مقصد زیارت
خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ مقصد زیارت بود و ره توشه ام اندوهی که بر شانه هایم سنگینی می کرد و مدام هوای ابری چشمانم را به باریدن می خواند.
چند روزی بود شهدای خوشنام میهمان تبریز بودند و برای من توفیقی نشده بود زیارت شان کرده و دلتنگی هایم را کنار تابوت شان مویه کنم.
ولی تا دعوت شدم به بازدید گلزارهای شهدای محلات تبریز بی درنگ و از خدا خواسته آماده شدم تا بار دیگر کنار مزار شهدا قدم بزنم و درد دل کنم از روزگاری که سخت درگیر روزمرگی و بی تفاوتی مان کرده است.
نخستین مقصدمان گلزار شهدای شنب غازان در یکی از محلات تاریخی و قدیمی و محدوده راه آهن تبریز است، محله ای که ۷۳ شهید تقدیم کشور کرده و از آن ها ۵۳ شهید در آغوش این گلزار جای گرفته است بطوری که یکی از این شهدا پیش از انقلاب و یکی از شهدا نیز در جبهه مقاومت به شهادت رسیده است.
غیر از این شهدای مدفون در این گلزار جای مزار سه شهید مفقودالاثر نیز در گوشه ای از آن خودنمایی می کند و مانند مادران و پدران چشم انتظار منتظر بازگشت این سه کبوتر خونین بال است.
همکاران هریک در گوشه ای مشغول کار رسانه ای خود هستند، عکاسان در حال ثبت و ضبط عکس و خبرنگاران هم با متولیان مجموعه فرهنگی این گلزار در حال مصاحبه و من به یاد جنوب و شباهت آن به حسینیه شهدای گمنام شلمچه بی قرارتر از حال خودم هستم.
با حمد و صلوات بر سر مزار شهید اکبر زوار جنتی؛ شهید مدافع آذربایجان شرقی و از اهالی محله شنب غازان که مزارش در آستانه این مجموعه فرهنگی جای گرفته است این آرامستان را ترک می کنیم.
مقصد بعدی مزار شهدای ملک عباسی در منطقه عباسی تبریز است. آوازه این گلزار شهدا را بارها وقتی دیدار و مصاحبه خانواده شهدا رفتم، شنیده ام.
شهدای انقلاب این منطقه بیشتر در این گلزار آرمیده اند و پس از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی نیز شهدای دوران دفاع مقدس در کنار شهدا خاکسپاری شدند.
ولی آنچه از همان ورود به این گلزار مرا در خودم فرو برد ساخت مکانی به نام حسینیه در محل مزار شهداست که فقط برای مواقع خاص و مراسم ها درهای آن باز می شود.
به همکارانم می گویم شهدا از هرچه حصار و بند با شهادت و ایثار خود رها شدند چرا باید در محلی به نام حسینیه در حصار دیوارهای سیمانی و سقف آهنی محصور شوند.
مگر نه اینکه شهدا برای مردم ما به قول رهبر انقلاب امامزادگان عشق هستند و باید همه دلتنگی های مان را بر مزار آن ها ندبه کنیم و راه گشایی بخواهیم.
حالم خوب نیست و با این فکر و دغدغه چندان توجهی به توضیحات متولی آن ندارم بی آن که بدانم از حسینیه خارج می شوم و خودم را سر مزار شهیدی نوجوان می بینم.
شهیدی که سال ۵۹ و در سن ۲۰ سالگی در آبادان به شهادت رسیده است و بر مزارش شعری با عنوان «منم رحیم رضایی که در راه اسلام/ جهاد کردم و در نزد حق شهید شدم» حک شده است.
با ندای دوستان از مزار شهید جوان بلند می شوم تا خودم را به همکاران برسانم.
مدتی نگذشته به گلزار شهدای ستارخان می رسیم از دور مزار شهدا که در فضای سبزی آرمیده اند، لنز دوربین عکاسان را به سمت خود می کشد.
گلزار شهدای ستارخان در فضایی سبز قرار گرفته است و خانه ها از چندین سمت به سوی آن باز می شوند.
یکباره انسان رشک می برد به حال این شهدا که در میان زندگی و کوی و برزن مردم جای دارند، شهدایی که از دل همین مردم و از همین کوچه های شهر راهی میدان رزم و شهادت شدند و اکنون در میان آن ها همچون چراغی، روشنی می بخشند .
همکاران هریک گرم عکس و سوال و جواب در خصوص شهدا هستند و من به این فکر هستم که متولیان این گلزار و مجموعه فرهنگی مستقر در آن چه رنج ها که نبردند تا مزار شهدا را به اسم ساماندهی دستخوش سلایق برخی مسئولان امر نکنند.
آرام آرام از قسمتی که شیب دار است، پایین می روم مزاری در آن میان توجه همه را جلب می کند، شهیدی که در زمان تظاهرات انقلاب به شهادت رسیده و سرباز بوده است و به عنوان «سرباز شهید» اسم منطقه را نیز مزین به عنوان خود کرده است.
سرباز شهید را زیارت و گلزار شهدای ستارخان را به سمت شهر و روزمرگی ها ترک گفته و باز به امور روزانه خود برمی گردیم، اموری که خیلی از ما ها را در غفلت فرو برده است و برای خیلی از ما شهید سرشناسنامه شهرت بازی مان شده است.