چشم انتظار عمو
خبرگزاری بسیج؛ رقیه غلامی؛ عطش اندوه سنگین دختران تشنه که روی شانه های زخمی و خسته عباس می نشیند و عباس مردی که بی قرار و مضطرب، علم بر دوش، به سوی فرات می تازد تا مشکی از آب پر کند و به سمت خیمه ها بازگردد، به سمت خیمه هایی که در اوج دلهره میان دشت همچنان در التهابی پر از دلواپسی پابرجاست و دشت سرآسیمه و نگران تَرَک می خورد.
آسمان را غمی بزرگ فرا می گیرد و صحرا در اضطراب عجیبی فرو می رود. نگاه دلتنگ دختران، آبستن گریه است و چشم انتظار عمو و زمان دلتنگ تر از همیشه در امتداد دقایق آواره می سوزد و سوز عطش سینه تاریخ را می گدازد.
عباس در تنگنای لحظه ها کنار فرات می رسد، بی درنگ نیم خیز می شود تا مشک را پر کند، هزاران تیر به سوی او روانه می شود، به سختی مشک را پر می کند تا راهی دشت شود ولی میانه راه از دستانش دست می کشد و مشک را به دندان می گیرد تا به سوی کربلا بشتابد، به سوی تاریخی که تداعی عطش نسل هاست، به سوی تاریخی که پس از گذشت قرن ها هنوز، عطش، زخمی است که از عاشورا به یادگار مانده است.
عباس می تازد و تیرها به سوی او فرود می آیند، مشک سوراخ می شود، آب جرعه جرعه می چکد و عباس دریا دریا از دختران شرم می کند، مشک پاره می شود و آب جاری می گردد، عطش دشت را فرا می گیرد و عباس بی دست و بی آب برمی گردد، زخمی و بی قرار، غریبانه و نگران!
دشت تشنه تر می شود و بغض عطش چون کبوتری بی تاب از گلوی دختران بال می گشاید و اشک از چشمان ملتهب دختران، لبان خشکیده دختران را نه! بلکه کربلا را سیراب می کند، عباس می گرید و داغ خونین کربلا گلوی تشنه حسین(ع) را می شکافد و غریو بلند "هیهات من الذله" از گلوی عطشناک حسین(ع) بر تاریخ سربلندی و آزادی، شکوه رهایی می بخشد و عطش تاریخی می شود که با هر جرعه از آب حسین(ع) را غریبانه سلام می کنیم و عاجزانه در اوج غربت خویش چشم به راه موعود جمعه را انتظار می کشیم.