گفتگویی صمیمانه با آزاده شاهرودی،
تسلط به سه زبان عربی،انگلیسی و فرانسوی در اسارت/اسارت برای ما دانشگاه بود نه زندان
باسابقه ترین اسیر دوران دفاع مقدس شهرستان شاهرود با بیان اینکه اسارت برای ما زندان نبود و دانشگاه بود گفت: بنده در دوران قریب به ۹سال اسارت به سه زبان عربی، انگلیسی و فرانسه مسلط شدم و بعد از بازگشت تا دکترا زبان ادامه تحصیل دادم.
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، سید مجید ابوالحسنی آزاده دوران دفاع مقدس در دیدار مدیرعامل شرکت پخش فرآوردههای نفتی منطقه شاهرود و اعضا انجمن راویان دفاع مقدس شهرستان شاهرود با وی در سخنانی با اشاره به نحوه اسارت و خاطراتی از آن دوران اظهار کرد: در سال ۱۳۶۰ عضو بسیج و انجمن هنرستانی در علی آباد کتول بودم و بعد خواستیم برویم جبهه و آمدیم شاهرود و از پدرمان که نابینا بود درخواست کردیم که رضایت دهد، اما گفت: شما باش درس بخوان و برادران دیگرت بروند که ما وی را متقاعد کردیم و رضایت داد که برویم
این رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه از علی آباد اعزام شدیم گفت: برای آموزشی ما را منجیل برند که برف هم آمده بود و زیر دست تکاورهای ارتش آموزشهای سخت دیدیم و رفتیم تهران که داداش بزرگ ما هم از شاهرود آمده بود و آنجا وی را دیدم که اخوی ما غرب رفت و ما رفتیم جنوب.
ابوالحسنی با بیان اینکه ما را به شهر بستان بردند افزود: در آن منطقه که بودیم یک دسته از شاهرود هم آمدند به ما ملحق شدند و شرایط سختی بود چرا که فشنگ سهمیهای بود و نان خشک هم بیشتر نبود و امکانات کم و ما را آماده کردند برای عملیات تنگه چزابه که قبل از عملیات فتح المبین بود.
وی با بیان اینکه فرمانده ما قدمعلی قربانی از اصفهان و از پیشکسوتان جنگ بود ادامه داد: در اولین حرکت در این عملیات عراقیها فهمیدند و ما را زیر آتش گرفتند که ما پناه گرفتیم که بعد رفتیم جلو به سنگر عراقیها رسیدیم و یک دکتر و چند اسیر دیگر گرفتیم که به یک نفر دادیم آنها را عقب برد و در پیشروی داخل نعل اسبی عراقیها افتادیم که با پشتیبانی فرمانده مان برگشتیم عقب در شب و در یک سنگر گروهی اسکان یافتیم که نیروهای ارتش و سپاه هم بودند.
اولین اسیر شهرستان شاهرود اضافه کرد: فرمانده ما گفت: باید حمله کنیم چرا که بهترین دفاع حمله است و یک تپه جلو برویم هم مهم است و ما از دره پایین رفته و به روی تپه مقابل رفتیم که عراقیها داشتن بالا میآمدند.
وی با بیان اینکه فرمانده گذاشت آنها خوب جلو بیابند و بعد ما تیراندازی کردیم که تعدادی از آنها افتادند، اما تعدادشان زیاد بود و ما را زمین گیر کردند گفت: ما سه نفر بودیم که دو نفر از ما تیر خوردند و افتادند و من در برابر عراقیها دست خالی قرار گرفتم و فرار کردم و داخل دره رفتم و رفتم در سنگری که اول بودم که جلوی سنگر تیر خوردم و من را داخل بردند.
ابوالحسنی با بیان اینکه تا بچهها این صحنه و پیشروی دشمنان را دیدند عقب نشینی کردند افزود: آنها من را نبردند و گفتند شهادتین بخوان که شهید میشوی در صورتی که تیر به پای ما خورده بود، اما ما را گذاشتند و رفتند و ما هی شهادتین را خواندیم، اما زنده بودیم تا اینکه صبح شد و عراقیها آمدند و تیر خلاص میزدند.
وی با اشاره به اینکه من در آن لحظه خودم را به مردن زدم عنوان کرد: عراقی که بالای سر من چند کمی از جیبم پول گرفت و ساعتی که دستم بود و امانت بچهها بود را برداشت و چند با ما را بالا آورد و پایین انداخت تا مطمئن شود ما مرده ایم و وقتی مطمئن شد رفت و در سنگر بغلی من هم تیربار عراقیها بود که هر چند وقت تیربارچی پوکهها را از سنگر خود روی صورت ما میریخت که من سوختم، اما چیزی نگفتم و تا ظهر که متوجه شدم تیر به پایم خورده و نزدیک نخاع ما بود و تشنگی به من فشار آورده بود و تا عصر تحمل کردم.
با سابقهترین اسیر شهرستان شاهرود در دوران اسارت با بیان اینکه تلاش کردم خودم را بالا بکشم گفت:، چون پایم از سنگر بیرون بود به محض اینکه پایم را تکان دادن پنج عراقی با سلاح آمدند و ما را بزکش کردند و نزدیک دو کیلومتر بردند تا جلوی فرمانده آنها رسیدم و از من آمار نیرو و تجهیزات و نام فرمانده را پرسیدند که من چیزی نگفتم.
وی با بیان اینکه سربازی که من را آورده بود آب به من نمیداد و انگشتش راتر میکرد و به لبهای کنونی مالید و میگفت: آب برای تو بد است گفت: نان و سیگار به من دادند که نخواستم و من را با برانکارد بردند عقب تا محوطهای که کشتههای عراقی بود و ما را داخل جیپ انداختند و فکر ما این بود که ما را میکشند، اما ما را به چهار راه الاماره بردند و عکس گرفتند.
میرابوالحسنی با بیان اینکه من حواسم پرت شده بود و فکر میکردم در اهواز هستم و پوتینهای خودم را که خیلی دوست داشتم را خواستم ادامه داد: در این فکر بودم که مرا به بیمارستان میبرند و هنوز نمیدانستم در عراق هستم و من را به یک مکان مثل بازار شاهرود بردند که یک طرف زخمیهای عراقیها بودند و یک طرف مجروحین ایرانی که من را زیر یک تخت ول کردند و رفتند.
وی با بیان اینکه صبح پرستارها و دکترهای عراقی آمدند و شروع به مداوا کردند و ما، چون کم سن و سال بودیم ما را مراقبت میکردند و بعد از چند روز ما را اتاق عمل بردند و بدون بیهوشی فشنگ را از کمر ما درآوردند و بخیه کردند و فرستادند ما را به استخبارات عراق.
این اسیر کم سن و سال دفاع مقدس با بیان اینکه اولین شکنجهها را در استخبارات عراق به ما دادند که سیگار روی ما خاموش میکردند و آب خنک میریختند و کتک میزدند و پرونده سازی و عکس و فیلم از ما گرفتند و خانواده نمیدانستند ما اسیر شدیم و فکر میکردند ما شهید شدیم مراسم برای ما گرفتند.
وی با بیان اینکه بعد از سه روز ما را به اردوگاه الانبار بردند و، چون خیلی اسرای آنجا سیاه بودند فکر کردیم آفریقایی هستند، اما بعد فهمیدیم ایرانی هستند و خیلی خوشحال شدم اظهار کرد: ما چهار سال در این اردوگاه جزو اطفال بودیم که چهار آسایشگاه برای اسرای کم سن و سال بود و بعد در آسایشگاه بزرگترها آمدیم و ۸ سال و شش ماه و یک روز اسیر بودم که قدیمیترین اسیر شهرستان هستم.
میرابوالحسنی با بیان اینکه در دوران اسارت به سه زبان انگلیسی و عربی و فرانسه مسلط شدم و در ایران هم ادامه دادم زبان را و دکترا گرفتیم گفت: تا آتش بس خبری از آزادی نبود و ما اسارت را برای خودمان زندان درست نکردیم و دانشگاه درست کردیم و سپاهی و بسیجی بودیم و کارها برنامه ریزی شده بود از صبح تا شب کلاسهای مختلف قرآن و نهجالبلاغه و زبانهای خارجه و شب هم پذیرایی کتک بود که ما آمده بودیم و زندان نبود برای ما و در جمع ما صمیمیت بود و درگیری نداشتیم.
وی با اشاره به ارتحال امام راحل اظهار کرد: امام (ره) که فوت کرد ترانهها را یک هفته قطع کردند در صورتی که شب تا صبح برای ما آهنگ میگذاشتند و سرگرد عراقی مسئول اردوگاه به ما تسلیت گفت و حتی آماده باش داده بودند که یک وقت اسرا کاری نکنند.
قدیمیترین اسیر شهرستان شاهرود با تاکید بر اینکه در بین اسرا جو صمیمی در اردوگاه بود و به پیرمردها میکردند و حتی حمام میبردند و کارهای دیگر به نمازجماعت در اسارت اشاره کرد و گفت: ما تا سال ۱۳۶۵ نمازجماعت میخواندیم و فقط ما را کتک میزدند و به بهانه مختلف ما را میزدند و سال ۱۳۶۵ سرگرد مفید آمد و در ابتدا گفت: به جماعت نماز نخوانید و پنج تا پنج تا و بعد گفت: دو تا دو تا و بعد تک تک و بعد دولا دولا و بعد گفت: نشسته نماز بخوانید و بعد گفت: اصلا نخوانید که درگیر شدیم و گفت: همه تان را به سجده میبرم.
وی با بیان اینکه این سرگرد عراقی دستور داد همه را داخل محوطه آورده و به حالت سجده کتک زدند بیان کرد: تا صبح سه بار دیگر ما را زدند و کمرهای ما باد کرده بود و سیاه شده بود.
ابوالحسنی با اشاره به پذیرش قطعنامه گفت: در این زمان سرگرد عراقی میخواست سکته کند و آمد سخنرانی کرد که ما برادر هستیم و صلیب سرخ آمد چیزی نگویید به او و هر خواستهای هست بگویید و بچهها درخواستهای مطرح کردند که همه را انجام دادند.
این جانباز آزاده دفاع مقدس در پایان سخنان خود با تاکید بر پاسداری از خون شهدا و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت اظهار کرد: باید تلاش کنیم فرهنگ ایثار و شهادت را به نسل جوان منتقل کنیم گفت: ما نتوانستیم این فرهنگ را منتقل کنیم و ما رسالت خودمان را انجام ندادیم و باید روی نسل دانش آموز و دانشجو کار کنیم.
وی تاکید کرد: ما باید ثابت قدم باشیم و کم نیاوریم و راه شهدا را ادامه دهیم و روی این نسل کار کنیم و نباید کوتاه بیاییم.
ابوالحسنی تصریح کرد: ما از اسارت درس مقاومت و ایستادگی را یاد گرفتیم و امروز هم باید با این مقاومت نسل امروز را دریابیم و باید یار جمع کنیم و جذب حداکثری انجام دهیم.
در این دیدار حاج عباس اکبریان مسئول انجمن راویان و نماینده بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان با تجلیل از ایستادگی و مقاومت آزادگان و خانوادههای آنان بر ترویج این فرهنگ در جامعه تاکید کرد.
علی اکبر عربعامری فرزند سردار شهید اخوی عرب و مدیرعامل شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی منطقه شاهرود نیز در این دیدار با تجلیل از مقام ایثار و شهادت و خانوادههای ایثارگران بر تداوم راه شهدا تاکید کرد و بر نشر این فرهنگ در جامعه تصریح کرد.
در این دیدار علیرضا غضنفری شاعر جانباز در رثای اسرا بویژه آزاده جانباز میرابوالحسنی اشعاری را به شرح ذیل سرود:
این رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه از علی آباد اعزام شدیم گفت: برای آموزشی ما را منجیل برند که برف هم آمده بود و زیر دست تکاورهای ارتش آموزشهای سخت دیدیم و رفتیم تهران که داداش بزرگ ما هم از شاهرود آمده بود و آنجا وی را دیدم که اخوی ما غرب رفت و ما رفتیم جنوب.
ابوالحسنی با بیان اینکه ما را به شهر بستان بردند افزود: در آن منطقه که بودیم یک دسته از شاهرود هم آمدند به ما ملحق شدند و شرایط سختی بود چرا که فشنگ سهمیهای بود و نان خشک هم بیشتر نبود و امکانات کم و ما را آماده کردند برای عملیات تنگه چزابه که قبل از عملیات فتح المبین بود.
وی با بیان اینکه فرمانده ما قدمعلی قربانی از اصفهان و از پیشکسوتان جنگ بود ادامه داد: در اولین حرکت در این عملیات عراقیها فهمیدند و ما را زیر آتش گرفتند که ما پناه گرفتیم که بعد رفتیم جلو به سنگر عراقیها رسیدیم و یک دکتر و چند اسیر دیگر گرفتیم که به یک نفر دادیم آنها را عقب برد و در پیشروی داخل نعل اسبی عراقیها افتادیم که با پشتیبانی فرمانده مان برگشتیم عقب در شب و در یک سنگر گروهی اسکان یافتیم که نیروهای ارتش و سپاه هم بودند.
اولین اسیر شهرستان شاهرود اضافه کرد: فرمانده ما گفت: باید حمله کنیم چرا که بهترین دفاع حمله است و یک تپه جلو برویم هم مهم است و ما از دره پایین رفته و به روی تپه مقابل رفتیم که عراقیها داشتن بالا میآمدند.
وی با بیان اینکه فرمانده گذاشت آنها خوب جلو بیابند و بعد ما تیراندازی کردیم که تعدادی از آنها افتادند، اما تعدادشان زیاد بود و ما را زمین گیر کردند گفت: ما سه نفر بودیم که دو نفر از ما تیر خوردند و افتادند و من در برابر عراقیها دست خالی قرار گرفتم و فرار کردم و داخل دره رفتم و رفتم در سنگری که اول بودم که جلوی سنگر تیر خوردم و من را داخل بردند.
ابوالحسنی با بیان اینکه تا بچهها این صحنه و پیشروی دشمنان را دیدند عقب نشینی کردند افزود: آنها من را نبردند و گفتند شهادتین بخوان که شهید میشوی در صورتی که تیر به پای ما خورده بود، اما ما را گذاشتند و رفتند و ما هی شهادتین را خواندیم، اما زنده بودیم تا اینکه صبح شد و عراقیها آمدند و تیر خلاص میزدند.
وی با اشاره به اینکه من در آن لحظه خودم را به مردن زدم عنوان کرد: عراقی که بالای سر من چند کمی از جیبم پول گرفت و ساعتی که دستم بود و امانت بچهها بود را برداشت و چند با ما را بالا آورد و پایین انداخت تا مطمئن شود ما مرده ایم و وقتی مطمئن شد رفت و در سنگر بغلی من هم تیربار عراقیها بود که هر چند وقت تیربارچی پوکهها را از سنگر خود روی صورت ما میریخت که من سوختم، اما چیزی نگفتم و تا ظهر که متوجه شدم تیر به پایم خورده و نزدیک نخاع ما بود و تشنگی به من فشار آورده بود و تا عصر تحمل کردم.
با سابقهترین اسیر شهرستان شاهرود در دوران اسارت با بیان اینکه تلاش کردم خودم را بالا بکشم گفت:، چون پایم از سنگر بیرون بود به محض اینکه پایم را تکان دادن پنج عراقی با سلاح آمدند و ما را بزکش کردند و نزدیک دو کیلومتر بردند تا جلوی فرمانده آنها رسیدم و از من آمار نیرو و تجهیزات و نام فرمانده را پرسیدند که من چیزی نگفتم.
وی با بیان اینکه سربازی که من را آورده بود آب به من نمیداد و انگشتش راتر میکرد و به لبهای کنونی مالید و میگفت: آب برای تو بد است گفت: نان و سیگار به من دادند که نخواستم و من را با برانکارد بردند عقب تا محوطهای که کشتههای عراقی بود و ما را داخل جیپ انداختند و فکر ما این بود که ما را میکشند، اما ما را به چهار راه الاماره بردند و عکس گرفتند.
میرابوالحسنی با بیان اینکه من حواسم پرت شده بود و فکر میکردم در اهواز هستم و پوتینهای خودم را که خیلی دوست داشتم را خواستم ادامه داد: در این فکر بودم که مرا به بیمارستان میبرند و هنوز نمیدانستم در عراق هستم و من را به یک مکان مثل بازار شاهرود بردند که یک طرف زخمیهای عراقیها بودند و یک طرف مجروحین ایرانی که من را زیر یک تخت ول کردند و رفتند.
وی با بیان اینکه صبح پرستارها و دکترهای عراقی آمدند و شروع به مداوا کردند و ما، چون کم سن و سال بودیم ما را مراقبت میکردند و بعد از چند روز ما را اتاق عمل بردند و بدون بیهوشی فشنگ را از کمر ما درآوردند و بخیه کردند و فرستادند ما را به استخبارات عراق.
این اسیر کم سن و سال دفاع مقدس با بیان اینکه اولین شکنجهها را در استخبارات عراق به ما دادند که سیگار روی ما خاموش میکردند و آب خنک میریختند و کتک میزدند و پرونده سازی و عکس و فیلم از ما گرفتند و خانواده نمیدانستند ما اسیر شدیم و فکر میکردند ما شهید شدیم مراسم برای ما گرفتند.
وی با بیان اینکه بعد از سه روز ما را به اردوگاه الانبار بردند و، چون خیلی اسرای آنجا سیاه بودند فکر کردیم آفریقایی هستند، اما بعد فهمیدیم ایرانی هستند و خیلی خوشحال شدم اظهار کرد: ما چهار سال در این اردوگاه جزو اطفال بودیم که چهار آسایشگاه برای اسرای کم سن و سال بود و بعد در آسایشگاه بزرگترها آمدیم و ۸ سال و شش ماه و یک روز اسیر بودم که قدیمیترین اسیر شهرستان هستم.
میرابوالحسنی با بیان اینکه در دوران اسارت به سه زبان انگلیسی و عربی و فرانسه مسلط شدم و در ایران هم ادامه دادم زبان را و دکترا گرفتیم گفت: تا آتش بس خبری از آزادی نبود و ما اسارت را برای خودمان زندان درست نکردیم و دانشگاه درست کردیم و سپاهی و بسیجی بودیم و کارها برنامه ریزی شده بود از صبح تا شب کلاسهای مختلف قرآن و نهجالبلاغه و زبانهای خارجه و شب هم پذیرایی کتک بود که ما آمده بودیم و زندان نبود برای ما و در جمع ما صمیمیت بود و درگیری نداشتیم.
وی با اشاره به ارتحال امام راحل اظهار کرد: امام (ره) که فوت کرد ترانهها را یک هفته قطع کردند در صورتی که شب تا صبح برای ما آهنگ میگذاشتند و سرگرد عراقی مسئول اردوگاه به ما تسلیت گفت و حتی آماده باش داده بودند که یک وقت اسرا کاری نکنند.
قدیمیترین اسیر شهرستان شاهرود با تاکید بر اینکه در بین اسرا جو صمیمی در اردوگاه بود و به پیرمردها میکردند و حتی حمام میبردند و کارهای دیگر به نمازجماعت در اسارت اشاره کرد و گفت: ما تا سال ۱۳۶۵ نمازجماعت میخواندیم و فقط ما را کتک میزدند و به بهانه مختلف ما را میزدند و سال ۱۳۶۵ سرگرد مفید آمد و در ابتدا گفت: به جماعت نماز نخوانید و پنج تا پنج تا و بعد گفت: دو تا دو تا و بعد تک تک و بعد دولا دولا و بعد گفت: نشسته نماز بخوانید و بعد گفت: اصلا نخوانید که درگیر شدیم و گفت: همه تان را به سجده میبرم.
وی با بیان اینکه این سرگرد عراقی دستور داد همه را داخل محوطه آورده و به حالت سجده کتک زدند بیان کرد: تا صبح سه بار دیگر ما را زدند و کمرهای ما باد کرده بود و سیاه شده بود.
ابوالحسنی با اشاره به پذیرش قطعنامه گفت: در این زمان سرگرد عراقی میخواست سکته کند و آمد سخنرانی کرد که ما برادر هستیم و صلیب سرخ آمد چیزی نگویید به او و هر خواستهای هست بگویید و بچهها درخواستهای مطرح کردند که همه را انجام دادند.
این جانباز آزاده دفاع مقدس در پایان سخنان خود با تاکید بر پاسداری از خون شهدا و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت اظهار کرد: باید تلاش کنیم فرهنگ ایثار و شهادت را به نسل جوان منتقل کنیم گفت: ما نتوانستیم این فرهنگ را منتقل کنیم و ما رسالت خودمان را انجام ندادیم و باید روی نسل دانش آموز و دانشجو کار کنیم.
وی تاکید کرد: ما باید ثابت قدم باشیم و کم نیاوریم و راه شهدا را ادامه دهیم و روی این نسل کار کنیم و نباید کوتاه بیاییم.
ابوالحسنی تصریح کرد: ما از اسارت درس مقاومت و ایستادگی را یاد گرفتیم و امروز هم باید با این مقاومت نسل امروز را دریابیم و باید یار جمع کنیم و جذب حداکثری انجام دهیم.
در این دیدار حاج عباس اکبریان مسئول انجمن راویان و نماینده بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان با تجلیل از ایستادگی و مقاومت آزادگان و خانوادههای آنان بر ترویج این فرهنگ در جامعه تاکید کرد.
علی اکبر عربعامری فرزند سردار شهید اخوی عرب و مدیرعامل شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی منطقه شاهرود نیز در این دیدار با تجلیل از مقام ایثار و شهادت و خانوادههای ایثارگران بر تداوم راه شهدا تاکید کرد و بر نشر این فرهنگ در جامعه تصریح کرد.
در این دیدار علیرضا غضنفری شاعر جانباز در رثای اسرا بویژه آزاده جانباز میرابوالحسنی اشعاری را به شرح ذیل سرود:
سلام ما به تو آزاده عزیز و دلیر
زدی تو نعره به دشمن به معرکه چون شیر
تو در اسارت دشمن چنان درخشیدی
چنانکه دشمن بعثی به دست توست اسیر
به هرم دشمن مزدور منطقی گویا
به کف گرفته خداوند قبضه ی شمشیر
چنان مقاومت از خویشتن نشان دادی
ز استقامت تو می کند خدا تقدیر
تو سیدی و تو آزاده و مجیدی تو
درود بر همه آزادگان به روز غدیر
نمی شوند گرفتار شیعیان علی
که شیر معرکه شیر است گر چه در زنجیر
لازم به ذکر است این دیدار به مناسبت ۲۶ مرداد سالروز ورود اولین کاروان اسرا به میهن اسلامی با حضور مدیرعامل شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی منطقه شاهرود و معاونین و فرمانده پایگاه بسیج این شرکت و اعضای قرارگاه امام سجاد (ع) و انجمن روایان دفاع مقدس شاهرود برگزار شد.زدی تو نعره به دشمن به معرکه چون شیر
تو در اسارت دشمن چنان درخشیدی
چنانکه دشمن بعثی به دست توست اسیر
به هرم دشمن مزدور منطقی گویا
به کف گرفته خداوند قبضه ی شمشیر
چنان مقاومت از خویشتن نشان دادی
ز استقامت تو می کند خدا تقدیر
تو سیدی و تو آزاده و مجیدی تو
درود بر همه آزادگان به روز غدیر
نمی شوند گرفتار شیعیان علی
که شیر معرکه شیر است گر چه در زنجیر
گزارش: علی عامری
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار