به گزارش خبرگزاری بسیج، خبرگزاری فارس، گروه اندیشه: محمد مددپور به تاریخ ۴ فروردین در تعطیلات عید از دنیا رفت. ماشینی درجاده به او زد و عدهای گفتند احتمالا مرگش مشکوک بوده است. این تردیدها از نقش سیاسی نظریه مددپور آب میخورد. او در آلمان «زبانهای باستانی» خوانده بود ولی هرگز به گوشهای برای مطالعه سنگ نوشتهها نرفت، بلکه در مرکز درگیری نظری ایستاد.
مهم است که به یاد آوریم که او رشتهی بی سر و صدایی مانند زیباییشناسی و فلسفه هنر و تاریخ هنر را به میان دعواهای سیاسی کشاند که نه تنها خیر و شر را به یاد میآورد بلکه حتی طرفهای سیاسی واقعی را به عنوان خیر و شر معرفی میکرد؛ زیرا اهل هنر هرچند از بدی و نیکی میگویند، آنقدر این دوعبارت را کلی میکنند که دیگر به زحمت میشود از آنها استفاده کرد و اطمینان داشت که معنایی هم دارد. اما مددپور آشکارا در بازخوانی تاریخ سیاسی و تاریخ هنر و همچنین تاریخ تفکر در ایران معاصر از متفکرینی یاد کرد که نماینده طاغوت بودند. البته این نامگذاری خالی از پیچیدگی نبود؛ زیرا به نظر مددپور هرگونه اعراض از نام حق، طاغوت بود. به همین خاطر هرکس یا هر نظام یا ایدهای که از حق اعراض کند، صفت طاغوت دارد اما طاغوت نمیتواند نتیجه فقدان نام خداوند یا نتیجه نیروی اهریمنی باشد؛ بلکه بازتاب نام غضب و سخط الهی است.
وقتی نام قهر الهی بر زمین سایه بیندازد، آنگاه نیروهای شرور به تکاپو میافتند و برای خود زشتیها و حتی زیباییهایی را میآفرینند. این زیباییها هرقدر هم دلپذیر باشد اما نماد قهر است و غفلت میآفرینند. سیطره قهر الهی و قدرت گرفتن نیروهای اهریمنی نظمی میآفرینند که ممکن است به حکومتی در یک سرزمین یا حتی تمدنی در دورهای تاریخی منجر شود. در این شرایط، کل تمدن فتنه الهی است؛ همانطور که مددپور دموکراسی را «فتنه آخرالدهمایی» مینامید. یعنی وقتی مردم فلکزده و مقهور و معذب با هم مشورت میکنند، این شور نیز طاغوتی خواهد بود. لذا فقط میتوان شخصا یا دست جمعی توبه کرد. وقتی تمدن و نظمی توبه میکند، انقلابی رخ میدهد. انقلاب به معنی منقلب شدن مردم و تحول زمانه است؛ زیرا هرگاه مردم نام لطف الهی را بخوانند، رحمت خداوند تجلی میکند. رحمت باعث میشود سیاست عبارت از تنبه شود و هنر چه زشت و چه زیبا باعث بیداری گردد.
مددپور انقلاب اسلامی را توبه امتی از طاغوت و رو کردن به لطف حق میدانست. البته انقلاب فرانسه، انگلستان و آمریکا نیز انقلاب بودند ولی آنها موجب شدند که مردم آن دیار و آن تاریخ بیشتر و بیشتر در طاغوت فرو بروند. تقسیم جهان به خیر و شر باعث میشود آدم طرح فلسفی مددپور را با طرح فلسفی سنتگرایان اشتباه بگیرد؛ ولی آنها چندان توجهی به تاریخ نداشتند. برای سنتگرایان یک نوع خرد الهی وجود دارد که «حکمت خالده» نامیده میشود و همه وقت ثابت میماند. با این حال فرهنگهای گوناگون انعکاسهای مختلفی به آن میدهند.
