خبرهای داغ:
گفت و گوی خبرگزاری بسیج با خواهر شهید مدافع سلامت رضا نظری

برادرم برای شهادت آماده بود/ از نخستین روزهای شیوع کرونا برادرم کنار مردم بود

همه کسانی که می توانستند برای فروکش ویروس کرونا کاری انجام دهند، در کنار مردم بودند و هر کاری از دست شان برمی آمد، شهید رضا نظری نیز یکی از این پیشگامان بود.
کد خبر: ۹۳۴۷۸۵۳
|
۱۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۳:۱۵

 به گزارش خبرگزاری بسیج از ارومیه، همه کسانی که می توانستند برای فروکش ویروس کرونا کاری انجام دهند، در کنار مردم بودند و هر کاری از دست شان برمی آمد، انجام می دادند که یکی از این افراد جهادگر نمونه آذربایجان غربی شهید رضا نظری بود.

در این راستا برای شناخت هر چه بیشتر این شهید جهادگر مصاحبه ای با خواهر وی انجام داده ایم که از نظر مخاطبان می گذرد:

لطفا خودتان معرفی بفرمایید.

 لیلا نظری هستم  خواهر رضا نظری شهید مدافع سلامت و نیروی جهادگر استان آذربایجان غربی /ارومیه هستم.

فرزند سوم و آخرخانواده هستم متولد 1364 ارشد رشته مدیریت دولتی و خواهرم که فرزند بزرگ خانواده هستند حوزوی و ارشد سطح 3 می باشند و در حال حاضر هر دو خانه دار هستیم.

برادرم رضا تنها پسر و فرزند دوم خانواده، متولد 12 اردیبهشت 1362مرند روستای یکان اولیا  بود، برادرم بعد از اتمام دوران تحصیل در ارومیه، برای کنکور آماده شد و بعد از کنکور بدون اینکه منتظر نتایج کنکور بماند خدمت سربازی  رفت و به دلیل قبولی در کنکور برگشت و به دانشگاه رفت، دوران دانشگاه من و بردارم یکی بود باهم دانشگاه می رفتیم.

 درباره سوابق بسیج، فعالیت ها و تحصیلات شهید توضیح دهید

سال82  وارد بسیج شد، در همان بحبوحه درس و دانشگاه در سال 1389 نیز عضو فعال  هلال احمر شد و بعد از اخذ مدرک کارشناسی دوباره خدمت سربازی رفت و دوران خدمت را تمام کرده، سپس کارشناسی ارشد را در رشته فناوری اطلاعات گرایش مدیریت منابع  انسانی موسسه آموزش عالی فارابی تهران در سال 1390 پشت سر گذاشت و چون مدرک کامپیوتر هم داشت در قسمت مهندسی سپاه ناحیه ارومیه مشغول شد و سال 1392 کادر سپاه شد

مسئولیت  طرح صالحین بسیج، تدریس زبان انگلیسی برای بسیجیان پایگاه به صورت رایگان و تدریس در دانشگاه پیام نور ارومیه، گوشه ای از فعالیت های برادرم بود

سال 1397 خوب یادم است که به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شد و همچنین در حوزه 33 امام رضا علیه السلام  قسمت نیروی انسانی مشغول بود.

فکر کنم بزرگترین و بهترین تفریح رضا سفرهر ساله اش به راهیان نور بود. در کنار شغلش فعالیت های زیادی داشت بی کار نمی ماند فرصت که پیدا می کرد به دوستان و فامیل و خانواده سر می زد و هر کاری لازم بود انجام می داد. بهداشت یار محله بود و همین اواخر به دلیل شیوع کرونا جهادگر عرصه سلامت شد و با وجود خطراتی که داشت در این زمینه خیلی کار کرد، ضدعفونی کردن محلات، کمک های مومنانه و هر کاری که در این دوسال برای از بین بردن این بیماری انجام می شد، برادرم شرکت داشت.

به روزهای قبل از شهادت اشاره بفرمایید

شاید این جمله تکراری و کلیشه ای باشد که بگویم نه تنها برادرم بلکه همه کسانی که پرنده شهادت بر دوششان می نشیند از آن با خبر می شوند و به گونه ای خودشان را آماده آن روز می کنند. کارت اهدا عضو داشت و گفته بود که اگر اتفاقی برایش افتاد اعضای بدنش را اهدا کنند اما قسمت نبود انگونه که دوست داشت شهید شود! چون بر اثر ابتلا به کرونا شهید شد دیگر امکانش نبود که اعضای بدنش اهدا شود

آن موقع که فهمیدیم دچار این بیماری شده به پدرم گفته بود که من چنین شهادتی از خدا نخواسته بودم، دوست داشتم مانند حضرت ابوالفضل شهید شوم! اما خب سرنوشت هر چه بود همان شد. حتی یکی از دوستانش به نام آقایی بعد از شهادتش که عکسش را برای مراسم چاپ کرده بودیم، دید و تعریف می کرد آن روزی که این عکس را گرفتیم خوب یادم است. به من گفت برویم کانون جوانان بسیج عکس بگیریم من هم می دانستم عکس گرفتن آن هم در این شرایط و حس و حالی که داشت یعنی چه! گفتم می خواهی چیکار؟ گفت: خدا رو چه دیدی شاید شهید شدیم یه عکس خوب داشته باشیم. من راستش قبول نکردم اما رضا رفت عکسی که می خواست را گرفت و خوشحال هم برگشت گفت حالا برویم اداره.

 درباره روزی که به کرونا مبتلا شد  صحبت کنید

سخت است باور کردنش اما به نظر من و شاید نظر هر خانواده ای که فرزندش یا عزیزش را در راه کرونا از دست داده باشد، این است، که شهادت در این مسیر خیلی مظلومانه و غریبانه تر از شهادت در 8 سال جنگ تحمیلی هست. آنها دشمن را می شناختند و همه می دانیم که جوانان ما در راه وطن و در مقابله رودر رو با دشمن به شهادت رسیدند اما بیماری کرونا اینگونه نیست، ما حتی نمی دانیم رضا کجا و چکونه و از چه فردی به کرونا مبتلا شد و بدتر اینکه تا کل بدن انسان را درگیر نکرده علائمی خاصی بروز نمی دهد

ما زمانی فهمیدیم رضا کرونای شدید دارد که تمام ریه اش درگیر شده بود و کاری از دست مان بر نمی آمد و استرسی که این بیماری دارد از بین بردن بدن یک انسان را دو برابر می کند.

آن روزها رضا همراه بقیه مردم به شدت کار می کرد در زمینه ضدعفونی کردن و کمک های مومنانه و ... دیر به دیر به منزل می آمد هم به علت کار زیاد و هم نبود وسیله نقلیه که مسیر طولانی بود و بیشتر شب ها مجبور می شد در  محل کارش بماند.

زمانی هم که بعد از چندین روز به خانه آمد گفت سینه ام سنگینی می کند و به زور می توانم نفس بکشم. همان روز رفتیم دکتر و گفتند که کرونا نیست و آنفولانزا است. اما حال رضا شیبه بیماری آنفولانزا نبود چون قفسه سینه اش درد می کرد اصرار کردیم آزمایش بدهد و متاسفانه مثبت بود و رضا درگیر این بیماری شده بود

چند روز در اتاق منزل قرنطینه شد و خانه را خالی کردیم بچه ها و مادرم منزل خواهرمرفتند  و فقط من و پدرم پیش برادرم ماندیم و رسیدگی می کردیم. اما کم کم حالش بدتر شد و مجبور شدیم بیمارستانبستری شد  و بعد از سی تی اسکن دکتر به برادرم گفت که کرونای شدید گرفتی و ریه هایت به شدت درگیر شده که ای کاش به من که همراهش بودم می گفت و استرس و شاید نگرانی که به یک انسان در آن لحظه وارد می شود و خیلی خطرناک است به برادرم وارد نمی شد. رضا انسان صبور، آرام و امیدواری بود اما کنترل استرس دیگر از توانش خارج بود با آن حالی که داشت و ارزوی شهادتی که دائم از آن حرف می زد... رضا چند روزی در بیمارستان بستری شد در همان حال که دستگاه اکسیژن وصل بود به دوست و آشنا و فامیل پیامک می زد و از آنها حلالیت می خواست، به پدرم هم گفته بود که من بدهی به کسی ندارم فقط حلالم کنید، قبل از این اتفاق هم بارها به پدرم گفته بود که بیمه تکمیلی دارم و نگران کفن و دفن من نباشید

 پدرم ناراحت می شد و می گفت: رضا جوان چرا تو این سن داره از این حرفها می زند چرا دائم به فکر رفتن و فراهم کردن کارهای رفتنش هست. بعدش گفت همتون برید آزمایش بدهید که خدای نکرده شما هم مبتلا نشده باشید و زودتر بفهمید. برایش به یقین تبدیل شده بود که می رود.

گفت و گو فریبا عظمت اسلام طلب

انتهای پیام

ارسال نظرات