«پلاک بی سر» روایتگر ۱۴ خاطره از دفاع مقدس

کتاب «پلاک بی سر» بیان ۱۴ داستان کوتاه دفاع مقدس به روایتگری و قلم هفت نویسنده قم است که با زبانی جذاب و داستان گونه خاطرات ناب آن دوران را روایت کرده است.
کد خبر: ۹۱۸۴۸۱۰
|
۲۹ مهر ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۹
 

به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، این کتاب مجموعه داستان کوتاه دفاع مقدس کاری از دفتر مطالعات فرهنگ و ادب پایداری حوزه هنری استان قم می‌باشد. در این کتاب داستان‌هایی از سیدحسین فدایی‌حسین، علی مهر، حمیده رضایی، تیمور آقامحمدی، زهره شریعتی، معصومه‌سادات میرغنی، سیده‌عذرا موسوی گردآوری شده که حوزه هنری استان قم آن را چاپ و منتشر کرده است.

باور کنید، بازمانده، درون آینه، بن بست امید، تب، سیاه مشق، نقره داغ، سرم میان دست هایم راه می‌رود، شب و چادر، مبعوث در شیشه، از میان تمام آن صحنه‌ها، مجنونِ مجنون، بوی زندگی و همچنین عشق، فانونس، پروانه عناوین ۱۴ داستان این کتاب است.

متن زیر بخشی از متن این کتاب به قلم علی مهر است:

من فقط گفتم: خب!

گفتم: خب، پس...

نه، «پس» هم نگفتم. فقط گفتم: خب! همین. قرارمان همین بود. منوّر که می‌زدند، آب می‌شد مثل آینه. حتی جهیدن پشه‌های روی آب را هم می‌شد دید. آب، نور منوّرها را برمی‌گرداند. گفته بودم به همه. شرط کرده بودم باهاشان. نمی‌شد که به‌خاطر دو نفر همه را به کشتن بدهیم.

زحمات چند ماهه را به هدر بدهیم. نه فقط ما، چند لشکر، صبح تا شب کارمان شده بود جزر و مد شط را اندازه بگیریم. با آن دستگاه‌های عجیب؛ بعضی‌هایشان شبیه دوربین بودند، بعضی‌هایشان مثل... مثل... چه می‌دانم امروزی‌ها می‌گویند پارکومتر.

از پاییز شروع کردیم. بهمان هم نمی‌گفتند این کار‌ها برای چیست؟

قرار است چه کار کنیم؟ آموزش هم دیدیم. تمرین هم کردیم. روزی ده- دوازده ساعت... بیشتر... تا شب قبل.

کاش به شما هم می‌گفتم!

می‌گفتم: «نیایید!»

می‌گفتم: «شما نمی‌توانید، بچّه‌اید!»

مثل آن چند نفر که گذاشتمشان کنار، گفتم: شما نمی‌توانید با ما بیایید... داداش خودم هم بود. عصبانی شد. عصبانی شدند. اصرار کردند. التماس کردند. فحش دادند. گفتند: «نامرد!» ...
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار