برهان و عرفان، عقل و نقل، علم و دین، همگی از دوگانههایی هستند که ذهن بسیاری از متفکران را به خود مشغول داشته و از نسبت آن سخن به میان آوردهاند.
آیتالله حسنزاده آملی؛ راهکار شهودی
آیتالله حسنزاده آملی در این خصوص کتابی را نگاشته و از وسواسهای فکری خود پرده برداشته و اتحاد میان برهان و عرفان را به تصویر کشیدهاند. ایشان در این خصوص با تردیدهایی دست به گریبان بودهاند. آنگونه که خود میگویند: «در اثنای تدریس و تعلم علوم عقلی و صحف عرفانی دچار وسوسهای سخت سهمگین و دژخیم و بدکنشت و بدسرشت در راه تحصیل اصول عقاید حقه به برهان و عرفان شدم. با آزرده خاطری شگفت، از هر سوی شبهات گوناگون به من روی میآورد. ریشه این شبهات و وسوسهها از ناحیت انطباق ظواهر شرع انور با مسائل عقلی و عرفانی بود که در وفق آنها با یکدیگر عاجز مانده بودم و از کثرت فکرت به خستگی و فرسودگی موحش و مدهش مبتلا گشته و از بسیاری سوال از محضر مشایخم، آن عالمان دین به حق ایذاء خاطر و احتمال بدگمانی میرفت. این وسوسه موجب بدبینی به علوم عقلی، و بیزاری از منطق و حکمت و عرفان شد.»[1]
آیتالله حسنزاده اما بر این تردید فائق میآید و به این باور میرسد که برهان و عرفان در عداد یکدیگرند و اختلاف میان این دو، جز از روی نادانی و نافهمی نیست. ایشان با ریاضت و تأملهای فراوان، به این نتیجه نائل میآید. آیتالله اذعان میکند: «تنها چیزی که من را از این ورطه هولناک رهایی بخشید، لطف الهی بود که خویشتن را تلقین میکردم به این که اگر امر دایر شود بین نفهمیدن و نرسیدنِ مثل تویی و بین نفهمیدن و نرسیدنِ مثل معلم ثانی، ابونصر فارابی و شیخ محیالدین ابن عربی و...شخص مثل تویی به نفهمیدن و نرسیدن اولی است یا آن همه استوانههای معارف؟»[2]
آیتالله حسنزاده آملی به این باور میرسد که برهان و عرفان از هم جدایی ندارند. اما راه رسیدن به این فهم و قرابت میان برهان و عرفان، به نظر ایشان اینگونه است: «نیل به اعتلای فهم خطاب محمدی(ص) بدون ادراک حقایق زیر حکمت متعالیه و صحف عرفانیه به برهان واقعی صورت پذیر نیست، مگر کسی که دارای نفس مکتفی باشد که مِن عندالله مؤید به نفس قدسی است و وی را در دانستن چیزها نیاز به فکر و نظر نیست، و جز صاحب نفس قدسی آن کس که این حقایق را به منطق برهان ادراک نکرده است، در تمام ابعاد اصول عقاید و در تفسیر و شرح آیات و روایات راجل است و بیان و قلم او اقناعی است، نه ایقانی هر چند که منقول بلغ ما بلغ.»[3]
آنگونه که آیتالله حسنزاده تبیین میکند، همراهی میان برهان و عرفان، و پیبردن به قرابت این دو، از طریق شهودهای عرفانی و ریاضتهای نفسانی حاصل میشود. ایشان با تأکید بر آموزههای صدرالدین شیرازی، مبنای برهان را نیز در عرفان جستوجو میکنند. آیتالله با استناد به عبارت «البرهان الحقیقی لا یخاف الشهود الکشفی»[4] از ملاصدرا، به این معنا که عرفان واقعی از برهان حقیقی جدایی ندارد، عنوان میکنند که برهانی اینچنینی با عرفانی آنچنانی مخالف نیست و این کلام کامل در غایت اتقان و ایقان است.
به تعبیر ایشان «عقل و شرع در تجرد نفس ناطقه همزبانند، چنانکه در دیگر مسائل حکمت هم. و از شریعت الهی دور است که احکام آن با معارف یقینی ضروری سازگار نباشد و نابود باد مر آن فلسفه را که قوانین آن مطابق با کتاب و سنت نباشد.» به باور آیتالله حسنزاده آملی، قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند و سخن راسخ در علوم و جامع بین نظر و برهان و بین کشف و وجدان چنین است.
مصطفی ملکیان؛ راهکار تفکیکی
اما اینگونه مواجهه با عقل و عرفان مورد انتقاداتی قرار گرفت. مصطفی ملکیان از منتقدان اینگونه رویکردها است. ملکیان میگوید: «برخلاف آنچه آقای حسنزاده آملی چند سال پیش منتشر کردند و البته سخن همه شارحان و مفسران ابن عربی است و گفتند: قرآن، عرفان و برهان از هم جداییناپذیرند، من به شدت و صد در صد با این مدعا و نظر مخالف هستم. من معتقدم داستان «دین ، مذهب و وحی» یک ماجرا است و «مکاشفات و تجارب عرفانی» هم یک داستان سومی است و اینها را جز با کار متکلفانه و متصنعانه که امثال ابن عربی کردهاند و به نظر من هرگز موفق نبودهاند، نمیتوان با هم آشتی داد و چون ابن عربی میکوشیده است این آشتی را ایجاد کند، کارش به تکلف و تصنع افتاده است. نه وفا کرده به متون مقدس دینی و مذهبی که لااقل مؤمنان را راضی کند و نه وفا کرده به برهان که فیلسوفان و فیلسوفمشربان را راضی کند و نه وفا کرده به مکاشفات و تجارب عرفانی که عارفان را راضی کند.»
مصطفی ملکیان در جای دیگری نیز بر این انتقاد خود تأکید کرده و گفته بود: «بنده به شدت مخالفم که میگویند قرآن و برهان و عرفان از یکدیگر جداییناپذیرند. کسی که این حرف را میزند یا قرآن را نشناخته یا برهان را یا عرفان را. در واقع نفهمیده است که قرآن سخنش چیست و برهان سخنش چیست وعرفان سخنش چیست.»
ملکیان به این نکته تاکید میکند که مسلمانی، به قبول فرامین قرآنی است و نه فهم فیلسوفان و عارفان. وی با تفکیکی که در این زمینه قائل میشود، اینگونه عنوان میکند: «اگر کسی مسلمان است باید قرآن و احادیث نبوی را قبول داشته باشد و الا مسلمانی این نیست که من اسلام عرفای جهان اسلام، متکلمان اسلام و فیسلوفان اسلام را هم قبول داشته باشم و در اینجا اسباب تأسف بسیار عمیق من این است؛ کسانی که نه اسلام و نه فلسفه را شناختهاند، نظریه حرکت جوهری ملاصدرا را در کتابهای معارف اسلامی جای دادهاند؛ یعنی نظریه فیلسوفی که مسلمان بوده است را جزء معارف اسلامی قرار دادهاند.من به اینها میگویم که اگر فردا این نظریه ابطال شد، یعنی یکی از معارف اسلامی باطل شده است؟ ثانیاً اگر نظریه حرکت جوهری از معارف اسلامی است، مردمی که قبل از ملاصدرا به دنیا آمدهاند، یعنی 1000 سال قبل از ملاصدرا از یکی از معارف اسلامی بیبهره بودهاند؟ و فقط 400 سال پیش که صدرای شیرازی به دنیا آمده معارف اسلامی تکمیل شده است. آیا میتوان گفت همه مسلمانان جهان از صدر اسلام تا دوره صفویه که از صدرای شیرازی این معرفت از این فقره از معارف به اطلاع آنها رسیده است، مسلمانان از یکی از معارف اسلامی خود بیبهره بودهاند؟ به نظر من چقدر نادانی و جهل میخواهد که یک نفر نظریه جوهری ملاصدرا را در کتابهای دانشگاهی به عنوان معارف اسلامی تدریس کند و من این را نمیتوانم بپذیرم.»[5]
به باور ملکیان، آنچه قرآن و احادیث نبوی القا میکنند هرگز سخنی نیست که فیلسوفان اسلامی و عرفای اسلامی و متکلمان اسلامی گفتهاند. اینها دو سخن جداگانه است؛ مثل اینکه من بگویم، سخن کانت غیر از اسپینوزا است، حالا خواه سخن کانت درست باشد خواه سخن اسپینوزا نادرست.
ملکیان با این رویکرد، سعی بر آن دارد تا ساحت برهان و عرفان را از یکدیگر تفکیک کند و آموزههای قرآنی را متفاوت و متمایز از این رویکردها بنشاند.
آیتاللهالعظمی جوادی آملی؛ راهکار قرآنمحور
آیتالله جوادی آملی نیز در این خصوص به تأملاتی پرداختهاند. ایشان بر این باورند که آنچه را که برهان و عرفان بر آن هماهنگ است، قرآن نیز آن را امضا کرده و سنت بر آن گواهی میدهد.[6] و این همان مقولهای است که ناظر بر جداییناپذیری قرآن و برهان و عرفان است. به باور ایشان، برهان و عرفانِ حقیقی، چون در ذیل و ظل قرآن تعریف و تبیین میشوند، با حقایق آموزهها و گزارههای قرآنی هماهنگ خواهد بود.
آیتالله جوادی آملی با این تبیین، بر این باورند که برهان و عرفان، هر دو مستنبط از قرآناند. ایشان در خصوص عرفان معتقدند: «عرفان که یک گرایش عملی منتهی به بینش شهودی است، تحت ولایت وحی قرار دارد.»[7] به باور ایشان، عرفانِ شیعی متخذ از قرآن و سیره و سنت اهل بیت است و از آن جدایی ندارد.
آیتالله جوادی آملی معتقدند که بشر مکلف است که به برهان ملتزم باشد. به تعبیر ایشان: «بشر به برهان مکلف است نه عرفان. عرفان آن مقام والایی است که نیل به آن مقدور احدی نیست.به باور ایشان، عرفان در مکتب شیعه نافله است نه فریضه. آنچه فریضه است برهان و دلیل است؛ زیرا تنها چیزی که مقدور توده مردم است، دلیل است.»[8] اما این تفکیک در مراتب برهان و عرفان سببساز اختلاف و تعارض آن در متن قرآنی نیست. به عبارت دیگر، متن قرآنی هم رایحه برهانی دارد و هم عرفانی.
اما مواجهه آیتالله جوادی آملی در تبیین این دو مفهوم در متن قرآنی قابل تأمل است. ایشان ابتدا به ماجرای شکلگیری قرآن اشاره میکنند و سپس همراهی برهان و عرفان را در متن قرآن به تصویر میکشند.
شکلگیری قرآن
فهم شکلگیری متن قرآنی از مسائلی است که آیتالله جوادی آملی به آن تصریح دارد و عدم فهم این شکلگیری را سببساز درک ناصحیح قرآن میدانند. ایشان مراحل شکلگیری متن قرآنی را اینگونه صورتبندی میکنند: «قرآن کریم، به واسطه جبرئیل امین(ع) از محضر ذات خدای سبحان بر قلب رسول اکرم(ص) نازل شده است. در هیچیک از این مقامات از علم حصولی بحث نیست. حقیقت و واقعیت قرآن، جز همان واقعیات در محضر پروردگار چیز دیگری نیست. بنابراین همه معارف قرآنی و عصاره آن یعنی توحید برای صاحب رسالت مشهود است، سپس این موضوعات مشهود در قالب براهین عقلی قرار میگیرد و معقول میشود، آنگاه این مشهودی که معقول نیز است، برای دیگران به صورت منقول جلوه میکند. به بیان دیگر صاحب رسالت نخست آن حقایق را با چشم دل میبیند؛ چون او نظیر حکیم و متکلم نیست که برای پیبردن به مجهول ذهنی، از معلوم حصولی مدد گرفته، برهان اقامه کند. پس از شهود معارف، مشهود خود را با تعلیم الهی به نحو معقول مبرهن درمیآورد تا بتواند با دیگران استدلال و احتجاج کند و به آنان تعلیم دهد.»[9]
آیتالله با ذکر این روند شکلگیری متن قرآنی است که نتیجه میگیرند: «عرفان شهودی، برهان عقلی و دلیل نقلی با هم هماهنگ هستند و پیامبر (ص) جامع مشهود در حد اعلی و اتم و معقول و منقول است؛ اینجا است که عرفان با قرآن هماهنگ میشود؛ گرچه قرآن همان گونه که کتابی فلسفی نیست، کتاب عرفانی مصطلح نیز نیست، چنان که در بدو پیدایش خویش از سنخ کتاب و حدیث و فنّ نقلی هم نبود.»[10]
این سخن و این روند فهم قرآنی مخصوص صاحب رسالت است. اما به باور آیتالله جوادی آملی، دیگران غیر از صاحب رسالت، توحید را با برهان عقلی ثابت میکنند، سپس به خدمت قرآن میروند و قرآن دلیل عقلی آنها را تأیید میکند و نیز ممکن است شخصی ابتدا مستقیماً به خدمت قرآن برود و ببیند ظاهر آن، که دلیل نقلی است امر به توحید و نفی شرک میکند، سپس به خدمت برهان عقلی برود و ببیند عقل هم توحید را تثبیت و شرک را نفی میکند، پس از فهم عقلی و نقلی به طور نسبی جامع معقول و منقول میشود. اگر اهل سیر و سلوک و جهاد اوسط و اکبر هم باشد، در حد ناقص ممکن است معقولات و منقولات او مشهود وی گردد، وگرنه در حد نقل کلام معصوم و برهان حصولی باقی خواهد ماند.[11]
شواهد قرآنی
آیتالله جوادی آملی علاوه بر روند شکلگیری قرآن و فهم صحیح قرآنی، بر شواهدی نیز انگشت مینهند تا همعنانی میان برهان و عرفان را در قرآن به اثبات برسانند. به باور ایشان، موحدپروری از اهداف مهم قرآن کریم است. از اینرو همیشه همراه با ذکر براهین توحیدی، به تزکیه نفس هم عنایت دارد. چون در پرتو تعلیم صرف، توحید عملی حاصل نخواهد شد و موحد ناب پدید نمیآید و تعلیم به همراه تزکیه میتواند موحد پرور باشد. به باور آیتالله: «مسأله تزکیه در صدر و ساقه معارف و براهین توحیدی قرآن ملحوظ شده است. ایشان با ذکر مثالهایی این موارد را اینچنین برمیشمرند:
الف: قرآن هنگام استدلال در موضوعات گوناگون، به جای ذکر نتیجه منطقی که مطلبی نظری است، نتیجه نهایی را که مطلبی تربیتی و حکمتی عملی است، بیان میکند؛ مثلا هنگام تحدی درباره قرآن کریم میفرماید: «اگر شما در حق بودن قرآن شک دارید که آن را ما بر بنده خود فرستادهایم، پس سورهای مانند آن بیاورید و گواهان خود را بخوانید، بجز خدا اگر راست میگویید. آنگاه نتیجه این برهان را چنین بیان میکند: «اگر چنین نکردید و هرگز نمیتوانید مانند قرآن را بیاورید، پس بترسید از آتشی که آتشگیره یا آتشزنه آن مردم و سنگها لست و بر اثر قهر الهی برای کافران مهیا شده است.
آیتالله جوادی آملی در تبیین این سخن اینگونه عنوان میکنند: «نتیجه نظری برهان سابقالذکر این است که اگر نتوانید مانند قرآن را بیاورید، پس بدانید که قرآن از جانب پروردگار است. لیکن به جای این مطلب علمی، نکته عملی را که پیامد تلخ عدم التزام به نتیجه برهان است، ذکر میکند و گویا میفرماید: اکنون که مشخص شد قرآن از جانب خدا است، اگر بدان ملتزم نشوید، باید خود را برای کیفر کفر که جهنم است، آماده کنید. این همان توأم کردن حکمت نظری و عملی، یعنی رعایت تعلیم و تزکیه با هم است.»[12]
ب:در کتابهای فلسفی و کلام از واجبالوجود، علتالعلل، مسببالاسباب و امثال آن که صرفاحکمت نظری است بحث میشود ولی قرآن مسائل توحید نظری را به گونهای بیان میکند که اعتقاد با عمل، برهان با سیر و سلوک همراه است. به طوری که شخص آشنا با مآثر قرآنی توحید را میفهمد و برابر آن حرکت میکند. قرآن در برهان بر توحید، از ولی و محبوب سخن میگوید؛ مفاهیمی که در حکمت عملی مطرح است نه نظری. مثلاً در استدلال بر توحید میفرماید: آیا غیر از خدا پدیدآورنده آسمانها و زمین را به ولایت برگزینم، اوست که خوراک میدهد و کسی به او خوراک نمیدهد. در این آیه میفرماید: انسان نیازمند به «ولی» است چون سیر و سلوک دارد و هیچکس بدون ولایت نمیتواند سیری داشته باشد و تنها خدا است که میتواند ولایت انسان را بر عهده گیرد. آنگاه برای توحید ولایت، برهان اقامه میکند که تنها خدا میتواند ولی انسانها باشد؛ زیرا اوست که انسان را از ظلمت به نور هدایت میکند، احتیاجات او را میداند و آنها را برطرف میسازد. هرگونه عذاب را او دافع و رافع است و همهچیز به دست اوست.»[13]
ج: نمونه دیگری از تلفیق حکمت نظری و عملی، برهان و عرفان را میتوان در استدلال ابراهیم خلیل (ع) ملاحظه کرد. آن حضرت برای اثبات این مطلب که بیش از یک رب و مدبر در جهان، موجود نیست (توحید ربوبی) برهانی را از راه محبت مطرح میکند و حد وسط برهان و دلیل توحید ربوبی را «محبت» قرار میدهد که رب من کسی است که محبوب باشد و آنچه طلوع و غروب دارد، محبوب نیست (لا احبّ الآفلین)؛ در اینجا سخن از محبوب است، زیرا انبیا خدا را با فرضیه صرف یا بحث نظری خشک اثبات نمیکنند، بلکه توحید را همراه با تربیت، و رب را به عنوان محبوب، و علم به وجود خدا را همراه با ایمان برای مردم بیان میکنند. رب کسی است که انسان بر وی اعتماد نماید و به او تکیه کند و از وی استعانت جوید، او را ولی و حلال مشکلات خود بداند، اگر نعمتی دید از وی شاکر باشد، یاد او را در دل جای دهد و به دوستی با وی آرام گیرد و برای او کشش معنوی ایجاد کند.»[14]
د: نمونهای دیگر از همعنانی برهان و عرفان، تعلیم و تزکیه در قرآن، داستان لقمان حکیم است. حضرت لقمان (ع) به فرزندش فرمود: ای فرزندم به خدا شرک نوررز که به راستی شرک ظلم بزرگی است. ظلم و عدل از مسائل حکمت عملی است، در صورتی که توحید در قبال شرک و شرک در مقابل توحید، از مطالب حکمت نظری است. در اینجا لقمان حکیم فرزند خود را به حکمت نظری دعوت میکند و آن را با حکمت عملی توأم میسازد. لازمه این نحو تعلیم نظری، تزکیه و سیر و سلوک عملی است و براهین توحیدی قرآن این ویژگی، یعنی هماهنگی علم و عمل را با هم دارد.[15]
آیتالله جوادی آملی با ذکر این شواهد قرآنی، معتقدند: «قرآن کریم برخلاف کتابهای کلامی و فلسفی که صرفا برهان عقلی ارائه میدهند، براهین خود را همواره با سیر و سلوک انسانی هماهنگ میکند؛ چون بر اساس این شناخت، اگر حرکتی در جهت صعود عینی نباشد از این براهین ذهنی کاری ساخته نیست.»[16] آیتالله جوادی آملی با این تبیین از رابطه میان برهان و عرفان است که متن قرآنی را آمیخته با این دو میداند و جدایی و انفکاک آن را بر نمیتابد.
پینوشتها
[1]قرآن و عرفان و برهان، آیتالله حسن حسنزاده آملی، صص18-19
[2]همان، ص20
[3]همان
[4]اسفار اربعه ملاصدرا، فصل 26، ج1، ص189
[5]مصاحبه سایت «فرهنگ امروز» با استاد مصطفی ملکیان، از روشنفکر معنوی دفاع میکنم. نقل از سایت نیلوفر
[6]آیتالله جوادی آملی، عین نضاح، ج1، ص38
[7]آیتالله جوادی آملی، سروش هدایت، صص91-93
[8]بخشی از بیانات آیتالله جوادی آملی در همایش بینالمللی، اهل بیت و عرفان شیعی، 22 آذر 1395، شیراز
[9]آیتالله جوادی آملی، توحید در قرآن، ص65
[10]همان، ص65
[11]همانجا
[12]همان، ص67
[13]همان، ص68
[14]همان، ص67
[15]همان، ص68
[16]همان، ص126