حامد حجتی در تازهترین سروده خود به مناسبت روز پاسدار، این روز بزرگ را در قالب شعر توصیف کرده است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از قم، شعر حامد حجتی در وصف سیدالشهدا (ع) و روز پاسدار چنین است:
باید به بادهای مجاور خبر نوشت
از داغهای کهنه و از داغ سرنوشت
داغی به روی شانهام از شهر مانده است
فُزتُ وَ رَبِ کعبه در این «دهر» مانده است
هرروز کربلاست علیاکبرم توییای داغ سربهمهر گلِ پرپرم تویی
پیچیده در سکوت من آوای نای تو
سهم تمام پنجرهها هایهای تو
شمر سیاه نعره برآورده در زمین
هفتادودو ستاره سر آورده در زمین
هفتادودو برای ابد بینهایت است
هرروز نینوای تو در خون روایت است
کوفه هنوز شهر پُر از مکر و حیلههاست
کوفه هنوز تشنه خونهای کربلاست.
چون روبهان تشنه به خون مست کردهاند
مانند هنده در جگرت دست کردهاند
خفاشها که طاقت دیدن نداشتند
فانوسی از نگاه تو «روشن» نداشتند
خونخوارها برای سرت سکه دادهاند
یک شهر را بهپای سرت سکه دادهاند
دجّالهای هرزه به بازار آمدند
با شیشه شکسته خریدار آمدند
خون زلال حنجرهات را کسی ربود
سوغات برده است به مهمانی یهود
غافل از اینکه خون تو آتشفشانی است
غافل از اینکه نام تو در عرش فانی است
غافل از اینکه دار به دوشاند شهر ما
غافل از اینکه بادهفروشاند شهر ما
*
وقتیکه نام «روشن» تو در زمان دوید
خواب تمام گله خرگوشها پرید
خوابی که مثل سایه سنگین ابرهاست
خوابی که بغض حنجره شهر را درید
ما در پی معامله بودیم و دست هات
روی تمام فاصلهها خط خون کشید
تا کی اسیر چنبره عافیت ...؟ چرا؟
پس کی به شهر پاک خدا میتوان رسید؟
مثل کبوتری که به پرواز دلخوش است
هرروز یک کبوتر زیبای پر سپید.
پرواز میکند که پر از حسِّ نو شود
پرواز میکند به فراسوی ناپدید
ما روسیاه عافیت زندگی شدیم
جاماندگان قافله عشق؛ روسپید!
آبوهوای شهر چه سرمست میکند
پیچیده است در نفس کوچهها شهید
میگفت: باغبان به من خسته گوش کن
هر چشمه است عصاره یک قله رشید
*
مادر هزار بار تو را بوسه داده است
تا اینکه قامت تو چنین ایستاده است
مادر به کوچه گفت که این باور من است
این شاخه نبات علیاکبر من است
وقت سفر رسیده برایم اذان بگو
از شوق پر کشیدنت از آسمان بگو
در چله مانده است چنین دلنشین شده است
با من دوباره بازبگو اربعین شده است
کنت معک برای تو تکرار میشود
نعم الامیر در تو پدیدار میشود
***
ناقابل است هدیه ما یا حسین جان
اینیک دل است هدیه ما یا حسین جان
با تو به سمت نور کشیده است راه ما
خون میدهد بهپای شرف تا سپاه ما
باید به بادهای مجاور خبر نوشت
از داغهای کهنه و از داغ سرنوشت
داغی به روی شانهام از شهر مانده است
فُزتُ وَ رَبِ کعبه در این «دهر» مانده است
هرروز کربلاست علیاکبرم توییای داغ سربهمهر گلِ پرپرم تویی
پیچیده در سکوت من آوای نای تو
سهم تمام پنجرهها هایهای تو
شمر سیاه نعره برآورده در زمین
هفتادودو ستاره سر آورده در زمین
هفتادودو برای ابد بینهایت است
هرروز نینوای تو در خون روایت است
کوفه هنوز شهر پُر از مکر و حیلههاست
کوفه هنوز تشنه خونهای کربلاست.
چون روبهان تشنه به خون مست کردهاند
مانند هنده در جگرت دست کردهاند
خفاشها که طاقت دیدن نداشتند
فانوسی از نگاه تو «روشن» نداشتند
خونخوارها برای سرت سکه دادهاند
یک شهر را بهپای سرت سکه دادهاند
دجّالهای هرزه به بازار آمدند
با شیشه شکسته خریدار آمدند
خون زلال حنجرهات را کسی ربود
سوغات برده است به مهمانی یهود
غافل از اینکه خون تو آتشفشانی است
غافل از اینکه نام تو در عرش فانی است
غافل از اینکه دار به دوشاند شهر ما
غافل از اینکه بادهفروشاند شهر ما
*
وقتیکه نام «روشن» تو در زمان دوید
خواب تمام گله خرگوشها پرید
خوابی که مثل سایه سنگین ابرهاست
خوابی که بغض حنجره شهر را درید
ما در پی معامله بودیم و دست هات
روی تمام فاصلهها خط خون کشید
تا کی اسیر چنبره عافیت ...؟ چرا؟
پس کی به شهر پاک خدا میتوان رسید؟
مثل کبوتری که به پرواز دلخوش است
هرروز یک کبوتر زیبای پر سپید.
پرواز میکند که پر از حسِّ نو شود
پرواز میکند به فراسوی ناپدید
ما روسیاه عافیت زندگی شدیم
جاماندگان قافله عشق؛ روسپید!
آبوهوای شهر چه سرمست میکند
پیچیده است در نفس کوچهها شهید
میگفت: باغبان به من خسته گوش کن
هر چشمه است عصاره یک قله رشید
*
مادر هزار بار تو را بوسه داده است
تا اینکه قامت تو چنین ایستاده است
مادر به کوچه گفت که این باور من است
این شاخه نبات علیاکبر من است
وقت سفر رسیده برایم اذان بگو
از شوق پر کشیدنت از آسمان بگو
در چله مانده است چنین دلنشین شده است
با من دوباره بازبگو اربعین شده است
کنت معک برای تو تکرار میشود
نعم الامیر در تو پدیدار میشود
***
ناقابل است هدیه ما یا حسین جان
اینیک دل است هدیه ما یا حسین جان
با تو به سمت نور کشیده است راه ما
خون میدهد بهپای شرف تا سپاه ما
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار