به گزارش خبرگزاری بسیج، به نقل از خبرگزاری ایرنادر ایلام ، ۳۱ شهریور سال ۵۹ رژیم بعث صدام به تحریک سیاستمداران غربی رویای تهاجم و فتح ایران را در سر پروراند و با حمله غافلگیرانه در همان سالهای آغازین جنگ، بخشی از خاک کشور را در خرمشهر به اشغال خود درآورد.
صدای توپ و تانک و خمپاره و غرش هواپیماهای جنگی که بلند شد، مردان مرد این دیار وارد کارزار شدند و به جای فرار در مقابل گلولههای دشمن سینه سپر کردند و با عشق راهی میدان جنگ شدند و این آغاز حماسههای جاودانه ملتی برای دفاع از کیان و سرزمین شد.
مردمان مناطق مرزنشین و عشایر غیور و دلاور، تفنگ برداشتند و کمر همت بستند، پا به پای رزمندگان در دفاع از کشور و سرزمین آبا و اجدادی خویش سنگر ساختند، در برابر هجوم دشمن جانانه مقاومت کردند و قصه غرور و دلاورمردی آنان را در فتح میمک و ارتفاعات و دشتهای مرزی همچنان پرآوازه و غرورآفرین ماندگار شده است.
طبل جنگ بیرحمانه به صدا درآمده بود و هواپیماهای جنگی شب و روز مردم را جهنم ساخته بودند، رگبار گلوله و خمپاره وجب به وجب خاک را نشانه میگرفت و حالا همه جای این سرزمین ناامن بود شده بود و همه برای برقراری امنیت، زن و مرد و پیر و جوان شجاعانه و با غیرت پای در جبهه جنگ گذاشتند و به دفاع از سرزمین خویش شبانه روز در تکاپو بودند، گونیهای قهوه ای رنگ را از خاک پر میکردند و سنگر میساختند، مسجد محله جای جمعآوری کمکهای مردمی و اعزام داوطبان به جبهه شده بود، صدای شیپور جنگ غیرت و غرور ملی را در خون همه دوانده بود و این بار قصه دیگری در تاریخ این سرزمین میرفت تا جان بگیرد.
قصه عشق به میهن، قصه عاشقی برای رسیدن به دلدار، قصه پر آوازه شجاعت مردان ایران زمین، مثنوی هزار من شبهای نجوای رزمندگان و خدا آنچنان زیبا و دلنشین بود که روز بعد میتوانستی انعکاس این نجوای شبانه را در میدان مین و خط مقدم با پر کشیدن شهیدی به سوی آسمان تصور کنی.
این سرزمین رازهای جنگ را در سینهاش در هشت سال آنچنان حک کرده است که گذر زمان نمیتواند ردپای آنان را از ذهن و لوح جانمان بزداید.
ما بچههای جنگ بودیم، بمباران، فرار فرار، آوارگی و صدای غرش هواپیما و آژیر قرمز را به خوبی بیاد داریم، ما بودیم و دنیای بچگیمان، درس خواندن در زیر چادرها و در محوطه باز کوهستان، زیر بلوطزارهای مقاوم صداها و آواها را هجی میکردیم و مشق مقاومت مینگاشتیم.
سالهای سال از آن روزها گذشته اما خاطرات ماندگارش را هنوز هم در هر کوچه و خیابان که به نام عزیزی نامگذاری شده است را میتوانی هر روز در ذهنت زنده کنی.
کوچه شهید علیمرد کریمی، کوچه شهید چناری، کوچه شهید سادهمیری، کوچه شهید بسطامی، کوچه کوچه و خیابان به خیابانش نشانی یک لاله پرپر است، تابلوها و دیوارهای برخی از مناطق شهر تصاویر زیبای جوانانی با تبسمی دلنشین نقش بسته که روزگار جوانی خویش را بی هیچ ادعایی با چفیهای شطرنجی، لباسی قهوهای و خاکی و پوتینهایی سیاه فارغ از هر هیاهویی برای این کشور افتخارآفرینی کردند.
روی میدان مین رفتند، دست و پا دادند، اسیر شدند، در تشنگی و خستگی با تنی مجروح و زخمی جان دادند، اما شجاعانه مقاومت کردند، اسطورههای بی نظیری که امروزه پیدا کردن امثالشان، زمان میبرد.
شیرپاک خوردههایی که در دامن مردان صبوری و شجاعت را آموخته بودند و در مکتب دفاع از انقلاب و اسلام به خوبی درس شجاعت و ایثار پس دادند و سرود پر آوزه غیرت و همت و دلاورمردیشان سالهای سال ورد زبان همگان شد و کلمات بارها و بارها در زنگ انشای بچهها در توصیف آنان نگاشته شد.
سالهای دفاع مقدس در گذر زمان دور شدهاند اما خاطرات و حماسه جاودانه مردان این سرزمین همچنان ماندگار شده است و امروز برای بیان آن خاطرات باید همرزمان شهدا و مادران و خانوادههای ایثارگر آنان به میدان بیایند و یک به یک قصه بزرگی و شیرمردی آنان جوانان را بازگو کنند.
از سادگی و مهربانیشان بگویند، از کمتوقعی و قناعتشان، صبوری و شجاعت و بزرگ مردیشان و دلهای بزرگ و جثه نحیف جوانانی که با هزاران آرزو به جای حجله عروسی، حجله شهادتشان در کوچه و دیار برپا شد.
از قصههای ماندگاری بگویند که درس شود برای فردای بچههای ما تا همه بدانند آن روز که گردان پشت میدان مین زمینگیر شد، چند نفر رفتند معبر را باز کنند، جوانی ۱۵ ساله، چند قدم که رفت برگشت، برخی از همرزمان گفتند که حتما ترسیده، اما جوان پوتینهایش را به آرامی درآورد و داد به یکی از بچهها و گفت: "تازه از گردان گرفتم، حیفه، بیتالماله" و پا برهنه رفت.
از آن جوانی که با شور و اشتیاق پیشانی بندها را با وسواس زیر و رو می کرد تا یک نام خاص را بیابد، یکی پرسید: دنبال چه میگردی، گفت: "سربند یا زهرا"، مسئول تدارکات گفت: "یکی رو بردار ببند دیگه، چه فرقی داره" جوان مظلومانه نگاهی کرد و جواب داد: "نه، آخه من مادر ندارم".
باید قصههای در دل مانده آن اسطورههای واقعی بازگو شود تا قهرمان ذهن کودکان این دیار شوند و باز صبوری، مهربانی، قناعت، سخاوت و شیرمردی در جامعه خود را نشان دهد و بچههای امروز باید با گذشته پرافتخار شهدای این سرزمین آشنا شوند و بدانند که اگر امروز دم از امنیت و آزادی و استقلال و غرور میزنیم مدیون چه خونهای به زمین ریخته و چه جوانان پرپری هستیم.
اگر امروز بی مهابا پرچم در دست میگیریم و کولهای بر دوش پای پیاده قدم در زیارت اربعین و پیادهروی کربلا میگذاریم یادمان نرود که چه عزیزانی سالها در همین مسیر تشنه با شوق زیارت حسین آرزوی کربلا داشتند و تن مجروحشان در جوار سیم خاردارها و زیر تانک و بمباران و گلوله تکه تکه شد.
امروز پرچم ها در باد به اهتزاز درآمده و در رنگ ها و اسامی ائمه همچنان در همه یادمان های شهدا به چشم می خورد، این رقص درباد و این اعتزاز پرچم نشانه ای است از خاطرات هشت سال دفاع مقدس، از شجاعت و مردانی جوانانی که غیرتمندانه در برابر دشمن متجاوز ایستادند و جان دادند و خاک به دژخیم ندادند.
این پرچمهای بلند و ایستاده نشانهای است از اقتدار و هویت شهداست که اینگونه سربلند و غرورآفرین در باد تکان میخورد و هر کدام خود قصهای دارد از هزاران شهیدی که در جای جای مناطق مرزی از مهران و شلمچه گرفته تا سردشت و خسروی از اروند تا قلههای سرد و پر برف کردستان از شط خون تا دشتهای تفتیده مهران و دهلران و باز هم نمادی است که یادآور میشود برای ماندگاری و ایستادگی این پرچم با عظمت که نشان آزادی و هویت و حریت کشور ماست همه جانهایمان را فدا خواهیم کرد تا ایران همچنان سربلند و ماندگار در جهان بماند.
یاد باد خاطره هشت سال دفاع مقدس، یاد باد خاطره شهدای گمنام و شهدایی که جانهای تکهتکهشان هیچ وقت به خاک سپرده نشد، یاد باد مقاومت و ایستادگی همه مردمان مناطق مرزی که پا به پای رزمندگان از کشور دفاع کردند.