۰۴ / ارديبهشت / ۱۴۰۴ - 24 April 2025
05:01
کد خبر : 9682017
۰۸:۳۲

۱۴۰۴/۰۲/۰۳
درس‌های یک سکوت راهبردی

رمز و راز عدم قیام مسلحانه امام صادق علیه السلام

در این مطلب می‌کوشیم تا رمز و راز عدم قیام مسلحانه امام صادق علیه السلام را در جامعه‌ای فاقد بلوغ کیفی بررسی کنیم.

تصمیم به قیام یا عدم آن، همواره یکی از پیچیده‌ترین و حیاتی‌ترین تصمیمات رهبران الهی در طول تاریخ بوده است. در این میان، زندگی و سیره امام جعفر صادق (علیه‌السلام)، ششمین اختر تابناک آسمان امامت، از زوایای گوناگونی قابل تأمل است.
 
 ایشان در دورانی پرآشوب و مملو از تحولات سیاسی و اجتماعی می‌زیستند؛ عصری که شاهد ضعف بنی‌امیه و ظهور بنی‌عباس بود. با وجود پتانسیل‌های ظاهری و درخواست‌های مکرر برای قیام، امام صادق (علیه‌السلام) از دست زدن به حرکت مسلحانه خودداری ورزیدند.
 
رمز و راز عدم قیام مسلحانه امام صادق علیه السلام 
اهداف امامت و تاکتیک‌های متناسب با شرایط زمان
همان‌طور که می‌دانیم، شان و جایگاه امام، هدایت و راهنمایی مردم به سوی کمال و سعادت است. تشکیل حکومت اسلامی نیز به عنوان یکی از ابزارهای مهم برای تحقق این هدف و پیاده‌سازی احکام الهی در جامعه و برپایی یک جامعه‌ی مبتنی بر عدل و داد، همواره مورد نظر ائمه معصومین (علیهم‌السلام) بوده است.
 
بنابراین، این تصور که تشکیل حکومت، هیچ‌گاه در برنامه‌های ائمه جای نداشته است، تصوری نادرست و ناشی از عدم درک صحیح از منظومه فکری و عملی ایشان است.
 
ائمه اطهار (علیهم‌السلام) اهداف بلندمدت خود را بر اساس درک عمیق از شرایط و مقتضیات زمان، اولویت‌بندی و پیگیری می‌کردند.
 
 هنگامی که امام، با توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه، عدم آمادگی و فراهم نبودن شرایط لازم برای یک قیام موفق را تشخیص می‌داد، تاکتیک‌های خود را تغییر داده و از روش‌های دیگری برای زمینه‌سازی تحقق جامعه‌ی الهی و تشکیل حکومت اسلامی بهره می‌برد.
 
بر همین اساس، امام باقر (علیه‌السلام) و امام صادق (علیه‌السلام) با در نظر گرفتن جوّ خفقان و سرکوب حاکم و نیز تعداد محدود یاران صدیق و همراه، قیام مسلحانه برای تشکیل حکومت را به صلاح ندانستند.
 
 در عوض، ایشان راهبرد تربیت شاگردان و تعلیم و تبیین معارف دین را در پیش گرفتند و با تمام توان به احیای آموزه‌های اصیل اسلام پرداختند.
 
1- فقدان یاران صدیق و فداکار به تعداد کافی
داستان سهل بن حسن خراسانی و هارون مکی به روشنی بیانگر این حقیقت است که امام صادق (علیه‌السلام) به دلیل فقدان یاران صدیق و فداکار به تعداد کافی که از ایمان، اطاعت محض و آمادگی کامل برای جانفشانی برخوردار باشند، دست به قیام مسلحانه نزدند.
امام (علیه‌السلام) با این آزمایش عملی به سهل خراسانی نشان دادند که صرف وجود تعداد زیادی از علاقه‌مندان و پیروان، بدون وجود عمق ایمانی و اطاعت‌پذیری راستین، برای یک حرکت سرنوشت‌ساز و تشکیل حکومت اسلامی کافی نیست.
 
 هارون مکی به عنوان نمونه‌ای از یک یار واقعی، آمادگی بی‌چون و چرا برای اطاعت از فرمان امام را به نمایش گذاشت، در حالی که سهل خراسانی با وجود شور و اشتیاق ظاهری برای قیام، در عمل از اطاعت یک دستور ساده امام (علیه‌السلام) سر باز زد.
 این امر به خوبی نشان می‌دهد که چرا امام (علیه‌السلام) در آن شرایط، قیام مسلحانه را به صلاح ندانستند.
 
داستان سهل بن حسن خراسانی و هارون مکی
مأمون رقی نقل می‌کند: در محضر سرور و مولایم امام صادق (علیه‌السلام) بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد. او پس از سلام و عرض ادب نشست و سپس با لحنی معترضانه گفت:
 
«ای فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله)! رحمت و رأفت از ویژگی‌های شماست و شما خاندان امامت هستید، پس چه چیزی مانع اقدام شما برای به دست گرفتن حکومت اسلامی می‌شود؟ در حالی که شما همین الان می‌توانید از میان پیروان خود صدهزار شمشیرزن آماده‌ی فداکاری داشته باشید! و آنان پیشاپیش شما در راه تحقق اهدافتان شمشیر خواهند زد.»
 
امام صادق (علیه‌السلام) با متانت و آرامش به آن مرد خراسانی فرمودند: «خداوند حقت را حفظ کند، بنشین. »
 
سپس امام صادق (علیه‌السلام) به یکی از حاضران به نام حنیفه دستور دادند: «ای حنیفه، تنور را آتش بزن! »
 
حنیفه اطاعت کرد و لحظاتی بعد تنور مملو از آتش شد و اطراف آن از شدت حرارت به سرخی گرایید.
 
امام صادق (علیه‌السلام) رو به مرد خراسانی کردند و فرمودند: «برخیز و خودت را در این تنور بینداز»
 
مرد خراسانی با تعجب و وحشت گفت: «سرور و مولایم! مرا با آتش عذاب مکن و مرا از این فرمان معاف بدار، خداوند شما را معاف بدارد. »
 
امام (علیه‌السلام) فرمودند: «تو را از این کار معاف کردم»
در همین هنگام، یکی از یاران راستین و فداکار امام صادق (علیه‌السلام) به نام هارون مکی وارد مجلس شد، در حالی که کفش‌هایش را در دست داشت. او بر امام سلام کرد و در گوشه‌ای نشست.
 
امام به هارون مکی فرمودند: «کفش‌هایت را بر زمین بگذار و برو در داخل تنور، در میان آتش بنشین. »
 
هارون مکی بدون هیچ تردیدی کفش‌های خود را انداخت و بلافاصله وارد تنور شد و در میان شعله‌های آتش نشست!
 
در این هنگام، امام صادق (علیه‌السلام) شروع به گفتگو با مرد خراسانی کردند و از اوضاع و احوال خراسان و مسائل مربوط به آن منطقه سؤال می‌فرمودند، گویی که خود در خراسان حضور داشته و از تمام جزئیات آن آگاه بودند.
 
پس از مدتی، امام (علیه‌السلام) به مرد خراسانی فرمودند: «برخیز و نگاه کن! ببین در تنور چه خبر است؟!»
 
مرد خراسانی به طرف تنور رفت و دید که هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته و هیچ آسیبی به او نرسیده است.
 
پس از آن، هارون مکی از تنور بیرون آمد، بر حاضران سلام کرد و در جای خود نشست.
 
امام صادق (علیه‌السلام) رو به مرد خراسانی کردند و فرمودند: «در خراسان چند نفر مانند این فرد (هارون مکی) پیدا می‌شوند؟
 
مرد خراسانی با تأثر و صداقت پاسخ داد: «به خدا قسم، حتی یک نفر هم مانند این فرد در خراسان یافت نمی‌شود»
 
در این هنگام، امام صادق (علیه‌السلام) با بیانی قاطع و روشنگر فرمودند: «ما در زمانی که پنج نفر یاور واقعی و این‌چنین فداکار نداشته باشیم، دست به قیام مسلحانه نخواهیم زد. ما بهتر از دیگران، وقت خروج و قیام مسلحانه را می‌دانیم.»(1)
 
این روایت به روشنی یکی از مهم‌ترین دلایل عدم قیام مسلحانه امام صادق (علیه‌السلام) را فقدان یاران صدیق و فداکار به تعداد کافی بیان می‌کند. امام (علیه‌السلام) به خوبی می‌دانست که یک قیام موفق نیازمند یارانی است که نه تنها از نظر کمّی قابل توجه باشند، بلکه از نظر ایمان، اطاعت‌پذیری و آمادگی برای فداکاری در بالاترین سطح قرار داشته باشند.
 
2-عدم آمادگی کمی و کیفی یاران برای قیام
داستان سدیر صیرفی نیز به خوبی بر عدم آمادگی کمی و کیفی یاران امام صادق (علیه‌السلام) برای یک قیام موفق دلالت می‌کند.
 
هنگامی که سدیر با شور و هیجان از کثرت یاران و پیروان امام سخن می‌گوید و آن را دلیلی بر لزوم قیام حضرت می‌داند، امام (علیه‌السلام) با یک آزمایش عملی و مقایسه تعداد یاران واقعی خود با تعداد اندک بزغاله‌ها، به او نشان می‌دهند که تعداد ظاهری پیروان به تنهایی نمی‌تواند ضامن موفقیت یک قیام باشد.
 
امام (علیه‌السلام) در ادامه و در گفت‌وگو با سهل خراسانی نیز بر همین نکته تأکید می‌فرمایند و آمادگی واقعی برای قیام را منوط به وجود تعداد اندکی از یاران خاص و فداکار می‌دانند.
 
 این دو داستان در کنار هم، به وضوح نشان می‌دهند که امام صادق (علیه‌السلام) با وجود داشتن جمعیتی از محبان و پیروان، به دلیل نبود تعداد کافی از یاران با ایمان راسخ، اطاعت‌پذیری کامل و آمادگی برای فداکاری، زمینه را برای یک قیام مسلحانه مهیا نمی‌دیدند.
 
به عبارت دیگر، امام (علیه‌السلام) به کیفیت یاران بیش از کمیت آن‌ها اهمیت می‌دادند و در آن زمان، تعداد یاران واجد شرایط برای یک قیام موفق بسیار محدود بود.
 
داستان سدیر صیرفی
سَدیر صَیْرَفی یکی از شاگردان امام صادق(ع) می‌گوید؛ به محضر امام صادق(ع) رفتم و گفتم: «به خدا خانه‌نشینی برای شما روا نیست.»
فرمود: چرا ای سَدیر؟
گفتم: به خاطر یاران و دوستان بسیاری که داری، سوگند به خدا اگر امیرالمؤمنان علی(ع) آن همه یار و یاور داشت نمی‌گذاشت طایفه‌ی تَیْم و عَدی (دودمان عمر و ابوبکر) به مقام  او طمع کنند و حقّ او را بگیرند.
فرمود: ای سَدیر به نظر تو من چه اندازه یار و یاور دارم؟
گفتم: صد هزار!، فرمود: صد هزار؟ گفتم: بلکه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟!
گفتم: بلکه نصف دنیا، حضرت پس از اندکی سکوت، به من فرمود: اگر مایل باشی و برایت سخت نباشد همراه من به «یَنْبُع» (مزرعه‌ای در نزدیکی مدینه) برویم.
گفتم: آماده‌ام.
امام دستور فرمود: الاغ و استری را زین کردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم، تا احترام کرده باشم و آن حضرت سوار بر استر گردد.
فرمود: اگر بخواهی الاغ را در اختیار من بگذار؟
گفتم: استر برای شما مناسب‌تر و زیباتر است.
فرمود: الاغ برای من هموارتر است.
من از الاغ پیاده شدم و بر استر سوار شدم و آن حضرت بر الاغ سوار شد و با هم حرکت کردیم تا وقت نماز رسید، فرمود: پیاده شویم تا نماز بخوانیم، سپس فرمود:
 
 اینجا زمین شوره زار است و نماز در اینجا روا نیست (و مکروه است) از آنجا رفتیم و به زمین خاک سرخی رسیدیم، و آماده‌ی نماز شدیم، در آنجا جوانی بزغاله می‌چرانید، حضرت به او و بزغاله‌ها نگریست و به من فرمود:
 
«وَ اللهِ یا سَدِیرُ لَوْ کانَ لِی شِیِعَهٌ بِعَدَدِ هذِهِ الْجِداءِ ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ:سوگند به خدا ای سَدیر اگر شیعیان من به اندازه‌ی تعداد این بزغاله‌ها بودند، خانه نشینی برایم روا نبود.» ( و قیام می‌کردم) سپس پیاده شدیم و نماز خواندیم، پس از نماز، کنار بزغاله‌ها رفتم و شمردم که هفده عدد بودند.(2)
 
دو نمونه فوق بیانگر آن است که امام صادق(ع) اصل قیام را روا می‌دانست، ولی یاران راستینی که در خط فکری امامان خاندان رسالت حرکت کنند و قیام را به بیراهه نکشانند نداشت، از این رو قیام و نهضت فکری و انقلاب فرهنگی را بر قیام و انقلاب نظامی و مسلّحانه ترجیح می‌داد.
 
آیا در عصری که سانسور و خفقان و قلدرهای عباسیان، و دیکتاتوری‌های منصور دوانیقی، کوچک‌ترین امان و آزادی به شیعیان نمی‌داد، و کار به جایی رسیده بود که شیعیان در پشت سپر تقیّه بسر می‌بردند، و مطابق مَثَل معروف؛
 
«اُسْتُرْ ذَهَبَکَ وَ ذِهابَکَ وَ مَذْهَبَکَ: پول و رفت و آمد و مذهب خود را بپوشان،»، آنها به طور کامل در تنگنا و فشار بودند، حضرت امام صادق(ع) چگونه می‌توانست با قیام مسلّحانه، به صحنه آید؟ قطعاً بهترین و استوارترین راه مبارزه، در چنین وضعی؛ انقلاب فرهنگی و بازسازی نیروها است، که امام صادق(ع) در سطح وسیع و عمیق به آن اقدام کرد، چنان که در بخش سوّم خاطرنشان می‌شود.
 
3- مبارزه خاموش امام صادق (ع) با جور عباسی
این نکته قابل توجه است که عدم اقدام به قیام مسلحانه توسط امام صادق (علیه‌السلام) و دیگر ائمه (علیهم‌السلام) به معنای سکوت و بی‌تفاوتی ایشان در برابر ظلم و جور خلفای حاکم نبوده است. بلکه، ایشان همواره با روش‌های مختلف به مبارزه با آنان پرداخته و از هیچ فرصتی برای روشنگری و دفاع از حق فروگذار نکرده‌اند.
 
امام صادق (علیه‌السلام) اگرچه به دلیل فقدان یاران فداکار و جان بر کف، دست به شمشیر نبردند، اما همواره در برابر خلفا موضع‌گیری صریح داشته و به اشکال گوناگون با آنان مبارزه می‌کردند.
 
این مبارزه تنها محدود به سخنان و انتقادات علنی نمی‌شد، بلکه شامل نفوذ دادن عوامل حضرت در ارکان حکومت عباسی نیز می‌گردید تا از اعمال خودسرانه و ظالمانه‌ی آنان جلوگیری شود و به نوعی موازنه قدرت ایجاد گردد.
 
برای نمونه، می‌توان به واقعه‌ای اشاره کرد که پس از کشته شدن محمد بن عبدالله بن حسن (نفس زکیه) و برادرش ابراهیم رخ داد. منصور عباسی، شیبه بن غفال را به عنوان والی مدینه منصوب کرد.
 
 شیبه در خطبه‌ی روز جمعه بر منبر به ساحت مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) اهانت کرد و قیام‌های علویان را ناشی از فساد و تفرقه‌افکنی آنان دانست. در آن جوّ خفقان و ارعاب، هیچ‌کس جرأت پاسخگویی به والی را نداشت.
 
اما در این میان، امام صادق (علیه‌السلام) با شجاعت تمام برخاستند و با بیانی رسا و کوبنده، والی مزدور را مورد عتاب قرار دادند و او و منصور را سزاوار هرگونه زشتی و پلیدی معرفی کردند.
 
 ایشان همچنین با اشاره به سرنوشت کسانی که آخرت خود را به دنیای دیگران می‌فروشند، سخنان والی را محکوم کردند. این واکنش شجاعانه امام (علیه‌السلام) در قلب مرکز حکومت عباسی، نشان‌دهنده‌ی مبارزه‌ی بی‌امان ایشان با ظلم و بی‌عدالتی حتی در شرایط بسیار دشوار بود.
 
بنابراین، روشن می‌شود که یکی از دلایل عدم قیام مسلحانه امام صادق (علیه‌السلام)، نبود نیروی کافی و افراد با ایمان و مطیع برای یک قیام موفق بود.
 
 کسانی که ظاهراً در اطراف حضرت بودند، غالباً فاقد وفاداری و فداکاری واقعی لازم برای چنین حرکت سرنوشت‌سازی بودند. با این حال، این امر به هیچ وجه به معنای انفعال و سکوت امام (علیه‌السلام) در برابر جور حاکمان نبود، بلکه ایشان با اتخاذ روش‌های مبارزاتی متناسب با شرایط زمان، به افشاگری و مقابله با ظلم و ستم می‌پرداختند و در جهت حفظ و اعتلای دین مبین اسلام تلاش می‌کردند.(3)
 
4- عدم اعتماد امام به انگیزه‌های غیرصادقانه مدعیان حکومت علوی
جریان نامه‌نگاری ابوسلمه به امام صادق (علیه‌السلام) و دیگر بزرگان علوی، دلیل دیگری بر عدم قیام حضرت به شمار می‌رود. ابوسلمه، که خود از سرداران بنی‌عباس بود، با ارسال نامه به امام (علیه‌السلام) و پیشنهاد خلافت، در واقع به دنبال تحکیم موقعیت خود و بهره‌برداری از نفوذ معنوی امام در میان شیعیان بود.
 
امام صادق (علیه‌السلام) با شناخت عمیق از انگیزه‌های فرصت‌طلبانه و غیرصادقانه‌ی ابوسلمه و آگاهی از نقشه‌های پنهان بنی‌عباس برای رسیدن به قدرت با شعار طرفداری از "الرضا من آل الرسول"، دعوت او را قاطعانه رد کردند. سوزاندن نامه ابوسلمه توسط امام (علیه‌السلام) و پاسخ صریح ایشان مبنی بر عدم ارتباط با او، نشان‌دهنده‌ی بی‌اعتمادی کامل حضرت به اینگونه پیشنهادات و درک عمیق ایشان از عدم آمادگی واقعی جامعه برای پذیرش حکومت حق بود.
 
علاوه بر این، واکنش عبدالله محض به نامه ابوسلمه و خوشحالی او از این پیشنهاد، در مقابل بی‌اعتنایی امام (علیه‌السلام)، نشان می‌دهد که برخی از مدعیان رهبری علوی نیز از بصیرت کافی برخوردار نبوده و ممکن بود با پذیرش چنین پیشنهادات مشکوکی، نه تنها به اهداف واقعی امامت دست نیابند، بلکه زمینه‌ساز انحراف و سوءاستفاده دشمنان نیز بشوند.
 
بنابراین، جریان ابوسلمه نه تنها بر عدم وجود یاران صادق و فداکار، بلکه بر وجود انگیزه‌های ناسالم و تلاش برای بهره‌برداری از نام اهل بیت (علیهم‌السلام) توسط افراد فرصت‌طلب نیز تأکید می‌کند که این امر نیز از دلایل مهم عدم اقدام امام صادق (علیه‌السلام) به قیام مسلحانه محسوب می‌گردد.
 
امام (علیه‌السلام) به خوبی می‌دانستند که چنین حرکتی در آن شرایط، نه تنها به نتیجه مطلوب نخواهد رسید، بلکه ممکن است به ضرر شیعیان و اهداف بلندمدت امامت نیز تمام شود.(4)
 
جریان نامه‌نگاری ابوسلمه به امام صادق (علیه‌السلام)
«ابوسلمه» (ابوسلمه، حفص بن سلیمان خلال همدان اهل ایران است. او مردی ثروتمند، خوش طبع و سخنران بود و اولین کسی بود که به وزیر ملقب شد) (5) برای قبول خلافت نامه ای به امام نوشت; ولی امام دعوت هیچ کدام را نپذیرفت; چرا که به خوبی می دانست که جز عده ای انگشت شمار، کسی واقعاً طرفدار و خواهان حکومت امام نیست و دعوت امثال ابوسلمه هم، نظیر دعوت کوفیان ظاهری است.
به طور خلاصه، برای آن بزرگوار کاملا روشن بود که زمینه برای خلافت او آماده نشده است، از همین رو به کار بنیادی تبیین اسلام و پرورش شاگردان پرداخت.
 
ابوسلمه به سه نفر از بزرگان علویین: جعفربن محمد الصادق (علیه السلام)، عمراشرف بن زین العابدین (علیه السلام) و عبدالله محض نامه نوشت و آن را به وسیله یکی از نوکرانش به نام «حمدبن عبدالرحمن» ارسال کرد. ابن سلمه به پیک خود پنین دستور داد:
 
«با شتاب هر چه بیشتر برو. در آغاز ورودت به مدینه، به منزل جعفربن محمد (علیه السلام) وارد می شوی و نامه را که حاوی دعوت به خلافت است به او تسلیم می کنی. اگر پاسخ مثبت شنیدی، دو نامه دیگر را محو خواهی کرد، و در صورت جواب منفی، نزد عبدالله محض می روی و چنانچه پاسخ مثبت شنیدی ، دو نامه دیگر را محو خواهی کرد و چنانچه پاسخ او هم منفی بود، نامه سوم را به نوه امام زین العابدین (علیه السلام) ، عمراشرف، تحویل ده».
 
نامه رسان حرکت کرد و به محضر امام صادق (علیه السلام) رسید و نامه را تسلیم ایشان کرد. امام که ابوسلمه را خوب می شناخت، بدون اینکه نامه را قرائت کند فرمود: «مالی و لابی سلمه; مرا با ابوسلمه چه کار؟ او پیرو دیگری است». قاصد معروض داشت:
 
«لطفاً نامه را قرائت کنید. امام به خادمش فرمود: چراغ را نزدیک آور آنگاه امام نامه را با آن سوزاند قاصد سؤال کرد: «چرا پاسخ ندادید؟»
 
 حضرت فرمود: «رایت الجواب; پاسخت را مشاهده کردی; آنچه دیدی به مولایت گزارش کن». آنگاه امام این شعر کمیت را قرائت کرد:
«ایا موقدا نارا لغیرک ضوءها و یا حطبا فی غیر حبلک تحطب»قاصد از منزل امام خارج شد و نزد عبدالله محض رفت و نامه را به او داد. او نامه را قرائت کرد و خوشحال شد.
 