گوهر حقیقت در هندوئیسم، مسیحیت، اسلام و حتی یونان باستان و اوستا یکی است؛ منتهی زبانهای فرهنگی متفاوتند. مثال آنها، قله یگانهای است که اگر از هر جای دامنه کوه حرکت کنیم در نهایت به همان میرسیم. اسلام و مسیحیت و سایر آیینها فقط نقطه شروع و طرفی از دامنه کوه هستند. لذا اگر رهرو راه را با صداقت و موفقیت طی کند، به قله حکمت خالده میرسد. همهی این راه کنار زدن ظواهر است.
مددپور و همفکرانش نمیتوانستند این قاعده را بپذیرند؛ زیرا به تاریخ و تحول تاریخی سخت عقیده داشتند و از سوی دیگر رابطهی هستهی نظری و پوسته عملی را بسیار جدیتر میدانستند؛ البته تنوع فرهنگی را میپذیرفتند. مثلا مددپور کتاب تاریخ هنر و ساحت معنوی را با توضیح نظریهاش آغاز کرده است و گفته که چطور در حکمت هندی و یونانی و ادیان ابراهیمی و حتی به نزد بعضی از متفکرین جدید، نظریه وی تایید میشود.
ایشان اعتقاد داشتند در هر دورهای یکی از نامهای الهی تجلی میکند. از این رو هر چیزی روی زمین از آداب و رسوم و نظامات و هنرها، مراتب ظهور همان اسم است. تاریخ تحول این آداب و نظامات در واقع وابسته با ظهورات پی در پی نامهایی الهی است. به این ترتیب در نظریه مددپور، حکمت اسلامی بیشتر از سایرین به نظریه ابنعربی یادآور میشود اما این نظریه با فلسفه هگل ترکیب میشد. هگل اعتقاد داشت که روح یا همان روح تاریخ که کلی است، حالاتی دارد و در هر زمان حالتی را به خود میگیرد. این حالت روح باعث میشود زمین همچون جسم، اشکالی بپذیرد.
همچنین مددپور و دوستانش به هایدگر احساس نزدیکی میکردند؛ زیرا او از انتظار و تفکر آمادهگر دم میزد. تفکری که میگفت باید ظواهر را کنار زد. با این تفاصیل آنها میتوانستند برای کنار زدن ظواهر تا اعماق تاریخ بروند و پردهها را پس بزنند و نشان دهند مقدمات طاغوت در یونان باستان نیز وجود داشته است.
به این ترتیب وقتی مدد پور در مورد چیزی حرف میزد، تاریخ آن و نسبتی که با خیر و شر داشت را در نظر میگرفت. وقتی او شروع به نوشتن کتابها و مقالات بیشمارش کرد، هنر و تاریخ هنر جزو تقویمی نبود که مثل جعبه به سالها تقسیم شده بود و میتوانستیم آثار هنری را به ترتیب در آن پیدا کنیم. اگر کسی میخواست به آثار هنری فکر کند، مجبور بود به جامعهشناسی هنر از آریانپور یا تاریخ اجتماعی هنر از آرنولد هاوزر اکتفا کند که هر دو گرایشی مارکسیستی داشت و روش جامعهشناسانه را انتخاب کرده بود. اما مددپور میپرسید خود نظم اجتماعی و اقتصادی از کجا ناشی میشود؟ ولی وقتی به نقطه وحدتبخش هنر و نظم اجتماعی میرسید، آن را با موضعگیری واضح سیاسی اعلام میکرد.
حکمت هنر شاخهی تازه و محترمی بود که داشت در گوشه دانشگاه با وقار راجع به هنر فکر میکرد. مددپور به آن جوانی و میدانداری سیاسی داد. طوری که همه حتی چپها مجبور شدند یا با آن وارد جروبحث شوند و یا خود را به نشنیدن بزنند که البته بیشتر آنها از راه دوم رفتند. به این ترتیب معلوم شد چپها و راستها که از علم و گفتوگو دم میزنند، از قضا چقدر اهل تحریف و لاپوشانی هستند.