غروب شلمچه
به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، سطح زمین پوشیده شده از خاکهای سرد، تانکهایی روی این خاکها نشسته بودند در جاهای پراکندهای از زمین آنجا، همانند مسیر اصلی کربلا شده بود، حس و حال آنجا را میداد.
در اطراف شورهزار بود و روی آن ها موانع و سیم خاردار و تانکهای پراکندهای که سراسر آنجا را گرفته بودند. تمام اینجا یک زمانی زیر آب بودند و الان آب خشک شده و تبدیل به شورهزار شده.
پرچمهایی خونینرنگ، زینتبخش منطقه بودند، انتهای مسیر شلمچه ختم می شد به حسینه شهدای گمنام شلمچه.
غروب شلمچه یکی از زیباترین و محشرترین منظرههایی بود که تا به حال به چشم دیدم، غروب غمانگیزی بود، زیر این لایههای پوشیده شده از خاک، تنهای پاکِ مفقود شده، آرمیدهاند که هنوز پیکرههای مطهرشون به خانههایشان برنگشته است.
این مکان با خاک پوشیده شده و جذابیتی نداره اما بخاطر وطن و ناموس، خونهای زیادی ریخته شده است.
شهدا زندهاند، درست است که جسمشان زیر لایه های خاک است اما روحشان، حیات بخش و راهنمای زندگی ما نوجوانان است، وقتی فردی به آن مکانها پا میگذارد، شهدا آنها را میبینند، وقتی افراد با شهدا درد و دل می کنند، شهدا پای درد دلهایشان مینشینند.
همه کسانی که در شلمچه حضور دارند توسط شهدا دعوت شدهاند، بهتر است در این مسیر با شهدا عهد و پیمان ببندیم و از آن ها بخواهیم که ما را در مسیر زندگی و سختیهایش، همراهی کنند و دستگیر ما شوند و ما را در آخرت شفاعت کنند.
برای ارتباط با شهدا لزومی ندارد که حتما حرف بزنیم، لازم نیست حتما از دردهایمان بگیم، شهدا از هر چه که از دلمان میگذرد، خبر دارند.
وقتی من وارد محیط و منطقهی شلمچه شدم، احساس خاص و عجیبی داشتم، رفتم و یک جای خلوت نشستم تا با شهدا، درد و دل کنم، برای لحظه طولانیای ذهنم خالی بود، چیزی برای گفتن نداشتم و فقط اشک میریختم، دلم گرفته بود و بغض در گلویم سنگینی میکرد، منظرهی روبرویم خاص بود، غروب غمانگیز شلمچه و منطقه پوشیده از خاک و تانکهایی که اونجا بودند، ساده و پر از حرف و خاطره بود.
وقتی فهمیدیم زیر این خاکها پیکرهای پسران و دلیرمردان کشورم باقی مانده و تفحص نشده است، قلب همه ما به درد آمد و باعث شد که خیلیها کفشهایشان را در آورده و با پاهای برهنه بر روی این خاکها قدم بردارند تا حرمت پیکر پاک شهدا حفظ شود.
فاطمه ابوالقاسمزاده از حوزه باقرالعلوم سپاه میانه