صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

جمعه ۰۵ خرداد ۱۴۰۲ - 26 May 2023
«محمد صبوری» از نوجوانی خود را وقف نظام و اهداف آن کرد و با وجود مدیریت‌های بزرگی که داشت خود را کمترین خدمتگزار می‌دانست و خدمت خلق را بزرگترین عبادت. در آخر، «شهادت» مزد عبادتی بود که او خالصانه انجام می‌داد.
کد خبر: ۸۷۴۱۶۲۸
|
۱۸ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۸
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج، مؤسسسه انتشاراتی «روایت فتح» در ادامه فعالیت‌های خود بیست و هفتمین جلد از مجموعه «نیمه‌ی پنهان ماه» را منتشر کرد.

جلد 27 این مجموعه با عنوان «صبوری به روایت همسر» به زندگی شهید «محمد صبوری» از زبان همسرش «جمیله قلعه‌نویی» پرداخته و تصویری تازه از شهید به مخاطب ارائه می‌دهد.

صبوری به روایت همسر برخلاف سایر کتاب‌های این مجموعه حجیم‌تر است و همین باعث شده تا به جزئیات بیشتری از زندگی و سلوک فردی شهید برسیم. همچنین شیوه روایت در این اثر به سیاق سایر آثار «نیمه‌ی پنهان ماه» به شیوه من راوی یا شخص اول است.

در مقدمه کتاب آمده است:

این کتاب روایت‌ گریه‌ها و شادی‌های مبارزان قبل از انقلاب است؛ قصه‌های روزهای پر تنش بعد از پیروزی، مبارزه‌ای که گویا از مبارزه اول هم سخت‌تر بود. روایت مسجدی که نماد یک شهر بود و هویت آن...؛ روایت‌گر جنگ است، مردهایی که خود به جنگ می‌رفتند و آن‌هایی که در پشت جبهه، تب و تاب دیگری داشتند.

این کتاب روایت‌گر عاشقی‌های محمد صبوری است؛ مردی که عشق به کار، عشق به مردم و عشق به خانواده در تمام وجودش تجلی یافته بود. این کتاب روایت‌گر مردی است که مدیرکل بود؛ ولی زیر نامه‌هایش را این‌طور امضا می‌کرد: «کمترین خدمتگزار بهزیستی، محمد صبوری»

محمد صبوری نخستین فرزند خانواده صبوری بود؛ که ۲۸ اردیبهشت ۱۳۲۸ در قائمشهر به دنیا آمد؛ اما چندی بعد خانواده‌اش به قم مهاجرت کردند و به فعالیت‌های مذهبی و انقلابی دوران انقلاب اسلامی پرداختند.

ایام جوانی او مصادف شد با دوران انقلاب؛ شهید صبوری در آن زمان نوارهای صوتی امام خمینی (ره) را در اختیار مردم قرار می‌داد و در زمان جنگ تحمیلی در زمینه جذب و ساماندهی نیرو برای اعزام به جبهه‌ها هم نقش‌آفرین بود.

این شهید بزرگوار همزمان با حضور در جبهه، مدیریت مجموعه‌های حساس و تاثیرگذار در خدمات‌رسانی و امداد همچون بیمارستان صحرایی فاطمه الزهرا(س) را نیز بر عهده داشت؛ همچنین مسئول تشکیل شورای بهزیستی در استان‌ها و سپس مدیر کل بهزیستی مازندران شد.

صبوری در جریان بمباران رژیم بعث عراق، دچار مجروحیت شیمیایی شد و در بهمن ۷۷ و پس از تحمل یک سال بیماری بر اثر عوارض حمله شیمیایی به شهادت رسید.

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:

«... چشمم افتاد به اَمَّن یُجیب روی دیوار. ناله زدم

خدایا، مضطرتر از این لحظه، بنده‌ات رو چه جوری می‌خوای؟

بی‌اختیار شروع کردم به خواندن امن یجیب. یک لحظه فکری توی ذهنم جرقه زد؛ شاید دارم اشتباه می‌کنم؟ شاید دست‌های من حس خود را از دست داند و بدن محمد سرد نیست. دستپاچه شدم. گونه‌ام را گذاشتم روی سینه‌اش؛ سرد بود؛ سرد.  باید باور می‌کردم. دوباره روح را دنبال کردم؛ آرام آرام رسیدم به صورتش و دیگر تمام شد. چشم‌هایش را بستم.

از ترس اینکه از محمد جدایم کنند، جرئت نمی‌کردم بلند بلند گریه کنم. ... شاید بیست دقیقه‌ یا نیم ساعتی در این حال بودم. رفته رفته بی‌قرارتر می‌شدم. پرستار آمد بالای سرم و گفت: خانم اجازه می‌دهید؟

چاره‌ای نبود باید جدا می‌شدم. سرم را بلند کردم؛ گیج رفت. دلم نمی‌آمد چشمانم را به دنیای بدون محمد باز کنم. همه جا به نظرم تیره و تار می‌آمد. دست بی‌حالم را دراز کردم و مشتی دستمال کاغذی از جعبه بیرون کشیدم. صورتم را پاک کردم. دلم می‌خواست همه این‌ها خواب بود و کسی بیدارم می‌کرد.

طاقت دیدن این لحظات را نداشتم. پشت در ایستادم. کارشان تمام شد رویش را پوشاندند. گویی دیگر بی‌حس شده بودم. اشکی برایم نمانده بود.

«نیمه‌ی پنهان 27؛ صبوری به روایت همسر شهید» نوشته «لیعا رزاق‌زاده» در 168 صفحه مصور، توسط موسسه «روایت فتح» در 1100 نسخه منتشر شده است./
ارسال نظرات