صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

دوشنبه ۰۱ خرداد ۱۴۰۲ - 22 May 2023
کتاب«خرده روایت هایی از یک زندگی کاملا معمولی»، زندگی نامه داستانی شهید «محمد رضا جعفری» از «کاسبان حبیب الله» را بیان می کند.
کد خبر: ۸۵۰۷۳۱۰
|
۱۱ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۲

به گزارش خبرگزاری بسیج، شهید «محمد رضا جعفری» از جمله کاسبانی بوده که همانند سایر اقشار، وقتی کشور و انقلاب را در خطر می بیند، آرامش و راحتی شهر را رها می کند و راهی جبهه های نبرد می شود تا «مرد از نامرد» شناخته شود.

«محمد رضا جعفری» قبل از شروع جنگ تحمیلی، در «گرمسار» مغازه «خوار و بار» فروشی را اداره می کرد اما وقتی جنگ آغاز می شود به عنوان بسیجی راهی جبهه ها می شود تا بلکه به نوعی دین خود را به انقلاب و کشورش ادا کند به همین خاطر با عضویت بسیجی همراه با سایر بسیجیان و پاسدارن تیپ قائم آل محمد(عج) راهی مناطق جنگی می شود.

در بخشی از این کتاب 184 صفحه ای که توسط انتشارات فاتحان و به قلم «جلیل امجدی» برای اولین بار روانه بازار نشر شده به نقل از یکی همرزمان شهید جعفری آمده:

«هوای اهواز گرم و نفس گیر بود.

دوره چهل و پنج روزه آموزش که تمام شد، توی حیاط پادگان به خط شدیم. قرار بود ما را تقسیم کنند توی مناطق جنگی. دل توی دل مل نبود.

با محمد رضا توی یک صف بودم.

مسئول تقسیم روی سکویی ایستاد تا همه را ببیند. صدایش رسا بود و بلندگو نمی خواست: چند تا نیرو برای پیک می خواهیم ... کسی هست که منطقه را خوب بشناسه؟

دست بلند کردم.

ـ شما انتخاب شدی!

از صف زدم بیرون.

محمد رضا هم پشت سرم دراز شد.

ـ شما کجا میای آقا؟

 محمد رضا از تک و تا نیفتاد. با انگشت من را نشان فرمانده داد و گفت: هرجا این میره، من هم باید باشم ... ما از بچگی توی یه مدرسه بودیم و با هم بزرگ شدیم ... من هم می خوام پیک بشم ...

و نایستاد تا تصدیق و رضایت فرمانده را بگیرد.

فرمانده خندید و گفت: بلدی موتور برانی؟

محمد رضا خندید. »

محمد رضا در گرمسار تنها وسیله نقلیه زیر پایش، یک دستگاه موتور سیکلت سوزوکی 1000 بود که با مهارت خاصی آن را  هدایت می کرد لذا وقتی وارد جبهه شد رسته پیک گردان را انتخاب کرد.

در بخش دیگری از این کتاب به موضوع کسب درآمد محمد رضا در زمان مرخصی نیز اشاره می کند:

«چند روز قبل از مرخصی چند روزه مان برای رفتن به گرمسار، از مغازه ای توی اهواز قیمت قفل و کلیدها را پرسید. ایستاد و حسابی توی فکر شد.

ـ چته باز محمد رضا؟

ـ قیمتش خیلی مناسبه ... از نصف قیمت توی گرمسار هم پایین تره!

گفتم: چه خیالی داری؟

گفت: فوقش ببریم تهران و سه هزار تومان ضرر کنم!

دارو ندارش را ریخت توی عرق چین قرمز و شمرد.مختصری از آن را برای خرج خورد و خوراکمان برداشت و با اصل پولش، همه قفل و کلیدها را یکجا خرید.

با قطار رفتیم تهران. از ایستگاه راه آهن با یک تاکسی رسیدیم به حسن آباد. جنسش را یک جا فروخت به مغازه ای و دو و نیم برابر اصل پولش، استفاده برد. به اندازه سه ماه حقوق معلمی من.

خوب است رسم و راه کاسبی را پیش او شاگردی کنم. الکاسبُ حبیب الله! »

محمد رضا طی مدتی که در جبهه بود در رسته پیک گردان فعالیت می کرد و در همین رسته نیز به شهادت رسید.

«با آن همه مخفی کاری، بالاخره از دست و دهان یکی در رفت و گفت: محمد رضا شهید شده!

کجا؟ چه وقت؟

پشتم لرزید.

مأموریت اش پادگان 5 الله اکبر ـ اسلام آباد ـ بود. با «مولایی» از بچه های سمنان رفته بود. با تویوتای لندکروز. جنگده اف 4 جاده ها! ...

خمپاره ای ترکید جلوی تویوتای لندکروز و ماشین چپ شد توی دره و محمد رضا درجا شهید شد.

همیشه شوخی و جدی می گفت: دوست دارم جوری شهید شوم که نعشم رو با کاردک از روی زمین جمع کنند!

یاد دختر چهار ماهه او افتادم.

مولایی هم قطع نخاع شد ...»

بدین ترتیب «محمدرضا جعفری» به آرزوی شهادت خود در تاریخ 18 دی 62 رسید و سه روز بعد بر روی دوش مردم گرمسار در جایگاه ابدی خود آرام گرفت.

گفتنی است در انتهای این کتاب هفت صفحه نیز به دست نوشته های این شهید «کاسب حبیب الله» اختصاص یافته است.

ارسال نظرات