روزي كه سيل خودروي جهادگران را با خود برد
خبرگزاری بسیج- اسماعیل احمدی: آن زمان برگزاري اردو كاري بسيار سخت و طاقتفرسا بود اما نفس گرم ولايت در 17 ارديبهشت سال 79 كه دستور تشكيل بسيج سازندگي را ابلاغ فرمودند اندك اندك قطرهها را مجتمع نمود تا آنكه دريايي از گروههاي جهادي تشكيل شد و امروز به قول مسئولان بسيج سازندگي 3هزار گروه جهادي داريم و آنچه مهم است اينكه در هر استان دهها گروه در ايام نوروز و تابستان فعاليت متمركز دارند و در طول سال نيز برخي از گروهها در كنار كار و درسشان، پيگيري امور محرومين را در صدر فعاليتها و برنامههاي زندگي خويش قرار دادهاند. لذا امروز اردوي جهادي نه يك برنامه براي پر كردن يا غنيسازي اوقات فراغت كه يك نقشه زندگي براي ساختن جامعه آرماني و الگويي است براي رسيدن به تمدن نوين اسلامي.
يك گروه از هزاران
نوروز امسال نيز توفيقي حاصل شد تا در كنار «منتظران خورشيد» به عباد الله خدمتي كنيم و به ياد شهيدان شاهد، مشاهدات خويش را از جهاد و هجرت سربازان ولايت بنگاريم تا رسانه را به خدمت گمارده و اين فرهنگ اسلامي «اگر صبح كردي و ياد برادر مسلمانت نبودي حتي در زمره مسلمين نخواهي بود» را در جامعه ترويج دهيم. شايد اين قلم، يك رزمنده را به جبهه جهادي افزوده و نظام فقر و تبعيض را ريشهكن كند.
آغاز جهاد
انتظار آن بود كه همچون ساير برنامههاي معمول حداقل دو سه ساعتي اتوبوس ديرتر حركت كند. با خود گفتم طوري بروم كه خيلي معطل نشوم. نيم ساعت ديرتر از موعود، سر قرار حاضر شدم كه ديدم اتوبوس مهياي عزيمت است و گويا اين نيم ساعت هم نه از باب تأخير كه من باب بار زدن وسايل و تجهيزات بود؛ از سيستم صوتي تا وسايل آموزشي و فرهنگي تا قلم و رنگ تا كاميوني كه حامل 10 چشمه سرويس بهداشتي كانكسي بود و البته پنج دستگاه تويوتا وانت كه همه جور جنسي را از يخچال و گاز تا البسه، لوازمالتحرير و... را كه هداياي مردمي بود، بار زده بودند. چون لااقل 70 يا 80 بار به پايتخت مقاومت ايران (دزفول) سفر كرده بودم و هميشه عاشق پاكي و طراوت و رودخانه زيباي دز و مردمان پاك سيرتش بودم، برايم تازگي داشت كه اين بار براي محروميتزدايي به آن وادي بروم، اما خب! اين گروه جهادي را هم ميشناختم و ميدانستم كه هميشه دنبال نقاط بكري هستند براي يافتن يك منطقه محروم.
دو كوهه السلام اي خانه عشق...
