صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

چهارشنبه ۰۳ خرداد ۱۴۰۲ - 24 May 2023
ضیافت افطاری طلاب خواهر گناوه ای در منزل سردار شهید بردستانی
فرزندش را بغل نمی گرفت،می گفت:« می ترسم علاقه زیاد به حسین پیدا کنم و مانع رفتن من به جبهه شود». حتی به او می گفتم تا اسباب و اثاثیه برای خانه بگیریم، می گفت: نه می ترسم وسایل خانه زیاد بخریم، وابسته به دنیا بشویم.
کد خبر: ۸۷۰۰۶۴۳
|
۰۵ تير ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۳




به گزارش خبرگزاری بسیج از گناوه؛  اساتید و طلاب حوزه علمیه الزهرا(س) گناوه از حلیمه ملک محمدی،همسر شهید جهانشیر بردستانی دیدار و ضیافت افطاری در منزل شهید برپا کردند.

همسر شهید در لابه لای مراسم افطاری با شور و عشقی عجیب از جهانشیر و خاطرتش با وی، چنین گفت:  هیجده ساله بودم که با جهانشیر ازدواج کردم ، ما تنها دو سال کنار همدیگر بودیم این دوسال شاید چند ماه بیشتر با هم نبودیم.

اوایل برایم بسیار سخت بود که از جهانشیر دور باشم و بگذارم که به جبهه برود، ولی بعد با خود گفتم اگر همسر من نرود، کس دیگه ای نرود و این و آن نروند پس چه کسی از این خاک، وطن، امام و انقلاب دفاع کند، خودم را قانع کردم که مانع رفتن او به جبهه نشوم.

بعد از مدتی زندگی در گناوه به سربندر رفتیم. آن جا به ما خانه ای دادند، خانه ای بزرگی بود، در آن خانه یک جا کولری بود که حفاظ نداشت، تنهایی می ترسیدم و حسین نیز، چند ماه بیشتر نداشت و هیچکس پیش ما نبود و از همسایه ها کسی را نمی شناختم، کارتون کولر را داخل جاکولری گذاشتم و تا صبح تنها بودم جهانشیر می گفت باید مثل خودم شجاع باشی و از هیچ چیزی، ترس نداشته یاشی.

هر وقت پستونک توی دهان حسین می گذاشتم، جهانشیر پستونک را از دهان او در می آورد و دور می انداخت و می گفت: پسر من نباید پستونک بگیرد، شیر قوطی هم نباید بخورد. بعد می آمد بالای گهواره و به حسین  نگاه می کرد ولی او را آغوش نمی گرفت.

از او پرسیدم چرا او را بغل نمی گبری؟ گفتمی ترسم علاقه زیاد به حسین پیدا کنم و مانع رفتن من به جبهه شود». حتی به او  می گفتم تا اسباب و اثاثیه برای خانه بگیریم، می گفت: نه می ترسم وسایل خانه زیاد بخریم، وابسته به دنیا بشویم.

جهانشیر بیشتر اوقات جبهه بود، کمتر او را می دیدم، یک شب چند تا از همرزمانش  را با خود به خانه آورده بود، من در حال تدارک شام بودم که پیش من توی آشپزخانه آمد و گفت:« اگر تو هم، پسر بودی با ما می آمدی و می رفتیم منطقه»، عشقش فقط جبهه و امام بود.

عشقش به شهادت تمامی نداشت یک روز که من و او کنار یکدیگر نشسته بودیم، آن موقع نزدیک بود که امام قطعنامه را بپذیرد و جنگ تمام شود من به جهانشیر گفتم: خدا را شکر که جنگ تمام می شود و ما به خانه مان در گناوه برمی گردیم، شهید رو به من کرد و گفت:دلته خش نکن که جنگ تموم آویده بیام جنب تو بشینم مو اگر جنگ تموم آوید و شهید نشدم، میرم لبنان می جنگم تا زمانی که شهید بشم”.

شهید عشق به شهادت داشت، عشقش امام و رهبر بود، جبهه بود و اهمیت زیادی به نماز، مخصوصا نماز اول وقت می خواند، خیلی قشنگ نماز می خواند از بس نماز را زیبا و باحال می خواند که من فقط می ایستادم و محو تماشای نماز خواندن او می شدم!!!

از عملیات هایی که انجام می داد اصلا به ما نمی گفت، حتی یک بار هم از او پرسیدم: مسئولیتت در جبهه چیه؟ می گفتمن فقط یک بسیجیم».

هیچ وقت لباس فرم نمی پوشید، هر وقت می خواست به خانه بیاید با لباس شخصی می آمد، می گفت: نمی خواهم  کسی من را با لباس ببیند و بگویند که فلانی پاسدار است بعدها بعد از شهادتش ما از دوستانش فهمیدیم که او فرمانده گردان بوده است.

آری جهانشیر قائم مقام فرمانده گردان ابوالفضل(ع)، ناوتیپ امیرالمونین(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

بعد از کربلای 4، یعنی بعد از زمستان سال 65 دیگر از او خبری نشد، جنگ دیگر تمام شده بود، مسافر همه از راه رسید الا مسافر من.

و انگار در جزیره ی سهیل، سهیلی شده بود در خاک عراق... .

شهریور 76 از نیمه گذشته بود که بالاخره انتظار و فراغ من و حسین به پایان رسید، درست همان روزهایی که به مسافرت و  پابوس امام رضا رفته بودیم که به ما گفتند از مسافرت برگردید که مسافرتان برگشته است.

به گزارش خبرگزاری بسیج ،سردار شهید جهانشیر بردستانی، قائم مقام فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع)ناوتیپ امیرالمومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

ارسال نظرات