دانش آموز اهدا کننده عضو در عجب شیر؛

دوست دارم با مرگم عده ای به زندگی برگردند

کد خبر: ۸۶۲۱۷۶۸
|
۲۶ دی ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۲

دهم آذر خبر اهدای عضو پسر بچه ۱۲ساله عجب‌شیری در خبرگزاری‌های کشور و محافل این شهرستان منتشر شد، کار انسان دوستانه ای که برای نخستین بار در این شهرستان اتفاق افتاد و مردم با حساسیت خاصی این خبر را دنبال می‌کردند تا با خانواده این نوجوان ۱۲ ساله آشنا شوند.

خانواده امیرحسین حداد نوجوان ۱۲ ساله بر اثر مرگ مغزی اعضای بدنش را به چهار نفر نیازمند اهدا و با این کار خداپسندانه خود در یادها ماند.

امروز چهلمین روز پرکشیدن این نوجوان معصوم و پاک است برای تهیه این گزارش به خانه آن ها رفتم تا پای صحبت این خانواده بنشینم، اما وقتی به فداکاری این خانواده فکر می‌کردم بزرگی کارشام موجب اضطراب من می‌شد.

وقتی عکس این خانواده چهار نفره که حالا به سه نفر و یک قاب عکس با روبان مشکی تبدیل شده بود نگاه می‌کردم ناخواسته چشمانم پر از اشک می‌شد.

با هماهنگی یکی از دوستان در یک عصر سرد زمستانی راهی منزل خانواده مرحوم حداد شدم. در بدو ورود به کوچه، بنرهای تسلیت نظرم را به خود جلب کرد که پس از گذشت چندین روز باز هم بر سر در این خانه نصب شده بودند.

پدر امیرحسین با خونسردی تمام به استقبالم آمد خیلی خودم را کنترل کردم تا در ابتدا با اشک وارد نشوم، وارد منزل شدم در حین ورود پدر امیرحسین موضوعی را گفت که موجب خوشحالیم شد و این موضوع این بود که مادر یکی از گیرندگان عضو مهمانمان است.

مادر دختر ۲۲ساله تبریزی با هیجان خاصی فقط خدا را شکر می‌کرد و می‌گفت «از خدا سپاسگزارم که به وسیله این خانواده دخترم جان دوباره‌ای گرفت». مادر این دختر با چشمانی نمناک از وضع رو به بهبود دخترش سخن می‌گفت و تشکر از خانواده حداد را بین کلمه‌های خود به زبان می‌آورد.

مقصود حداد پدر امیرحسین از روز حادثه چنین گفت: چهارم آذر ماه بود که امیر حسین و دوستش از مدرسه به سمت خانه باز می‌گشتند. مدرسه امیرحسین در شهرکی که در آن ساکن هستیم قرار دارد. ساعت ۱۶ و ۳۰ دقیقه بود که همراه دوستش در حال گذر از خیابان وقتی پول دوستش روی زمین می‌افتد صبر می‌کند تا او پولش را بردارد ولی به محض اینکه یک پایش را از پیاده رو به داخل خیابان می‌گذارد، خودرو یکی از همسایگان که سرعت زیادی داشته از کنارش عبور می‌کند و امیرحسین پس از برخورد به آیینه خودرو، به سمت حاشیه خیابان پرتاب می‌شود و سرش به گوشه جدول اصابت می‌کند.

وقتی به من زنگ زدند که به بیمارستان بروم علت را بیماری همسرم اعلام کردند ولی وقتی وارد بیمارستان شدم دیدم امیرحسین را در اتاقی برده‌اند که هیچ امیدی به بازگشتش نیست.

پزشکان اعلام کردند در وضعیت مناسبی به سر نمی‌برد و باید به بیمارستانی در تبریز منتقل شود. در آنجا او را در بخش مراقبت‌های ویژه بستری کردند و در طول یک هفته، چند مرتبه اوضاعش وخیم و دوباره بهتر شد تا اینکه پزشکان اعلام کردند که دیگر هیچ امیدی به زنده ماندن امیرحسین نیست.

مقصود حداد ادامه داد: پزشکان بیمارستان پیشنهاد دادند به اهدای اعضای بدن امیرحسین رضایت دهیم تا فرزندان دیگری به کانون خانواده‌شان باز گردند، اما من و همسرم حاضر به انجام چنین کاری نشدیم. او فرزند دوم ما بود و ۱۲ سال بیشتر نداشت. تصمیم بسیار سختی برعهده من و مادرش گذاشته شده بود و نمی‌توانستیم جای خالی تنها پسرمان را طاقت بیاوریم.

به یاد روزهایی افتاده بودم که کنارم می‌نشست و به دستانم خیره می‌شد تا ببیند وسائلی را که نیاز به تعمیر داشتند چگونه درست می‌کنم و همین کافی بود تا به ذهن بسپارد و دفعه بعد خودش وسائلی را که خراب شده بود تعمیر می‌کرد. در این چند سال تمام خرابی‌های شیرآلات خانه‌مان را امیرحسین تعمیر می‌کرد.

پسرم عاشورای سال ۱۳۸۴به دنیا آمد برای همین نامش را امیر حسین گذاشتیم. هر چه بزرگ‌تر شد به شنیدن داستان زندگی ائمه(ع)، علاقه بسیاری نشان داد و از اینکه او را با خودم به مراسم شبیه‌خوانی و عزاداری می‌بردم استقبال می‌کرد.


از چند روز مانده به ماه محرم بی‌قرار این می‌شد که طبل و دهلش را به دست بگیرد و در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت کند و امسال می‌گفت «دیگر بزرگ شده‌ام و باید طبل بزرگ‌تری بخرم تا در هیئت حسینی دوستانم مسخره‌ام نکنند».

اعظم عظیم‌نیا مادر امیرحسین گفت: این روزها که خانه، جای خالی‌اش را فریاد می‌زند به یاد ماه محرمی که گذشت می‌افتم و او را در لباس مشکی ودر حال شستن ظرف‌های هیئت می‌بینم.

وی ادامه داد: یک روزی در خانه برنامه‌های تلویزیونی مرتبط با اهدای عضو را می‌دیدم که به من ‌گفت دوست دارم مانند این افراد بمیرم و پس از مرگم عده‌ای به زندگی برگردند، اما هیچ وقت باورم نمی‌شد زمان وداع من با او به این زودی فرا برسد و این حرفش روز پیش از اهدای عضو به یادم آمد و موجی شد با خود بگویم امیر حسین راضی بود پس من چکاره هستم.

عظیم‌نیا گفت: ماه محرم به دنیا‌ آمده بود و در ماه عزاداری سید و سالار شهیدان هم از دنیا رفت و در روز اربعین سرور و سالار شهیدان جنازه با حضور خیل جمعیت تشییع و با بخشیدن قلب، کــــبد و کلیه‌هایش برای همیشه خاطره‌ساز شد.

مادر دلسوخته در حالی که اشک از چشمانش در حال سرازیر شدن بود، گفت : امیرحسین پسر بازیگوش و در عین حال باهوشی بود برای همین هیچ کدام از همسایه‌ها، اقوام و آشنایان از او گلایه نمی‌کردند.

وقتی از ریحانه خواهر امیرحسین پرسیدم در این چند مدتی که امیرحسین نبود چی‌کار کردی گفت: خیلی دلم برای داداشم تنگ شده است اگر روزی برادرم را ببینم بغلش می‌کنم و می‌گویم که دوستش دارم.

ریحانه از دعواهای برادرانه و خواهرانه‌اش می‌گفت و ادامه داد: خیلی باهم دعوا می‌کردیم ولی امیرحسین خیلی برادر مهربانی برایم بود نمی‌توانم نبودنش رو تحمل کنم.

مادر امیرحسین در جواب سئوالم که پرسیدم آیا امیرحسین در این مدت به خوابتان آمده است، گفت: یک روز دلم خیلی برایش تنگ شده بود سر نماز از خدا خواستم که امیرحسین را دوباره ببینم که آن شب به خوابم آمد و در خواب دیدم که سرش را بر زانویم گذاشته و خوابیده است.

در اقدامی بزرگ و ماندگار، خانواده دانش‌آموز کلاس چهارم دبستان شهید مطهری، شهرستان عجب‌شیر در آذربایجان‌شرقی در آذر ماه امسال با اهدای عضو به چهار نفر زندگی مجدد بخشید.

ارسال نظرات
آخرین اخبار