مبارک بگرداند و عاقبت بانیشو بخیر کنه... آخه گوسفند عقیقه بود وی آبگوشت دبش تو دیار لرستان...
یه اتفاق بسیار نادر وپربرکت این دوره از جهادی حضور "حسین روح الله شهیدی" آقای دکتر گروه تواین سفر بود که تونسته بوده تو این چند روز بیشتر از ۲۵۰ نفر رو تو روستاهای مختلف معاینه کنه... اونم با شیوه خاص خودش طب سنتی وطب سوزنی و خلاصه شکسته بندی... از درد شکم وگرفتگی ماهیچه و کمردرد گرفته تا انواع مشکلات کبدی، تب مالت، سرگیجه، مشکل کلیه، شکستگی پا، فشارخون بالا وگلاب بروتون اعتیاد و خلاصه یه لیست بلند و بالای چند دهتایی از بیماریهایی که اکثرا بخاطر نبود جاده و محرومیت اکثرشون بود. خوراکشون مستقیما گوشت و پروتئینهای سرشار بود...، چون عمدتا گله دارند و ارتزاق هم همین گله است از اطلاعات پزشکی و بهداشت تغذیه هم کلا خبری نیست...
راستی روحانیون گروه هر دو مقرّ، حسابی مشغول بودن. کلاسهای فرهنگی، عقیدتی و مسابقات و بازیهای نشاط برانگیز، گعدهها و حلقات بحث برای خود گروه، بازار پنج شش روحانی گروه رو داغ کرده بود... نمازهای جماعت و ختم وهم خوانی سوره واقعه و زیارت عاشورای صبحها روح وجان گروه بود...
باید برمیگشتم قرارگاه کوهدشت و یه سری کار و مشغله دیگه... صبحگاه که تموم شد قرارشد دوتا از خادمای گروه همدیگه رو تنبیه کنن بخاطر بعضی از کاستی ها... اونا که رفتن برای کلاغ پر و پامرغی و دویدن اتمام حجتهای آخرو با گروه داشتم و به سختی از گروه جداشدم... چقدر سخته از بهشت بیرون رفتن... چه با اختیار چه بی اختیار... خدایا بابت همه کرامتها و الطافت شکر.. خلاصه اونایی که نبودن حسابی از دست دادند انشالله سفرهای بعد... قسمت همه!
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله الذی هدینا لهذا وما کنّا لنهتدی لولا ان هدینا الله
شوق رسیدن به گروه والبته کمی نگرانی بابت مجموع خبرهای جوّی تو این روزا باعث شد خیلی متوجه مسیر و گذرانش نباشم... به هر حال تو یک روز تجربه آفتاب و باران و تگرگ و برف و مه در نوع خودش برام عجیب بود...
اراک، همدان، ملایر، بروجرد و خرم آباد به یاری خدا طی شد. بعضی وقتها سیلاب یا کولاک دلهره ایجاد میکرد نکنه مجبور شم برگردم...، ولی نه همون طور که با استخاره دلم محکم بود همه یکی پس ازدیگری گذشت...
باز برکت هیئت محبین اهل بیت (ع) و لطف شهدای پایگاه امیرالمؤمنین (ع) یار شد و طبق قرار قبلی به قرارگاه پیشرفت وآبادانی سپاه توخرم آباد رسیدیم... یعنی من و حاج آقا سیداحمدی برادر با اخلاصم به همراه سردارعلیشاهی فرمانده قرارگاه پیشرفت و آبادانی لرستان. ارتفاعات رو پشت سر گذاشتیم چند ساعتی که تو ارتفاعات وجادههای لغزنده بودیم منو یاد دفاع مقدس و گردنههای برف گیر و لغزنده کردستان میانداخت... دیگه هر چی بلد بودم خوندم تا بسلامت برسیم...
عجیب بود اوضاع بالای ارتفاعات بهتر بود، از سیل و طوفان دیگه خبری نیست فقطی بارون پدر و مادر دار بهاری...
بالاخره رسیدیم چالاب...
همه جهادگرا با اون وضعیت بارندگی گرم مشغول کار بودن در مدت کم این چند روز کار عجیب پیش رفته بود...
سردار حسابی غافلگیر شده بود، آقای قبادی از فرماندهان گردانهای عملیاتی در جنگ که حالا مسئول قرارگاه پیشرفت کوهدشت شده بود مثل پروانه دور کاروان میگشت و با همه توان پشتیبانی میکرد تا بچهها یه لحظه هم لنگ مصالح وتجهیزات نشن...
اینجا هم همه با روحیه بالا مشغول بودن... میگفتن چادر تدارکاتشون وباد وکولاک شب گذشته از جا کنده بود....