وقتي به خوزستان رسيديم، به حسن انتخاب گروه جهادي منتظران خورشيد آفرين گفتيم. آنها به ياد محل اعزام رزمندگان لشكر 27 حضرت رسول(ص) كه هميشه از دوكوهه به خط مقدم عزيمت ميكردند اين پادگان عشق را نقطه آغاز هجرت خودشان انتخاب كرده بودند با اين تفاوت كه 28 اسفند 93 پس از سالها بار ديگر محوطه خالي گردانها شاهد حضور 72 جهادگري بود كه با رجزخواني و به صف مهياي عملياتي متفاوت بودند... اي كاش حاج منصور ارضي آنجا بود تا اين مصرع را اصلاح ميكرد؛ «دو كوهه! گو كه گردانها كجايند...» و ميخواند: «دو كوهه! بين كه گردان آمده است...» و زائران سرزمينهاي نور نيز اطراف جهادگران اجتماع كرده بودند و نظارهگر شور و نشاط معنوي و آمادگي جسماني بچههاي جهادي بودند كه چگونه با عشق و علاقه وافر و انگيزه وصف ناپذير، به دور از اهل و عيال و با كندن از راحتي و آسايش در راه عزيمت به روستاهاي دور افتادهاي بودند كه از امكانات اوليه حيات نيز محروم هستند. مرحبا بر اين رنگ الهي و مردان خدايي و زنان آسماني كه شادي و بهجت خويش را با گستراندن سفره هفت سين با اهالي روستاها تقسيم ميكنند تا ثوابشان ضرب شود و ذخيرهاي براي سراي عقبي باشد... كمي كه فكر ميكنم يقين ميدانم كه اينها مصداق آن آيه شريفهاند كه فرمود: «طوبي لكم و حسن ماب...»
روستاهايي نزديك آسمان
طي چند سالي است كه توفيق همنشيني با جهادگران را داشتهام، به تمام استانهاي كشور سفر كردهام. اگر چه ارتفاعات سختي را در كردستان، لرستان و... ديده بودم ليكن هيچ كدام مثل ارتفاعات منطقهاي كه در آن حضور داشتيم، نبودند؛ صعب العبور و پر از سنگلاخ و ناهموار و خطرناك! بعضي جاها هيچ خودرويي را توان صعود نبود جز تويوتاي دنده كمكدار كه بتواند شيبهاي 50 و 60 درجه را با پيچهاي 360 درجه بالا برود و لاستيكهايشان نيز نه يك راه هموار كه روي سنگهاي كوچك و بزرگ حركت كند و همين ويژگيها بود كه سه خودرو را از كار انداخت و متوقف ساخت.
چون در اولين خودرو نشسته بوديم، هر پيچ را كه بالا ميرفتيم 14 خودروي پشت سر را سر شماري ميكردم تا از سلامت خودروها و جهادگران اطمينان حاصل كنم و هر پيچ هم كه با موفقيت سپري ميشد هديهاش يك صلوات برمحمد و آل محمد بود. 2 هزار و 105 متر ارتفاع از سطح دريا يك طرف و از آن مهمتر كيلومترها حركت در نوك قلهها يك طرف. حقيقتاً نميدانم چه انگيزهاي در بچههاي جهادي است كه براي خدمت به خلق خدا كه تفاوتي نميكند سادات حسيني باشند در اين مناطق دزفول يا برادران و خواهران سني باشند در بلوچستان سر از پا نميشناسند و جان خود را نيز ناديده ميگيرند و ترس برايشان جايگاهي ندارد. به ويژه براي زنان و دختران كه اگر خيلي از آنان حتي از بالا رفتن چهار پايه نيز پايشان ميلرزد اما خواهران جهادي در اين ارتفاعات خم به ابرو نياورده و استوارتر از قبل به جهاد خويش ادامه ميدادند... خوب يادم ميآيد كه همسر يكي از خواهران قبل از اردو ميگفت:«نمي دانم چه سري است هر چه شما از خطرناكي راه و نوشتن وصيتنامه سخن ميگوييد، انگيزه همسرم براي شركت در اردو بيشتر ميشود» و آنجا بود كه گفتم خوشا بر احوال سيدعلي كه اينگونه سربازاني دارد كه هر هجرتي دارند و جهادي كه ميكنند ميگويند: «ما از سوي ولايت آمدهايم و بس».
اجراي خدمت
بالاخره پس از 9ساعت طي طريق با نان و پنيري كه ناهارمان بود به روستاهاي منطقه «فداله عمران» رسيديم و من كه پيش از اين سفري به اين سرزمين داشتم خوب ميدانستم كه تا محل اصلي يعني «احمد فداله» پنج شش ساعت ديگر نيز راه باقي است تازه تا آنجا كه خودرو ميآيد وگرنه تا آخرين روستا بايد از توقف خودرو، نيم روزي سوار بر قاطر به آخرين روستاها بروي. اين منطقه عشايرخيز جملگي سادات حسينياند و از نسل سيدالساجدين كه از ارديبهشت تا مرداد را به قلهها كوچ ميكنند و ساير اوقات نيز در منازل روستايي ساكناند.
منزل از منظر آنان يعني يك اتاق كه هم محل زندگي و خواب و ميهمان و استراحت است هم آشپزخانه و انبار و گاه حتي محل نگهداري مرغ و خروس. آوردن آب از چشمهها در ارتفاعات كه گاه سه ساعت را بايد زنان و دختران روستايي با دبههاي آب طي كنند و نداشتن سرويس بهداشتي، حمام و برق، تلويزيون، تلفن و... احاديث مفصلي است كه در اين مقال نميگنجد. معدود روستاهايي كه با انرژي خورشيدي، تنها دو سه ساعتي برق دارند و به لطف بسيج سازندگي دزفول و قرارگاه قرب كوثر، منبعي 8 هزار ليتري از آب را با لولهكشي از چشمه دارند و تعدادي هم به سرويس بهداشتي مجهز شدهاند و ديگر هيچ!
جهادگران كه آمدند همه اهالي بامعرفت روستاها به استقبال آمده بودند و اين كار گروه جهادي را سختتر ميكرد. بالاخره كارها آغاز شد... ساخت 10 چشمه سرويس بهداشتي كه اگر خودروي نيسان حامل دو سرويس را سيل نميبرد به 12 چشمه افزايش مييافت. در ماجراي سيل كه مفصل توضيح خواهم داد، اگر چه تجهيزات عمراني و برخي هداياي خريداري شده و حتي خود ماشين را سيل برد، اما شكر خدا راننده جوان توانست خود را نجات دهد. به هرحال از اقدامات ديگر گروه جهادي اجراي برنامههاي متعدد فرهنگي و آموزشي براي افراد از خردسال تا سالخوردگان با فعاليتهاي متعدد و به ويژه جوايز مختلف ميشود اشاره كرد كه شادي كودكان و نوجوانان روستايي را در پي داشت. رنگ آميزي و نقاشي و طراحي مدرسه روستا و صحن امامزاده هم طراوتي به محل تحصيل و عبادت اهالي بخشيد. دكتر عمومي و چشم پزشك و دكتر اطفال هم اگر چه شرايط جوي و باران و تگرگهاي سيل آسا اجازه خدمت مناسبتر به آنها را نداد، ليك نجات جان مادري و به دنيا آوردن يك نوزاد آن هم از پدر و مادري كه سيد اولاد پيغمبرند، اقدام ارزنده اين كميته بود كه قرار است به زودي ميزبان چهار بيمار از آن ديار باشند كه در بيمارستانهاي تهران مداوا ميشوند و... دهها اقدام ديگر كه در صحيفه ماناي الهي ثبت و ضبط گرديد. اينها گوشهاي بود از همت آسماني جهادگران در كميتههاي فرهنگي، بهداشتي، آموزشي، مطالبات اداري، هدايا، روابط عمومي، پشتيباني، هنري، ورزشي و كشاورزي برادران و خواهران.
اتفاقي قرمز
همان شب اول بارانهاي توأم با بوران و تگرگ كارخود را كرد، باراني كه اهالي ميگفتند طي 20 سال گذشته بي نظير بوده و موجب سيل در شهرستانهاي همجوار شده و پنج نفر را نيز به كام مرگ كشانده بود. سيل از كوهها روانه درهها شده و رودخانههايي كه تا روز قبل ميشد قطرات آبشان را نيز شمرد به رودخانههاي وحشي تبديل شده بودند كه حتي نيسان پر از تجهيزاتي كه پيشتر به آن اشاره كرده بودم را با آن همه بار سنگين با خود روانه آب كرد. به چشم خود ديدم سگي را كه تا قدم به آب گذاشت سيل خروشان او را برد، ريزش كوه را ديدم كه جاده را پر از سنگهاي بزرگ كرد، آبهاي روان را كه با سرعت تمام از قلهها به دره آمده و موجهاي خروشاني ميشدند را كاملاً لمس كردم چون 11 ساعت پشت دو رودخانه ماندم و با سلام و صلوات و ذكر يا زهرا(س) پس از چند بار دست و پنجه با مرگ، نجات يافتم. خانه سيد جهانبخش را ديدم كه سيل با خود برده بود و من از آن خانه خاطراتي داشتم از شبي كه ميهمان كرم اين مرد بزرگ بودم و چقدر براي او ناراحت شدم كه بزرگ فاميل بود و چقدر از او درس آموختم كه سر سوزني خم به ابرو نياورد...
بگذريم كه حتي شنيدم بخشهايي از راه ناهموارمان را نيز آب شكافته و راه را خراب كرده اما آنجايي وضعيت برايمان قرمز شد كه بنزينمان ته كشيد، نفتمان براي گرمايش پايان پذيرفت، نانمان براي خوردن تمام شد، گازمان براي پخت و پز، هوا شد و ما مانديم و ما... و اين جمله ورد زبان بچهها شد همان جملهاي كه از پيراهن شهيد تفحص شده يافته بودند كه در كانال كميل فكه نوشته بود: «امروز پنجمين روز است كه آب نداريم. شهدا كنارمان آرميدهاند و خوشا به حال آنان كه اكنون ميهمان سيدالشهدا هستند و. . . » ديگر تاب نياورده و رايزنيها آغاز شد. چون بارش مجدد باران و سيلي ديگر نزديك بود و من نيز نميتوانستم نسبت به جان جهادگران بيتفاوت باشم لذا به هر دري زديم تا وضعيت بحراني منطقه را به گوش مسئولان برسانيم كه در نهايت سردار شاهوارپور فرمانده سپاه خوزستان پيگيري را آغاز كرد و بالگرد هلال احمر به پرواز در آمد و ما نيز درنگ نكرده و توانستيم خواهران و تيم پزشكي را به دزفول بازگردانيم و اينگونه خيالمان راحت شود كه اگر قرار است اتفاقي بيفتد براي برادران باشد كه تحملش راحتتر است... اگر چه بحمدالله همگي برادران را به رغم آنكه حقيقتاً بيراهههايي كه آمده بوديم خيلي خرابتر و ويرانتر شده بود به سلامت رسيدند و اين نوروز نيز در تاريخ نوروزهاي جهاديمان جاودان شد.
آخر خط
آري به فرمايش امام جمارانيمان «تنها آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت را چشيده باشند» و ما نيز كه اكنون مدت چندان طولاني نيست از آن اردوي باصفا برگشتهايم، جلسه آسيبشناسي اردويمان را براي بررسي نقاط ضعف و قوت و شناسايي تهديدها و فرصتها تا رسيدن به راهكارهاي راهبردي و عملياتي با هدف دفع و رفع محروميتهاي اساسي از اين منطقه برگزار كرده ايم و در انديشه تدوين چشماندازي هستيم تا به ميزان توان و تكليفمان خدمتي كنيم به اهالي ثروتمند منطقه فداله عمران و احمد فداله تا صد البته فقر معنوي، اخلاقي، رفتاري و ارتباطيمان را كه نتيجه زندگي شهري و تكنولوژيهاي به اصطلاح مدرن روز و رسانههاي خصوصي امروز است به ثروت مردمان روستا كه صفا، صميميت، همدلي، احترام به بزرگتر، معنويت، توكل و خلوص است، برطرف كرده و ما نيز غني و بينياز گرديم از غير الله ان شاءالله.
منبع: شبكه اطلاعرساني دانا
نام:
|
ایمیل:
|
* نظر:
|