صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

يکشنبه ۰۷ خرداد ۱۴۰۲ - 28 May 2023
شهید شاخص کشوری سال 95 را بیشتر بشناسیم/ بخش پنجم :
فرزندم از من درخواست شده در مورد تو بگويم از خاطراتي که با تو بودم شمعه اي از خاطرات با تو بودن را بر روي صفحه کاغذي آوردم و بر تو تقديم مي کنم.
کد خبر: ۸۷۵۵۱۵۵
|
۱۰ مهر ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۳

خبرگزاری بسیج اردبیل از زبان مادر شهید اعلمی گزارشمی دهد: فرزندم از من درخواست شده در مورد تو بگويم از خاطراتي که با تو بودم شمعه اي از خاطرات با تو بودن را بر روي صفحه کاغذي آوردم و بر تو تقديم مي کنم.

تقديم به فرزندي که به ميهماني خدا رفت و با فرشتگان همنشين وهم صحبت شد تقديم به تو که زودتر بهار را ديدي و براي هميشه بهار را خواستي تقديم به تو که خنديدي وخنده اي ابدي در کنار بهار ابدي، بدون خزان ونيستي و پوچي .خدايا آيا سعادت بهاران و خنده ابدي نصيب ما هم مي شود خدايا آيا خزان و پوچي و نيستي زندگي ما را را پاياني هست .

اسماعيل اعلمي در تابستان 1339 در شهر اردبيل متولد شد از همان ابتدا فرزندي بسيار رئوف ومهربان و با حجب وحيا بوده ايشان داراي اخلاق حسنه بسيار بودند چه در خانه ،چه در خارج از خانه وچه در اجتماع ورزشکاران .خاطرات بسياري از ايشان است که به خاطرات بعد از انقلاب و ايان خدمت مقدس سربازي مي پردازيم.

ايشان هنگامي که خدمت مقدس سربازي را به پايان رساندند و به منزل بازگشتند گويي تولد دوباره اي برايشان بود، تحولي معنوي همراه با نور ايمان که از درونش شعله ور بود وچهره اي نوراني که حاکي از رسيدن به عمق خداشناسي بود، حتي وقتي به اصرار من و خواهرانش از او خواستيم که براي خودلباس نو خريداري کند گفت: مادر جان بسياري از مردم هستند حتي حسرت اين لباس مرا مي خورند و قادر به داشتن آن نيستند و بدين گونه از اصرار ما صرفه نظر کرد.

حدوداً بعد از هشت ماه بود که به جبهه رفت و پس از چندين ماه از جبهه بازگشت نديدم پس از بازگشت شبي بر روي تشک بخوابد شبها بر روي پشت بام نماز شب به پا مي کرد و با خداي خود به راز و نياز مي پرداخت و روزهاي بلند تابستان را تماماً به روزه داري سپري مي کرد، هر وقت دليل نخوابيدن بر روي تشک را مي پرسيدم مي گفت: هم اکنون در جبهه رزمندگان ما بر روي خاک تفته و گرم جبهه بر روي خاک پاک آرميده اند. دليل نماز خواندش را بر روي پشت بام را مي پرسيدم مي گفت: در بالاترين نقطه ساختمان انسان به آسمان و به خدا نزديکتر مي شود و احساس مي کنم به اين گونه بيشتر به خداوند نزديک و نزديک تر مي شوم و با او راحتر مي توانم راز و نياز کنم. دليل روزه گرفتنش را در روزهاي گرم تابستان سوال مي کرديم پاسخ مي داد: بسياري از مردم فقير گرسنه شب را به صبح وصبح را به شب مي رسانند که حتي نيمي از غذاي يک وعده ما را ندارند. اسماعیل با دو تا سه عدد خرما و يک ليوان شير افطار مي کرد و با همان افطار روزه مي گرفت و شبها را به راز و نياز مي پرداخت و روزها بدون استراحت کار مي کرد.

بعد از سه ماه دوباره به جبهه ها عازم شد ونمي توانست زياد بماند وبعد از يک ماه دوباره به اردبيل بازگشت ولي از آنجا که دل در گرو يار بسته بود و شهادت را تنها پل رسيدن به معشوق مي دانست از من اجازه خواست که دوباره به جبهه برود واز آنجا که من نيز دوست داشتم به جبهه بروم چون شنيده بودم که زنان نيز براي کمک به پشت جبهه عازم مي شوند قول داد که من بروم انشاءالله بازگشته وشما را هم با خود مي برم گفتم اسماعيل پس ورزشت چطور مي شود تو که اينقدر به ورزش علاقه داري با فروتني گفت مادرم مرد آن نيست که وزنه چند کيلويي را بر بالاي سرش ببرد بلکه مرد آن است که در وضع کنوني تفنگ به دست بگيرد واز امام وطن واز شرافت ،از اسلام و از انقلاب واز حيثيت کشور دفاع کند گفتم فرزند چه بگويم برو خدا به همراهت واين رفتن آخرين رفتن شد وديگر بازنگشت وسبکبال وعاشق روبه سوي خداوند خويش پر کشيد . در راز و نياز گريه واشک مي ريخت ومي گفت:

هر صبح وشام روبه قبله يادتو نماز افسوس مي گذارم

وضو از اشک ناپيداي درد مي گيرم و............

بر سجاده خسران قامت مي بندم من امروز

در جستجوي چراغي برآمده ام تا در پرتو سخاوت روشنگرت تماشائي تازه را از سر گيرم.

قامت رساي وارسته انساني را که ايمانش بفرياد رسد و جان متبرکش به جانان .

مادرت حميده شيخ جباري

ارسال نظرات