چند تکه استخوان فرزندم دلم را آرام کرد
به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،چهارمدی ماه سالروز عملیات کربلای ۴، که در اروندکنار اتفاق افتاد غواصان به دل اروند زدند و این دلیر مردان به دست رژیم بعثی زنده دفن شدند!. شهید حبیب الله کاظمی اهل روستای چنارعلیا شهرستان اسداباد استان همدان یکی از این قهرمانان است که در خانواده مذهبی رشد یافت و در اوج جوانی راهی جبهه حق علیه باطل شد. به گفته دوستان و همرزمانش او همیشه خود را سرباز امام خمینی ره خطاب می کرد.
حبیب الله برای مردم ایران چهره ای آشناست اگر اسمش را ندانند! آری او یکی از غواصان عملیات کربلای ۴ شهیدی است که سیمایش در تلویزیون را شاید دیده باشید، متعلق به شهدی اسدآباد است که بهعنوان بیسیمچی حضورداشته است.
این شهید در پایان عملیات کربلای۴ در سال ۶۵ در اروندرود با قطع شدن صدایش آخرین امید لشکر انصارالحسین(ع) رقم خورد.
شهید حبیبالله کاظمی در بیستم سال ۱۳۴۴ زمانی که هوا آرام به سردی میرفت و برگهای زرد و نارنجی و قرمز درختان زیر پا عابران پیاده گوش را نوازش میداد، به دنیا آمد و پدر و مادر نامش را حبیبالله نام نهادند.
او در روستای چنارعلیا چشم به جهانی گشود و همان دوران کودکی تا نوجوانی را درهمان روستا گذراند و سال ۶۰ زمانی تنها ۱۶ سال بیشتر نداشت به عضویت بسیج درآمد و همان سال راهی جبهه جنگ رفت.بنا به گفته همرزمانش شهید حبیبالله کاظمی در ۷ عملیات شرکت کرده و در عملیات کربلای ۴ در اروندرود درحالیکه بیسیمی بر دوش حمل و میکرد و موقعیتها را گزار میدهد، به درجه رفیع شهادت درآمد.
در سالروز این عملیات افتخار آفرین جمعی از بانوان بسیجی با حضور در خانه شهید کاظمی از شهدای غواص اروندکار ضمن دیدار با مادر این شهید بزرگوار یاد و خاطره شهدای غواص را گرامی داشتند.
در این دیدار صمیمی، مادر شهید خاطره هایی را بازگو کرد؛ وی با بیان اینکه مرام شهید بالاتر از شهادت است گفت: ۱۰روز مرخصی آمده بود پوست دست وپاهاش از کار کردن در خاک و آب خشک شده بود ، گفت مادر برایم حنا درست کن تا کمی پوستم التیام یابد.
مادر شهید با اشاره به اینکه حنا درس کردم گفت: در همین اثنا به همه خانه های روستا رفت و از همه حلالیت خواست .وقتی برگشت، سر و ریش و دست و پاهایش را حنا بستم .
خانم کاظمی ادامه داد: وقتی از حمام درآمد دوستش خانه ما آمد گفت "حبیب" مثل فرشته ها شدی گفت اگر خدا بخواهد می خواهم پیش فرشته ها بروم و بعد از این مرخصی به جبهه رفت و دیگر برنگشت وبعد از ۱۲سال پیکر او را گروه تفحص پیدا کرده و آوردند.
مادر شهید حبیب کاظمی با بیان اینکه ۱۴سال چشم انتظاری بسیار سخت برما گذشت، افزود: پدر شهید نذر کردند شهید چه زنده و چه جنازش برگردد قربانی کند و خدا این نذر را بعد از ۱۲ سال پذیرفت!.
وی درباره روزی که خبر پیدا شدن پیکر فرزندش را شنید، گفت: یک روز فرزندانم همه یکی پس از دیگری وارد خانه شدند! گفتم: « چطور دیروز آمدین امروز هم آمدید؟» چیزی شده؟! همه صورتشان قرمز بود! حدس زدم که فرزندم پیدا شده است، پرسیدم : « حبیب داره میاد» همه گریه می کردند، پسرم مشغول تمیز کردن حیاط بود، گفتم حبیب آمده ! مظاهر زد زیر گریه به همسایه ها گفتم : « اسپند دود کنید پسرم داره میاد» پدرش جلوی جنازه حبیب گاو قربانی کرد و همه دهات های اطراف رو دعوت کرد و دو روز و دو شب ولیمه داد.
این مادر شهید در پایان گفت: » درسته چند تکه استخوان برگشت اما دل ما آرام شد.»
طنین یاس - از همدان