صبح روز بعد، عبدالله سواره به سوی منزل امام صادق(علیه السلام) روان شد. همین که چشم امام به او افتا، با ناراحتی پرسید: «آیا خبری هست که اینجا آمدی؟» گفت: «بلی، بالاتر از آنچه توصیف شود». فرمود: «چیست؟» گفت«این نامه اباسلمه است که مرا به حکومت و خلافت دعوت کرده است، شیعیان ما هم از اهل خراسان به او روی آورده اند».(6)
 
امام فرمود: «چه موقع مردم خراسان شیعه و پیرو تو بوده اند؟ آیا ابا سلمه را به خراسان اعزام کردی و آیا تو آنان را به پوشیدن لباس سیاه فرمان دادی؟
 
 آیا آنان که به عراق آمده اند به فرمان تو بوده اند و آیا یکی از آن ها را می شناسی؟» عبدالله در مقام پاسخ به فرموده های امام برآمد و به مجادله با آن بزرگوار پرداخت. در پایان امام به او فرمود: «سرانجام حکومت به نفع این جمعیت «بنی عباس» تمام می شود; نظیر این نامه ای که برای تو فرستاده برای من فرستاد و من آن را سوزاندم.»
 
در اواخر حکومت مروان حمار،- آخرین خلیفه اموی- «محمد» پدر ابراهیم و سفاح اولین خلیفه عباسی برای رسیدن به خلافت کوشش فراوانی و به تبلیغات وسیعی دست زد.
 
از آن جمله مردی را به خراسان فرستاد و دستور داد که مردم آن سامان را به خاندان محمد(علیه السلام) دعوت کند، ولی نام کسی را نبرد. وی ابومسلم خراسانی را نیز به همین منظور به خراسان اعزام کرد و نامه مفصلی نیز به افراد صاحب نفوذ آن منطقه نوشت; امّا طولی نکشید که محمد مرد(7).
 
پس از او فرزندش ابراهیم به وصیت پدر، کار او را تعقیب و برای رسید به خلافت و حکومت مشغول فعالیت شد. او نیز ابومسلم خراسانی را برای دعوت مردم خراسان به آن محل فرستاد و همچنین ابوسلمه را با نامه ای برای بزرگان خراسان به آن منطقه اعزام کرد(8).
 
سپس ابوسلمه از طرف ابراهیم به کوفه آمد و برای او به فعّالیّت سیاسی پرداخت به طوری که ابراهیم او را به عنوان «وزیر آن محمد» ملقب ساخت.
 
مروان با حیله ابراهیم را دستگیر و در«حران» محبوس ساخت و به طور فجیعی او را کشت. هنگامی که ابراهیم در زندان، متوجّه شد که از زندان مروان رهایی نخواهد یافت، در وصیت خود برادرش «سفاح» را به جانشینی خود منصوب کرد و تاکید کرد که در پی به دست آوردن خلافت باشد، که به آن خواهد رسید(9).
 
اباسلمه پس از آگاهی از قتل ابراهیم به این فکر افتاد که یکی از علویین را برای خلافت دعوت کند. او مردی فرصت طلب بود و صرفاً برای رسیدن به مقام تلاش می کرد.
 
 او که می دانست ابرهیم، سفاح را به جای خود معرّفی کرده است، سفاح و برادران و یاران او را که به طرف کوفه روان شده بودند، جا داد و آنان را در منزل ولید بن سعد وارد ساخت و تا چهل شبانه روز خبر ورود آن ها را از اطرافیان خود که شیعه بودند پنهان می کرد(10). وی سرانجام با سفاح بیعت کرد(11).
 
همانطور که بیان داشتیم، امام صادق (علیه السلام) به خوبی می دانست که سردارانی چون ابومسلم و ابوسلمه می خواهند از وجهه امام و با تکیه به شعار «الرضا من آل الرسول» از آنچه که گذشت روشن می شود.
 
 چرا اباسلمه برای امام نامه نوشت و از این امر چه منظوری داشت; به طور مسلم، وی معتقد به امامت امام صادق((علیه السلام)) نبود، ولی اطرافیانش از کوفیان شیعه بودند.
 
 او می دانست که ابراهیم برادرش سفاح را نامزد خلافت کرده و نیز می دانست که لشکریان ابومسلم هم که به نفع بنی عباس می جنگند به طرف کوفه روان هستند و بالاخره، از همه فعّالیّتهای سیاسی و تبلیغاتی که برای خلافت سفاح می شد، آگاهی کامل داشت، با در نظر گرفتن این اوضاع، پرواضح است که اباسلمه هرگز مایل نبود که امام صادق(علیه السلام) به خلافت رسیده و حکومت را به دست بگیرد.
 
 دعوتنامه او هم برای ساکت نمودن شیعیان اطراف او بود و هم به این هدف که، اگر مردم با امام صادق(علیه السلام) بیعت کردند، او به مقامی نایل شود.
 
ابومسلم خراسانی هم وضع مشابهی داشت و با اینکه به امامت امام صادق (علیه السلام) معتقد نبود، ولی نامه ای به این مضمون برای امام صادق (علیه السلام) نوشت: «من مردم را به دوستی اهل بیت سوق دادم، اگر میل رهبری داری اظهارکن».
 
امام در پاسخ وی نگاشت «انت من رجالی و لاالزمان زمانی; نه تو از مردان و یاوران من هستی و نه زمان، زمان خلافت من است.»(12)
 
مردم را بسیج کنند، ولی در پس دعوتهای مذکور، نقشه های شوم بنی عباس و دیگر فرصت طلبان پنهان بود و مشاهده کردیم که ابومسلم چگونه به طرفداری بنی عباس و همچنین ابوسلمه با بیعت خود با سفاح، چه هدفی از دعوت امام داشتند.
 
 همانطور که در دوران انقلاب بزرگ اسلامی ایران مشاهده کردیم که اواخر حکومت «محمدرضاپهلوی» طرفداری برخی از عناصر منافق، چون بختیار و امینی از امام خمینی((رحمه الله))به چه منظوری بوده است.
 
همچنان که امیرمؤمنان، علی((علیه السلام)) در شورای شش نفره، خلافت مشروط را نپذیرفت و با قاطعیت شرط عمل به سیره و سنت خلفای قبل از خود را ردّ کرد.
 
از سوی دیگر، بینش و ایمان مردمی که اظهار علاقه و طرفداری از امام می کردند، آنقدر زیاد نبود که فریب حیله های مخالفان حکومت امام را نخورند و یا در برابر سختیها و گرفتاری ها بتوانند مقاومت کنند. از این جهت، یاران مقاوم امام((علیه السلام)) بسیار کم بودند.
 
5- عدم قیام‌های معاصر و طرد قیام عباسیان
این بخش به هوشیاری و بصیرت عمیق امام صادق (علیه‌السلام) در مواجهه با قیام‌های مختلف دوران امامتشان می‌پردازد و به طور خاص دلیل طرد قیام عباسیان توسط ایشان را تبیین می‌کند.
 
همان‌گونه که اشاره شد، عدم همکاری امام صادق (علیه‌السلام) با قیام‌های مختلف، نشان‌دهنده‌ی مواضع دقیق و الهی ایشان در برابر حکومت‌های سیاسی زمان خود بود. در دوران امامت آن حضرت، سه قیام مهم به وقوع پیوست:
 
1- قیام زید بن علی (علیه‌السلام): امام صادق (علیه‌السلام) با وجود تأکید بر لزوم هدف الهی و دعوت به برگزیده آل محمد (صلی الله علیه و آله)، از قیام زید حمایت کردند و او را فردی دانشمند و راستگو خواندند. این حمایت نشان می‌دهد که امام (علیه‌السلام) اصل قیام در برابر ظلم را رد نمی‌کردند، بلکه بر صداقت رهبری و اهداف متعالی آن تأکید داشتند.
 
2- قیام محمد نفس زکیه: در این مورد، امام صادق (علیه‌السلام) از همان ابتدا بر اصالت هدف و الهی بودن نهضت تأکید داشتند و حمایت خود را مشروط به آن دانستند.
 
 با این حال، ایشان عنوان "مهدی موعود" را برای محمد نفس زکیه نپذیرفتند و حتی به عبدالله محض، پدر او، نسبت به سرنوشت این قیام و خطراتی که از جانب منصور دوانیقی متوجه آنان خواهد شد، هشدار دادند. این نشان‌دهنده‌ی بصیرت نافذ امام (علیه‌السلام) نسبت به آینده و تشخیص ایشان از عدم تحقق اهداف بلندمدت در این قیام بود.
 
3- قیام عباسیان به فرماندهی ابومسلم و ابوسلمه: امام صادق (علیه‌السلام) به طور قاطعانه دعوت و پیشنهاد این قیام را رد کردند. دلیل این امر آن بود که امام (علیه‌السلام) به خوبی می‌دانستند که عباسیان با شعار خونخواهی امام حسین (علیه‌السلام) و طرفداری از اهل بیت (علیهم‌السلام)، در واقع به دنبال تحکیم حکومت خود و جایگزینی طاغوتی دیگر به جای امویان هستند.
 
امام (علیه‌السلام) فریب ظاهر فریبنده‌ی ابومسلم و ابوسلمه و شعارهای آنان را نخوردند و با درک عمیق از نیات واقعی آنان، همکاری با ایشان را نپذیرفتند. پاسخ قاطع امام (علیه‌السلام) به نامه‌های آنان و سوزاندن نامه ابوسلمه، نشان‌دهنده‌ی رد هرگونه قیام باطل و مبتنی بر جایگزینی بد به جای بدتر از سوی ایشان بود.(13)
 
در مورد قیام محمد نفس زکیه، همانطور که اشاره شد، امام (علیه‌السلام) عنوان مهدی بودن او را تایید نکردند اما در صورتی که هدف او امر به معروف و نهی از منکر باشد، اعلام آمادگی برای حمایت کردند. این نشان می‌دهد که امام (علیه‌السلام) اصل مبارزه با فساد را تایید می‌کردند اما با ادعاهای بی‌اساس و عدم تحقق شرایط لازم برای یک قیام موفق مخالف بودند.(14)
 
همچنین، داستان سدیر صیرفی مجدداً بر مسئله‌ی تعداد اندک یاران واقعی و آماده‌ی فداکاری تأکید می‌کند که این امر نیز از دلایل مهم عدم قیام مسلحانه امام (علیه‌السلام) در آن شرایط به شمار می‌رود.
 
به این ترتیب، هوشیاری و بصیرت امام صادق (علیه‌السلام) در تشخیص قیام‌های حق از باطل و اهداف واقعی رهبران آن‌ها، نقش مهمی در عدم مشارکت ایشان در قیام عباسیان و اتخاذ مواضع سنجیده در قبال دیگر حرکت‌های سیاسی آن دوران داشت.
 
6- امام صادق (ع): نه با ظالم، نه با فریبکار
این بخش به بررسی موضع‌گیری امام صادق (علیه‌السلام) در برابر قتل برخی از امامزادگان علوی توسط حکومت منصور عباسی و همچنین درخواست بیعت از ایشان می‌پردازد.
 
با وجود عدم همراهی امام صادق (علیه‌السلام) با قیام‌های مسلحانه، ایشان نسبت به قتل بی‌رحمانه‌ی امامزادگان علوی که در راه مبارزه با ظلم به شهادت می‌رسیدند، سکوت اختیار نمی‌کردند. سکوت امام (علیه‌السلام) در این موارد می‌توانست به معنای تأیید ضمنی این جنایات تلقی شده و قداست و جایگاه اهل بیت (علیهم‌السلام) را در اذهان مردم خدشه‌دار کند.
 
بنابراین، در موارد معدودی که منصور دست به قتل این امامزادگان می‌زد، امام صادق (علیه‌السلام) به صراحت علیه او موضع‌گیری کرده و از این جنایات اعلام برائت می‌نمودند. هدف امام (علیه‌السلام) از این موضع‌گیری، حفظ هویت و قداست اهل بیت (علیهم‌السلام) و نشان دادن مظلومیت آنان در برابر ظلم حاکمان جور بود.
 
با این حال، برخی افراد مغرض یا مورخان ناآگاه، این اعلام برائت امام (علیه‌السلام) را به معنای تأیید آن امامزادگان تلقی می‌کردند، در حالی که بررسی نامه‌نگاری‌ها و گفتگوهای موجود نشان می‌دهد که بسیاری از این امامزادگان، حتی امام صادق (علیه‌السلام) را به عنوان امام خود قبول نداشتند و رفتارهای ناشایستی از آنان سر می‌زد.
 
 اما هنگامی که همین افراد مورد ظلم و قتل حکومت قرار می‌گرفتند، امام (علیه‌السلام) برای حفظ جایگاه اهل بیت (علیهم‌السلام) و نشان دادن چهره‌ی ظالم حکومت، موضع‌گیری می‌کردند.
 
در مورد درخواست بیعت از امام صادق (علیه‌السلام) نیز نقل شده است که هنگامی که از ایشان خواستند با قیام محمد نفس زکیه بیعت کنند، حضرت قاطعانه فرمودند: "من بیعت نمی‌کنم، به من چه کار دارید، من اصلاً اهل جنگ نیستم؛ نه با منصور می‌جنگم و نه با شما."
 
هنگامی که دلیل این درخواست را از امام (علیه‌السلام) جویا شدند، گفتند: "أُرِیدُ الْجَمَالَ بِکَ" (ما می‌خواهیم به واسطه تو آراستگی و اعتبار کسب کنیم). آن‌ها می‌دانستند که بیعت امام صادق (علیه‌السلام) با هر قیامی، اعتبار و مشروعیت فراوانی به آن می‌بخشید، زیرا مردم سخن امام (علیه‌السلام) را حجت می‌دانستند.
 
با این حال، امام صادق (علیه‌السلام) با وجود تهدید به شکنجه و آزار، از بیعت با قیام‌هایی که ایشان آن‌ها را بر حق نمی‌دانستند یا شرایط لازم برای پیروزی آن‌ها فراهم نبود، امتناع ورزیدند. این امتناع نشان‌دهنده‌ی پایبندی امام (علیه‌السلام) به اصول و عدم تقیه‌ی ایشان در جایی بود که ممکن بود خط حق و باطل برای مردم مشتبه شود.(15)
 
7- غربت و عدم وجود شرایط مساعد برای قیام امام صادق (علیه‌السلام)
این بخش به تشریح غربت و مظلومیت امام صادق (علیه‌السلام) در مدینه و هجوم‌های مکرر به خانه‌ی ایشان توسط عوامل حکومت عباسی و افراد فاسد می‌پردازد.
 
با وجود عظمت علمی و معنوی امام صادق (علیه‌السلام)، ایشان در مدینه با محدودیت‌ها و فشارهای بسیاری مواجه بودند. حکومت عباسی و افراد فاسد و مغرض در جامعه، به دلیل تشتت و عدم انسجام کامل شیعیان (که بیشتر در کوفه متمرکز بودند) و تسلط افراد نالایق (که نویسنده از آن‌ها با تعبیر "اهل بیت فاسق" یاد می‌کند و منظور بستگان غیرمتعهد پیامبر (صلی الله علیه و آله) است) بر مدینه، اجازه فعالیت آزادانه را از امام (علیه‌السلام) سلب کرده بودند.
 
شدت این فشارها به حدی بود که چندین بار به خانه‌ی امام (علیه‌السلام) حمله کردند. حتی نقل شده است که یک بار خانه‌ی ایشان را به آتش کشیدند.
 
 در این هنگام، امام (علیه‌السلام) با صبر و استقامت مثال‌زدنی فرمودند: "أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى، أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ" (من فرزند ریشه‌های این زمین هستم، من فرزند ابراهیم هستم). این سخنان نشان‌دهنده‌ی ریشه‌دار بودن جایگاه امامت و حقانیت ایشان در تاریخ و زمین بود. همچنین نقل شده که ایشان را با سر برهنه به اجبار بردند.(16)
 
8- عدم همراهی برخی بزرگان شیعه با روش ائمه (علیهم‌السلام)
این بخش به چالش‌های داخلی در میان شیعیان و عدم همراهی برخی از بزرگان آن‌ها با روش و منش ائمه (علیهم‌السلام) در مواجهه با ظلم و ستم می‌پردازد و این مسئله را به عنوان یکی از عوامل مؤثر در به ثمر ننشستن کامل تلاش‌های امام صادق (علیه‌السلام) مطرح می‌کند.
 
با ابراز تأسف، به نقل قولی از امام خمینی (رحمة الله علیه) اشاره می‌شود که در آن، بی‌تفاوتی برخی از بزرگان حوزه علمیه قم نسبت به کشتار مردم در واقعه 15 خرداد مورد انتقاد قرار می‌گیرد. این بی‌تفاوتی با موضع‌گیری‌های صریح امام صادق (علیه‌السلام) در قبال ظلم و ستم مقایسه می‌گردد.
 
امام صادق (علیه‌السلام) در برابر قتل نفس زکیه، با وجود رفتارهای ناشایسته‌ای که از او سر زده بود، اعلام برائت کردند تا ظلم منصور دوانیقی را تقبیح نمایند.
 
همچنین، ائمه (علیهم‌السلام) برای شهدای فخ و زید بن علی (علیهماالسلام) که در راه مبارزه با ظلم به شهادت رسیدند، موضع‌گیری کردند. این در حالی است که به نظر می‌رسد برخی از بزرگان شیعه در زمان امام صادق (علیه‌السلام) نیز مطابق منویات و روش ایشان عمل نمی‌کردند.
 
تشتت و عدم انسجام درونی شیعیان و پاره‌پاره شدن تقدس و ارزش‌ها در جامعه‌ی آن روز به عنوان یک خطر جدی برای جبهه‌ی اسلام و عدم تحقق کامل اهداف امام صادق (علیه‌السلام) معرفی می‌شود.
 
تأکید می‌گردد که با وجود بی‌نظیر بودن علم، تقوا، عرفان و جایگاه امام صادق (علیه‌السلام)، اگر انسجام درونی وجود نداشته باشد، حرمت ایشان شکسته شده و زحماتشان آن‌گونه که باید، به ثمر نخواهد نشست.
 
از این دیدگاه، ظلم و کارشکنی عوامل داخلی یکی از دلایل اصلی عدم موفقیت کامل تلاش‌های امام صادق (علیه‌السلام) بوده است. اگر در داخل جبهه‌ی حق انسجام و همدلی وجود نداشته باشد، دشمن جرأت پیدا می‌کند به مقدسات اهانت کرده و رهبران الهی را مورد آزار و اذیت قرار دهد. این مسئله برای شیعیان در طول تاریخ یک عبرت بزرگ است.
 
به این ترتیب، این بخش نبود انسجام و همراهی کامل در میان شیعیان و حتی برخی از بزرگان آن‌ها با روش ائمه (علیهم‌السلام) در مبارزه با ظلم و حفظ ارزش‌ها را به عنوان یکی دیگر از موانع و دلایل عدم قیام مسلحانه امام صادق (علیه‌السلام) مطرح می‌کند، زیرا یک قیام موفق نیازمند وحدت رویه و اطاعت از رهبری در تمام سطوح جامعه است.(17)
 
نتیجه:
بررسی دلایل عدم قیام مسلحانه امام صادق (علیه‌السلام) نشان می‌دهد که تصمیم ایشان مبتنی بر درک عمیق از شرایط زمان، ارزیابی دقیق نیروها و اولویت‌بندی اهداف بلندمدت امامت بوده است.
 
فقدان یاران صدیق و فداکار به تعداد کافی و با کیفیت لازم، عدم آمادگی جامعه برای پذیرش حکومت حق، انگیزه‌های غیرصادقانه برخی مدعیان، هوشیاری امام نسبت به ماهیت قیام‌های معاصر، غربت و محدودیت‌های ایشان در مدینه، و چالش‌های داخلی در میان شیعیان، همگی عواملی تعیین‌کننده در این تصمیم راهبردی بودند.
 
 سیره امام صادق (علیه‌السلام) به ما می‌آموزد که گاهی "صبر فعال" و تمرکز بر تربیت نیروها و روشنگری فرهنگی، اثربخش‌ترین شیوه برای زمینه‌سازی تحقق اهداف الهی است.
 
این درس برای جوامع اسلامی امروز نیز حائز اهمیت است تا با پرهیز از اقدامات عجولانه و مبتنی بر ظواهر، همواره در انتظار "نظر نهایی امام و رهبر" برای هرگونه حرکت سرنوشت‌ساز باشند.
 
پی نوشت:
1.بحارالانوار، ج 47، ص 165، ح 5، به نقل از امالی شیخ مفید
2.مجلسی، محمدباقر بحارالانوار جلد ۴۷، صفحه ۱۲۳
3. اصول کافی، ج٢، ص٢٤٢.
4.مجلسی، محمدباقر بحارالانوار جلد ۴۷، صفحه ۱۲۳
5 وفیات الاعیان، جزء اول، ص 446.
6.الامام الصادق، ج 2، ص 313. مروج الذهب مسعود، ج 3، ص 269، چاپ قاهره.
7. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 257.
8. تاریخ طبری، ج 10، ص 25.
9. مروج الذهب، ج 3، ص 252.
10. تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 128.
11. البدایه و النهایه، ج 10، ص 40. تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 128.
12.الام الصادق، ج 2، ص 314; نقل از ملل و نحل شهرستان، ج 1، ص 241.
13.علامه مجلسی. بحارالانوار. جلد ۴۷، صفحه ۱۲۱.
14. شیخ مفید. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد. جلد ۲، صفحه ۱۸۷.
15.الکافی (ط – الإسلامیة)، ج ‏۱، ص ۳۶۲.
16.الکافی (ط – الإسلامیة)، ج ‏1، ص 473.
17.برداشتی از سخنان حجت الاسلام کاشانی، دفتر امام جمعه کرج (پنجشنبه 29 تیر 96)


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید