روایت گوشه هایی از دوران دفاع مقدس از زبان پیشکسوت رسانه ای؛

شهید آزادی در دو قاب

تبریز- شهید آزادی گفت می روم جبهه، گفتم آخر دوربین است بیا عکس بگیرم، ایستاد عکسش را گرفتم، پس فردا که رفتم از چهره شهدا در بیمارستان عکس بگیرم تا صورت شهدا را باز کردند ساختمان دور سرم چرخید، شهید آزادی بود.
کد خبر: ۹۶۳۱۵۴۳
|
۰۷ مهر ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۹

خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ امروز هفتم مهر در روز شمار هفته دفاع مقدس ۱۴۰۳ به عنوان روز فرماندهان، عزت مداران و حماسه آفرینان نامگذاری شده است.

حماسه آفرینانی که در طول دوران دفاع مقدس در هر کسوتی پا به میدان جهاد گذاشتند تا با حضور خود سهمی در حفظ اسلام و انقلاب و کشورمان و اعتلای آن داشته باشند و در این میان نقش اهالی رسانه و عکاسان غیر قابل انکار است.

عکاسانی که دل به دریا زدند و پای خطر رفتند و امروز شاهد بخش مهمی از سند دفاع مقدس ثبت و ضبط شده آن ها هستیم.

اسنادی که در سینه بازماندگان آن دوران، نگاتیوها و خاطرات مکنون مانده و واکاوی آن‌ها سند دیگری از تاریخ درخشان دفاع مقدس برای نسل حاضر و آینده خواهد بود.

گفت و گو با این پیشکسوتان و نقش آفرینان رسانه موضوعی است که کم به آن پرداخت شده و در کنار دیگر موضوعات دفاع مقدس کمرنگ دیده می شود و عکاسان دوران دفاع مقدس تبریز و آذربایجان به عنوان خطه تاریخ ساز که در برهه های مختلف در دل خود جوانانی پرورده، در این بخش از دفاع مقدس نیز چون سرداران نامدارش گمنام مانده اند.

حسین جباری مشهور به «آزادی» از عکاسان دوران دفاع مقدس و نقش آفرینی گمنامی از دیار آذربایجان است که ۹۰ هزار نگاتیو از آن دوران طلایی دارد.

آنچه می خوانید روایتی از این پیشکسوت رسانه ای است؛

سال ۱۳۳۴ در شهرستان هریس متولد شدم و سال ۱۳۴۶ به تبریز نقل مکان کرده و ساکن شدیم و از سال ۱۳۴۹ نیز کار عکاسی را در عکاسی سعدی که از عکاسان معتبر و بنام تبریزی بود، آغاز و در آن فعالیت کردم تا اینکه مهرماه سال ۱۳۵۳ به خدمت سربازی رفتم.

زمان سربازی ام همزمان با دوران طاغوت بود و یادم است سال ۱۳۵۴ که به مرخصی آمده بودم قرار بود محمدرضا پهلوی به تبریز سفر کند و برای همین اغشمال را برای مراسم حضور و سخنرانی اش آماده می کردند.

لباس سربازی تنم بود، رفتم روی صندلی هایی که برای مهمانان چیده بودند نشستم، سرهنگی آمد و پرسید سرباز چرا اینجا نشستی؟ گفتم؛ «نشستم دیگه». دژبان را صدا کرد و گفت؛ «دژبان بیا»، تا این کلمه را شنیدم خودم را از پله ها به پائین پرت کرده و تا میدان ساعت طوری دویدم که پشت سرم را هم نگاه نکردم و همین موجب شد از حکومت پهلوی متنفر شوم.

مهرماه سال ۱۳۵۵ با پایان یافتن خدمت سربازی ام دوباره در عکاسی سعدی آغاز کردم تا اینکه سال ۱۳۵۶ صدای انقلاب کم کم می آمد و در تبریز مسجد شعبان و مسجد مقبره محلی برای حضور مبارزان به رهبری شهید قاضی بود که در مسجد مقبره هنگام ظهرها و در مسجد شعبان هنگام نماز مغرب و عشا مردم حضور یافته و از سخنرانی ها استفاده می کردند.

موقعیت مسجد شعبان طوری بود که ساواک بیشتر اطراف آن دنبال فرصت بود و برای اینکه نتواند کاری از پیش ببرد چراغ های مسجد وسط سخنرانی قطع می شد تا عکس ها و اعلامیه ها در آن تاریکی بین مردم توزیع و رد و بدل شود.

پس از قیام ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۶ که جرقه انقلاب زده شد علاقه داشتم از تظاهرات مردم عکس بگیرم  ولی کسی اجازه عکس گرفتن نداشت جز  عکاسی «اگزما ساز» بود که مال حاج الیاس آچاک بود و به خاطر اینکه داروی اگزما از ترکیه می آورد به این نام معروف بود.

حتی در یکی از روز در بازار تظاهرات و درگیری بود آقای بادیران از آن عکس می گرفت، سرگردی آمد و دوربین را از او گرفت و آقای بادیران گفت من خبرنگارم، سرگرد بی توجه به حرف های او نگاتیو عکس ها را از دوربین خارج و جلوی نور گرفت و بعد دوربین را به او داد.

انقلاب که پیروز شد  خرداد سال ۱۳۵۸ مصادف با نیمه شعبان عکاسخانه ای باز کردم و چون آن زمان شعار اصلی ما استقلال ، آزادی، جمهوری اسلامی بود، نام عکاسی را آزادی گذاشتم برای همین در بین  رزمندگان لشگر عاشورا، عکاسی آزادی معروف شد.

روزی یکی از رزمندگان به عکاسی آمد و پرسید می توانید طوری عکس بگیرید که آرم سپاه هم در آن بیفتد، هر جا رفتم گفتند نمی شود، گفتم چرا نمی شود، او را آماده کردم و رفتم دوربین را آماده کنم دیدم آن رزمنده که اسمش مجید موسی خانی بود، سرش را شانه گذاشته است، گفتم چرا اینطوری گفت می خواهم شهید شوم، پس از آن عکس رفت و در گیلانغرب هم به شهادت رسید و پیکرش پس از ۹ ماه برگشت.

پیش از بازگشت پیکرش هر زمان به وادی رحمت می رفتم پدر و مادرش را می‌دیدم که آمده‌اند و سرشان را روی دوش خود گذاشته‌اند و چشم انتظار پسرشان هستند.

پس از شهادت شهید موسی خانی لشکر عاشورا می آمدند و می گفتند می خواهیم با پرده قرمز شهادت عکس بگیریم.

۹۰ هزار عکس از رزمندگان، پیکر مطهر شهدا در جبهه و معراج الشهدا، اعزام نیرو و ... دارم و همه در نگاتیو هستند و ریالی از هیچ نهادی برای این عکس ها نگرفتم و ماندگارترین آن ها عکس شهید شفیع زاده است که از منطقه عملیاتی فاو بر می گشتیم، بین خرمشهر و اهواز متوجه شدم حسن شفیع زاده ایستاده و رضا دلیری اکبری نشسته باهم حرف می زنند، ماشین را کنار زدیم و  یک لحظه با خودم گفتم چه صحنه خوبی است، دوربین را آماده و شهید شفیع زاده صدا کردم تا برگشت عکس دو نفری شان را گرفتم، شهید شفیع زاده گفت شکار می کنی! من هم گفتم شما صدامیان را شکار می کنی، ما هم این گونه لحظه ها را شکار می کنیم.

یک روز هم نیمه شعبان بود جلوی بانک ملی خسته بودم نشستیم، دیدم کسی با موتور می آید دیدم عبدالله آزادی است، پس از حال و احوال پرسی گفت فردا می روم جبهه گفتم آخر دوربین است حالا که می روی بیا از تو عکس بگیرم، ایستاد عکس گرفتم و بعد ظهور کردم.

پس فردای آن روز جعفر محدث که پیکر مطهر شهدا را انتقال می داد آمد سراغم و مرا برد بیمارستان امام خمینی(ره) تا از پیکر مطهر شهدا عکس بگیرم، سردخانه رفتیم. وقتی صورت شهید را باز کرد احساس کردم ساختمان دور سرم می چرخد، شهید آزادی بود، گفتم پریروز از عبدالله عکس گرفته بودم. هر دو عکس شهید را حالا در مغازه ام دارم.

 

ارسال نظرات
آخرین اخبار