گفتوگوي «جوان» با همسر شهيد مدافع حرم سردار «حميدرضا انصاري»؛
يزيديان زمان را شناخت و عازم سوريه شد
شهيد حميدرضا انصاري از شهداي مدافع حرمي است كه سابقه حضور در جبهههاي دفاع مقدس را نيز دارد. او از رزمندگان تكليفمداري بود كه در مسير انجام وظيفه هيچ عذر و بهانهاي را نميپذيرفت ...
به گزارش خبرگزاری بسیج استان مرکزی؛ شهيد حميدرضا انصاري از شهداي مدافع حرمي است كه سابقه حضور در جبهههاي دفاع مقدس را نيز دارد. او از رزمندگان تكليفمداري بود كه در مسير انجام وظيفه هيچ عذر و بهانهاي را نميپذيرفت و ايستادگي در راه و هدف نيز باعث شد تا زمزمههاي هل من ناصر ينصرني اهل بيت را در زمانه جهل و لجاجت وهابيها بشنود و راهي دفاع از حريم اهل بيت شود. گفتوگوي ما با معصومه ميرزاخاني همسر شهيد در پي آن است تا يكي از بصيرترين شيعيان مولي علي(ع) را كه جان خويش را فداي آگاهي و بصيرت ما كرد بيشتر بشناسيم.
شرط عجيب ازدواج
آشناييام با حميدرضا از طريق يكي از دوستان بود. البته او دوست برادرم هم بود و با خانواده ما آشنايي داشت، اما من را دقيق نديده بود تا اينكه يكي از همكارانشان ما را به هم معرفي كرد. سال 76 عقدمان انجام شد و سال 77 ازدواج كرديم. حميدرضا متولد سال 48 بود و آن زمان 29 سال داشت. حاصل زندگيمان دو فرزند دختر 17 و 11 ساله است. زماني كه حميدرضا به خواستگاريام آمد مسئول كانون فرهنگي مسجد محلهشان بود و خيلي پافشاري داشت كه براي فعاليت در مسجد همراهياش كنم. خيلي جالب بود كه در همان اوايل آشنايي چنين شرطي داشت. ميگفت چون نظامي هستم و مأموريت كاري برايم پيش ميآيد، حاضرم با او ازدواج كنم؟ پاسخ من مثبت بود چراكه در يك خانواده مذهبي بزرگ شده بودم و ارزش كار آقا حميدرضا را خوب درك ميكردم.
شهادت خواسته قلبياش بود
يكي از خواستههاي قلبي همسرم شهادت بود. شهادت فقط در ظاهر خواستن نيست. كسي كه جوياي شهادت باشد تلاش هم ميكند. حميدرضا هم تلاش ميكرد تا به شهادت برسد. در رفتار، در گفتار و حتي روزياي كه به خانه ميآورد. يا در مردمداري و... هميشه سعي ميكرد به شهادت نزديك شود. هميشه آمادهباش بود. به خط ولايت فقيه اعتقاد داشت، جاناً و مالاً در اين راه كار ميكرد و قدم برميداشت. حميدرضا كارشناسي ارشد مطالعات استراتژيك داشت. تلاش ميكرد جوانها را به سمت مسجد بكشاند و از آنها نيروهاي جهادي و رزمنده بسازد و آرزويش دفاع از اسلام بود.
زندگي با يك شهيد
گاهي وقتي حميدرضا براي استراحت دراز ميكشيد به او نگاه ميكردم و احساس ميكردم پيكر يك شهيد در گوشهاي از خانهمان خوابيده است. او رزمنده دفاع مقدس بود و شوق جهاد باعث شد سال 94 به سوريه اعزام شود. البته از سال 93 ثبت نام كرده بود كه نهايتاً سال 94 اولين اعزامش رخ داد. 9 ارديبهشت اعزام شد و 10 ماه در سوريه حضور داشت. مرحله اول اعزام دو ماهه رفت. بعدها باز اعزام شد تا نهايتاً مرحله چهارم 22 بهمن رفت و 28 بهمن به شهادت رسيد. پيكرش را سه روز بعد برايمان آوردند. او در استان آمر جنوب سوريه به شهادت رسيده بود.
وداع آخر
جالب است كه خيلي احساساتي با موضوع خداحافظي برخورد نكرديم. سعي كرديم در خانه پيش بچهها جدي باشيم تا بچهها احساس كمبود و دلتنگي نكنند. 22 بهمن چهار نفري با دخترانم رفتيم راهپيمايي، همسرم خيلي اعتقاد به راهپيمايي22 بهمن داشت. ساعت سه و نيم پرواز داشت و بايد به سوريه ميرفت. سريع آمد منزل ناهارش را دادم و به تهران رفت تا از آنجا به سوريه پرواز كند. ما بچهها را در جريان اعزامهاي پدرشان نميگذاشتيم. يعني همسرم ميگفت بچهها ندانند راحتترند. هرچند براي بچهها مأموريت رفتنهاي حميدرضا عادي شده بود. خبر شهادتش را كه آوردند نميدانستم به دخترانم چطور خبر بدهم. همه اقوام يك دفعه به منزلمان آمدند و قرار شد مراسم منزل پدر و مادر شوهرم باشد. در مسير رفتن به منزل پدربزرگشان، داخل ماشين راجع به حضرت رقيه(س) و حضرت زينب(س) و حادثه كربلا گفتم و اينكه بابايشان براي دفاع از حضرت رقيه(س) شهيد شد. وقتي اين جمله را گفتم هر دو گريه كردند.
افتادن يك پروانه
از نحوه شهادت همسرم گفتهاند كه اول تير به پايش ميخورد و بعد بر اثر انفجار خمپاره به شهادت ميرسد. حميدرضا وقتي در سوريه حضور داشت جانشين فرمانده بود و زماني كه به شهادت رسيد، فرماندهاش گريه ميكرد و ميگفت با شهادتش كمرم شكست. من هميشه به حميدرضا ميگفتم خوش به سعادتت. برايم افتخار است كه مدافع حرم حضرت زينب(س) هستي براي همه ما تكليف است از دين و ولي فقيه دفاع كنيم. به عنوان سرباز امام زمان بايد سربازي كنيم و اگر لازم باشد مال و فرزندان را فداي اسلام كنيم. آن طور كه اسراي كربلا مال و فرزند و جانشان را فداي اسلام كردند. هر وقت حميد به سوريه ميرفت وقتي چشمانم را ميبستم پيكرش جلوي چشمم بود. ميدانستم شهيد ميشود و ميدانستم سوريه جاي ناامن و خطرناكي است. اما افتخار ميكنم همسرم جواني و عمرش را براي دفاع از اسلام داد.
حضوري دمادم
حضور شهيد را در لحظه لحظه زندگيام احساس ميكنم. هميشه در زندگيام هست، گاهي كه مشكلي باشد ميگويم دستم را بگير. من و بچهها خوابهاي خوبي از ايشان ديديم. ميدانم جايش خوب است. خوشا به سعادتش با سعادتمندي و شهادت رفت و به آرزويش رسيد. مردمي كه براي امام حسين(ع) سينه ميزنند بايد بدانند امام زمان به سرباز واقعي احتياج دارد تا حكومت عدل الهي ايجاد شود. بايد براي سربازي امام زمان خودشان را آماده كنند. شهيد مطهري ميگفت شمر زمان را بشناسيد. يعني بايد دشمن زمان را بشناسيم و آن وقت براي امام حسين(ع) عزاداري كنيم. در واقع حميدرضا يزيديان زمان را شناخت و عازم سوريه شد. وظيفه ما علاوه بر اينكه امام زمانمان را بشناسيم اين است كه زمينه ظهور را فراهم كنيم. زماني كه امام و ولي فقيه را بشناسيم زمينهساز ظهور هستيم.
شرط عجيب ازدواج
آشناييام با حميدرضا از طريق يكي از دوستان بود. البته او دوست برادرم هم بود و با خانواده ما آشنايي داشت، اما من را دقيق نديده بود تا اينكه يكي از همكارانشان ما را به هم معرفي كرد. سال 76 عقدمان انجام شد و سال 77 ازدواج كرديم. حميدرضا متولد سال 48 بود و آن زمان 29 سال داشت. حاصل زندگيمان دو فرزند دختر 17 و 11 ساله است. زماني كه حميدرضا به خواستگاريام آمد مسئول كانون فرهنگي مسجد محلهشان بود و خيلي پافشاري داشت كه براي فعاليت در مسجد همراهياش كنم. خيلي جالب بود كه در همان اوايل آشنايي چنين شرطي داشت. ميگفت چون نظامي هستم و مأموريت كاري برايم پيش ميآيد، حاضرم با او ازدواج كنم؟ پاسخ من مثبت بود چراكه در يك خانواده مذهبي بزرگ شده بودم و ارزش كار آقا حميدرضا را خوب درك ميكردم.
شهادت خواسته قلبياش بود
يكي از خواستههاي قلبي همسرم شهادت بود. شهادت فقط در ظاهر خواستن نيست. كسي كه جوياي شهادت باشد تلاش هم ميكند. حميدرضا هم تلاش ميكرد تا به شهادت برسد. در رفتار، در گفتار و حتي روزياي كه به خانه ميآورد. يا در مردمداري و... هميشه سعي ميكرد به شهادت نزديك شود. هميشه آمادهباش بود. به خط ولايت فقيه اعتقاد داشت، جاناً و مالاً در اين راه كار ميكرد و قدم برميداشت. حميدرضا كارشناسي ارشد مطالعات استراتژيك داشت. تلاش ميكرد جوانها را به سمت مسجد بكشاند و از آنها نيروهاي جهادي و رزمنده بسازد و آرزويش دفاع از اسلام بود.