ولی کم کم آفتاب دراومد و این بالا همه چی بهاری بهاری شد... سید رخسار بردارمون هلی شات یا همون پهباد فیلمبردارشو فرستاد توآسمون و از دستگاه کنترلش داشتیم کل محدوده رو به شعاع چند کیلومتر رصد میکردیم و تو دلمون رو لبمون حسابی بابت توفیقات این سفر جهادی، خداروشکر میکردیم.
یه مدرسه که چه عرض کنم... یه اتاق کوچولو که اسکان بچههای گروه بود زودی پرشد، نماز جماعت ظهر و عصر رو خوندیم وپای صحبت برادرمون آقای معینی خادم این گروه دوم از "ربّیّون" نشستیم، بعدشم سردار علیشاهی خسته نباشیدی گفتن واصرار پشت اصرار که اگه رفتید وکار این دوره تموم شد دوباره باید برگردید ما تازه شما رو پیدا کردیم...
انصافا بسیجیای جهادگر آبروی پرچم اهل بیت (ع) و پایگاه مقاومت رو خریدن... ناهاری هم که دست پخت "سید علیرضا تقوی" (فرزند شهید عزیز "سیدمهدی تقوی" که تو مجلس به دست داعش شهید شدن) رسید... ماها که بالاخره از راه رسیده بودیم بشقاب وقاشق وخلاصه پذیرایی با کلاس...
هی دست دست کردم غذای بچهها هم برسه تا بعدش شروع کنم... کمی طول کشید و دوتا در بزرگ قابلمه اومد سر سفره دوتا تیم گرسنه هم که از رنگ و لعاب غذا حسابی سر ذوق اومده بودن با همون دستای گلاب به روتون حمله روآغاز کردند...
هر چی سعی کردمی جوری درستش کنم نشد، توجیهات من اصلا بدرد نمیخورد... دستای هزار ماشاالله کارگری اوس حسین بنّای گروه با اینکه شسته شده بود، ولی خوب خاکستری بود و با رنگ ولعاب غذا بسیار دیدنی شده بود... مستحب هم مستحبهای قدیم ...
بارون برق منطقه رو قطع کرده بود... بچهها موبایلاشون از کار افتاده بود اوناهم از همه جا بی خبر مشغول کار بودند...
لیست بچه هاو شماره تلفنشون گرفتیم که وقت برگشت به چالاب که دیگه اونجا آنتن مویایل بود آقای طلوعی زحمت تماس رو بکشن و خونوادهها احیانا نگران نباشند. شب بعد از نمازی صحبت و روضه داشتیم بعدشم چه شامی اونم تو اردوی جهادی...
حسابی چسبید... خدا قدم نورسیده رو مبارک بگرداند و عاقبت بانیشو بخیر کنه... آخه گوسفند عقیقه بود وی آبگوشت دبش تو دیار لرستان...
یه اتفاق بسیار نادر وپربرکت این دوره از جهادی حضور "حسین روح الله شهیدی" آقای دکتر گروه تواین سفر بود که تونسته بوده تو این چند روز بیشتر از ۲۵۰ نفر رو تو روستاهای مختلف معاینه کنه... اونم با شیوه خاص خودش طب سنتی وطب سوزنی و خلاصه شکسته بندی... از درد شکم وگرفتگی ماهیچه و کمردرد گرفته تا انواع مشکلات کبدی، تب مالت، سرگیجه، مشکل کلیه، شکستگی پا، فشارخون بالا وگلاب بروتون اعتیاد و خلاصه یه لیست بلند و بالای چند دهتایی از بیماریهایی که اکثرا بخاطر نبود جاده و محرومیت اکثرشون بود. خوراکشون مستقیما گوشت و پروتئینهای سرشار بود...، چون عمدتا گله دارند و ارتزاق هم همین گله است از اطلاعات پزشکی و بهداشت تغذیه هم کلا خبری نیست...
راستی روحانیون گروه هر دو مقرّ، حسابی مشغول بودن. کلاسهای فرهنگی، عقیدتی و مسابقات و بازیهای نشاط برانگیز، گعدهها و حلقات بحث برای خود گروه، بازار پنج شش روحانی گروه رو داغ کرده بود... نمازهای جماعت و ختم وهم خوانی سوره واقعه و زیارت عاشورای صبحها روح وجان گروه بود...
باید برمیگشتم قرارگاه کوهدشت و یه سری کار و مشغله دیگه... صبحگاه که تموم شد قرارشد دوتا از خادمای گروه همدیگه رو تنبیه کنن بخاطر بعضی از کاستی ها... اونا که رفتن برای کلاغ پر و پامرغی و دویدن اتمام حجتهای آخرو با گروه داشتم و به سختی از گروه جداشدم... چقدر سخته از بهشت بیرون رفتن... چه با اختیار چه بی اختیار... خدایا بابت همه کرامتها و الطافت شکر.. خلاصه اونایی که نبودن حسابی از دست دادند انشالله سفرهای بعد... قسمت همه!
حجت الاسلام احمد پناهیان
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار