به گزارش سرویس خبری بسیج جامعه زنان-استان گلستان، ربابه کابلی؛ هنر جاجیم بافی در روستای زیارت گرگان یکی از ارثیههای گرانبهایی است که از مادران به دختران منتقل شده و همچنان از نسلی به نسل دیگر پایدار مانده است.
زنان هنرمند جاجیم باف این روستا با بهرهگیری از نخهای پشمی، آثار هنری منحصر به فردی خلق میکنند که به عنوان زیرانداز، فرش، پادری و حتی سفره و رومیزی مورد استفاده قرار میگیرد.
جاجیم، نوعی دستبافت از پارچهای کلفت است که بهطورکلی شبیه به پلاس اما نازکتر از آن میباشد. این هنر با استفاده از نخهای رنگین و ظریف پشمی، پنبهای یا ترکیبی از هر دو بافته میشود.
مواد اولیه جاجیم اساساً پشم است و بافت آن شباهت زیادی به گلیم دارد، با این تفاوت که جاجیم در چهار تخته بافته شده و پس از بافت به یکدیگر متصل و دوخته میشود. جاجیمها فاقد پرز هستند و میتوان از هر دو روی آنها استفاده کرد. کوچنشینان بهویژه از این هنر بهرهبرداری میکنند و آن را به عنوان روانداز و محافظ سرما به کار میبرند. هنرمندان جاجیم باف در گذشته، جاجیم را به عنوان بهترین پوشش بر روی کرسیها قرار میدادند.
زنان بافنده در روستای «زیارت» شهر گرگان، تار را در پود وجودی خود گره زده و زیباترین نقشها را با دستانی ماهر و هنرمند خلق میکنند. آنها کارگاههای خود را در گوشهگوشه خانههایشان برپا میکنند با این امید که مانند گذشته، در چرخه اقتصادی خانواده نقشی فعال داشته باشند. اما امروزه این هنر ارزشمند زنان زیارت نیازمند حمایت دولت مردان است تا به فراموشی سپرده نشود و همچنان در دل خانهها زنده بماند.
تصور کنید در مسیری باریک و خاکی گام برمیدارید، جایی که عطر خاک بارانخورده گلستان با نسیمی ملایم درآمیخته است. در دور دست، صدای دستگاهی قدیمی به گوش میرسد، گویی دستی نامرئی نبض زمان را با هر ضربه به صدا درمیآورد.
در روستاهای آرام و پرخاطره گلستان، هنری باستانی به نام کرچالبافی همچنان حیات دارد.
پارچههایی که از دل نخهای رنگارنگ و دستان پرمهارت پدید میآیند، نهتنها تکههای بافتهشدهاند، بلکه روایتگر قصههایی از گذشته و حالاند.
در این گزارش، با ۲ بانوی هنرمند از دیار روستای زیارت شهرستان گرگان همراه میشویم، ۲ بافنده توانا که با هر گره، بخشی از هویت و جان خود را به این هنر میبخشند. بیایید به کارگاههای کوچکشان قدم بگذاریم و داستانهایشان را از نزدیک بشنویم.
نسرین، بافندهای با ریشههای عمیق
نسرین را در درب مغازه اش ملاقات کردم، در حالی که دستش را زیر چانه برده و به رفت و آمد ماشین ها و مسافران نگاه می کند تا شاید یکی از آنها وارد مغازه اش شوند و از وی خریدی داشته باشند.
بعد از سلام و احوالپرسی و دیدن کارهای هنری زیبایش، پشت دستگاه بافندگیاش می نشیند و با دستانش شروع به بافتن جاجیم می کند، به گفته خودش این بافته اش برای کوله پوشتی استفاده می شود، بر روی دوش بیشتر مردم زیارت این کوله پشتی ها دیده می شود که برای خرید و حمل و نقل وسایل از آن استفاده می کنند.
با حرکتی موزون و آشنا بر نخها و با چشمانی پر از شور و شوق این هنر، در حال بافتن است.
وقتی از او پرسیدم که این مهارت را از کجا آموخته است، با لبخندی پاسخ داد: از سالهای تحصیل در کلاس پنجم ابتدایی، بافندگی را آغاز کردم. از آن زمان، این هنر همراه همیشگیام بوده و در هر کجای جهان که باشم، آن را با خود خواهم برد.
برای نسرین، بافندگی نهتنها یک حرفه، بلکه بخشی جداییناپذیر از وجودش است.
او از مادرش سخن گفت، استادی که گویی تمامی رازهای این هنر را در خود نهفته داشت؛ مادرم بود که این راه را به ما نشان داد. از کودکی، او را میدیدم که نخ میریسید و میبافت. در روستای زیارت، همه او را بهترین استاد این فن میدانستند و ما فرزندانش، شاگردان خانگی او بودیم.
نسرین ادامه داد: این هنر به یک نوع محدود نمیشود. اکنون که مشغول بافتن هستم، این کولهپشتی است که میبینید؛ اما چغا، جاجیم و پارچهگری نیز در کارم هست. مثل خیاطی است؛ هر طرح و مدلی که بخواهید، میتوانیم ببافیم و به فروش برسانیم.
هر کدام از آثارش جلوهای از هنر و خلاقیت بودند؛ کولههایی با نقشهای سنتی، جاجیمهایی با طرحهای بدیع و رنگهایی که گویی قصهای را بازگو میکردند. خودش گفت: اینها نمونههای کارم هستند و هر یک هویت خود را دارند. از آنها تصویر بردارید و به دیگران نشان دهید.
در آن لحظه دریافتم که نسرین نهتنها پارچه میبافد، بلکه بخشی از روح و هویتش را در هر اثر جاودانه میکند.
نظر عباسی، نگهبان میراث کهن در زیارت
در روستای زیارت، در سایه کوههای استوار که گویی حافظان این سرزمیناند، حوا نظر عباسی را یافتم. بانویی با وقاری برخاسته از طبیعت و دستانی که با هر حرکت، بخشی از گذشته را احیا میکردند. او پشت دستگاهی کهنسال نشسته بود، دستگاهی که به گفته خودش بیش از ۸۰ یا شاید ۱۰۰ سال عمر داشت.
وی با غرور اظهار داشت: با همین دستگاه حوله، سفره، جاجیم و ... را می بافم و کار خود را پیش میبریم. این ابزار، میراثی است که از نسلهای پیش به ما رسیده است.
نظرعباسی در خصوص شیوه کارش گفت؛ از اینکه طرحها و رنگها را نه بر کاغذ، بلکه در ذهن خود ترسیم میکند و رنگبندی این پارچهها همگی ذهنی است. نیازی به نقشه یا الگو ندارم؛ نقشها و رنگها در حین بافت، خود به خود پدیدار میشوند.
سپس به چالهای قدیمی در زیر دستگاه اشاره کرد و توضیح داد: این چاله را میبینید؟ متعلق به روزگاران گذشته است. در آن زمان که زمستانها سخت و سرد بود، در این چاله آتش روشن میکردند تا پاهای بافندگان گرم بماند و بتوانند ساعتها به کار ادامه دهند.
گویی این چاله ساده، خود گنجینهای از خاطرات تاریخی بود.
نظر عباسی پدال دستگاه را نشانم داد و گفت: اینجا را ببینید. با فشردن پدال، دهانه نخها باز میشود و تارها آماده بافت میگردند.
سپس به تخته چوبی در بالای دستگاه اشاره کرد و ادامه داد: این تخته است که نقش گلها و طرحها را شکل میدهد. همهچیز با هماهنگی دست و دل پیش میرود.
در کلامش، عشقی عمیق به این هنر موج میزد؛ گویی این دستگاه و این حرفه، نهتنها بخشی از زندگیاش، بلکه بخشی از هویت او بودند که جدایی از آن ممکن نبود.
کرچالبافی؛ هنری فراتر از زمان
کرچالبافی در گلستان، بیش از یک هنر است؛ آیینهای است که فرهنگ و هویت مردمان این دیار را بازتاب میدهد. نسرین، با خاطره مادرش و تنوع آثاری که هر یک روایتگر داستانیاند و نظرعباسی، با دستگاهی کهن و چالهای که گرمای گذشته را در خود حفظ کرده، ۲ ستون استوار این سنت هستند. آنها نهتنها پارچه میبافند، بلکه هویت، عشق و تاریخ را به نسلهای آینده منتقل میکنند.
در این گوشه از جهان، کرچالبافی همچنان زنده است، زیرا قلبهایی برای آن میتپد و دستانی برای آن خلق میکند.