زندگي با يك شهيد
گاهي وقتي حميدرضا براي استراحت دراز ميكشيد به او نگاه ميكردم و احساس ميكردم پيكر يك شهيد در گوشهاي از خانهمان خوابيده است. او رزمنده دفاع مقدس بود و شوق جهاد باعث شد سال 94 به سوريه اعزام شود. البته از سال 93 ثبت نام كرده بود كه نهايتاً سال 94 اولين اعزامش رخ داد. 9 ارديبهشت اعزام شد و 10 ماه در سوريه حضور داشت. مرحله اول اعزام دو ماهه رفت. بعدها باز اعزام شد تا نهايتاً مرحله چهارم 22 بهمن رفت و 28 بهمن به شهادت رسيد. پيكرش را سه روز بعد برايمان آوردند. او در استان آمر جنوب سوريه به شهادت رسيده بود.
وداع آخر
جالب است كه خيلي احساساتي با موضوع خداحافظي برخورد نكرديم. سعي كرديم در خانه پيش بچهها جدي باشيم تا بچهها احساس كمبود و دلتنگي نكنند. 22 بهمن چهار نفري با دخترانم رفتيم راهپيمايي، همسرم خيلي اعتقاد به راهپيمايي22 بهمن داشت. ساعت سه و نيم پرواز داشت و بايد به سوريه ميرفت. سريع آمد منزل ناهارش را دادم و به تهران رفت تا از آنجا به سوريه پرواز كند. ما بچهها را در جريان اعزامهاي پدرشان نميگذاشتيم. يعني همسرم ميگفت بچهها ندانند راحتترند. هرچند براي بچهها مأموريت رفتنهاي حميدرضا عادي شده بود. خبر شهادتش را كه آوردند نميدانستم به دخترانم چطور خبر بدهم. همه اقوام يك دفعه به منزلمان آمدند و قرار شد مراسم منزل پدر و مادر شوهرم باشد. در مسير رفتن به منزل پدربزرگشان، داخل ماشين راجع به حضرت رقيه(س) و حضرت زينب(س) و حادثه كربلا گفتم و اينكه بابايشان براي دفاع از حضرت رقيه(س) شهيد شد. وقتي اين جمله را گفتم هر دو گريه كردند.
افتادن يك پروانه
از نحوه شهادت همسرم گفتهاند كه اول تير به پايش ميخورد و بعد بر اثر انفجار خمپاره به شهادت ميرسد. حميدرضا وقتي در سوريه حضور داشت جانشين فرمانده بود و زماني كه به شهادت رسيد، فرماندهاش گريه ميكرد و ميگفت با شهادتش كمرم شكست. من هميشه به حميدرضا ميگفتم خوش به سعادتت. برايم افتخار است كه مدافع حرم حضرت زينب(س) هستي براي همه ما تكليف است از دين و ولي فقيه دفاع كنيم. به عنوان سرباز امام زمان بايد سربازي كنيم و اگر لازم باشد مال و فرزندان را فداي اسلام كنيم. آن طور كه اسراي كربلا مال و فرزند و جانشان را فداي اسلام كردند. هر وقت حميد به سوريه ميرفت وقتي چشمانم را ميبستم پيكرش جلوي چشمم بود. ميدانستم شهيد ميشود و ميدانستم سوريه جاي ناامن و خطرناكي است. اما افتخار ميكنم همسرم جواني و عمرش را براي دفاع از اسلام داد.
حضوري دمادم
حضور شهيد را در لحظه لحظه زندگيام احساس ميكنم. هميشه در زندگيام هست، گاهي كه مشكلي باشد ميگويم دستم را بگير. من و بچهها خوابهاي خوبي از ايشان ديديم. ميدانم جايش خوب است. خوشا به سعادتش با سعادتمندي و شهادت رفت و به آرزويش رسيد. مردمي كه براي امام حسين(ع) سينه ميزنند بايد بدانند امام زمان به سرباز واقعي احتياج دارد تا حكومت عدل الهي ايجاد شود. بايد براي سربازي امام زمان خودشان را آماده كنند. شهيد مطهري ميگفت شمر زمان را بشناسيد. يعني بايد دشمن زمان را بشناسيم و آن وقت براي امام حسين(ع) عزاداري كنيم. در واقع حميدرضا يزيديان زمان را شناخت و عازم سوريه شد. وظيفه ما علاوه بر اينكه امام زمانمان را بشناسيم اين است كه زمينه ظهور را فراهم كنيم. زماني كه امام و ولي فقيه را بشناسيم زمينهساز ظهور هستيم.
منبع : روزنامه جوان
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار