صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

شنبه ۰۶ خرداد ۱۴۰۲ - 27 May 2023
نامه ای که با مطالعه کتاب سفر سرخ و آشنایی شهید سید حسین علم الهدی نگاشته شد.
کد خبر: ۸۸۴۱۹۴۲
|
۱۱ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۵
به نام الله

پس از ستایش پروردگار و سلام و درود خداوند به روح پاک شهدا وامام شهدا

من نامه ای را برای برادر شهیدم مینویسم؛ برای شهید سید حسین علم الهدی

من این شهید را زمانی شناختم که دوستم کتاب سفر سرخ را به من داد تا مطالعه کنم و من هم خواندم.

اولش برایم جالب نبود می گفتم این چه کتابی است که همش از شاه و ساواک نوشته شده ومن هم خواندم و با شخصیتی آشنا شدم که خیلی چیز ها به من یاد داد. اون شخص علم الهدی بود و من وقتی با این شهید آشنا شدم زندگینامه شو خوندم فهمیدم که این شهید چه کارهایی کرده، چه شکنجه هایی کشیده همراه با یارانش، چه تلاشهایی کردند برای کشورمون، برای اسلام و قرآن و ...

وقتی این کتاب رو تموم کردم تقریباً آخرای سال 1391بود اون موقع ها ثبت نام میکردند برای سفر راهیان نور.

حال و هوای عجیبی داشتم دلم میخواست برم هویزه برم مزار شهید علم الهدی پدر و مادرم اولش راضی نبود. اون قدر اصرار کردم تا راضی شدند و من در سال 1392 به این سفر آمدم. حال عجیبی داشتم بغض گلویم را گرفته بود انگار که دنبال گمشده ات بگردی. بی قرار بودم از پشت شیشه اتوبوس خیره شده بودم به صحرا و دل دل میکردم برسم به هویزه، تا اینکه رسیدیم.

هویزه اولین بارم بود که می آمدم. نمیدونستم مزار شهدای هویزه کجاست اولین نفر از اتو بوس پیاده شدم پای موندن نداشتم تا همه ی خواهران از اتوبوس پیاده شن بغض گلویم را گرفته بود سر می چرخاندم تا یه نشونی یه نوشته ای که بدونم مزار شهید علم الهدی کجاست تا اینکه رفتیم و دیدم مزار این شهید رو. و اشک از چشمانم می ریخت نشستم کنار مزارشو سرمو گذاشتم روی سنگ قبرش آروم گفتم سلام داداش حسین گریه میکردم و حرف میزدم باهاش بهش گفتم داداش حسین منو میبخشی قول میدم که دیگه گناه نکنم ....آبی که دستم بود مزارشو شستم سوره ملک رو خوندم دیگه آروم شده بودم احساس سبکی میکردم از داداش حسینم خواستم سال دیگه اگه زنده موندم دوباره دعوتم کنه بیام. بیام و تا دوباره با شهدا عهد و پیمان ببندم و با داداش حسینم عهد بستم تا راهش را اگر خداوند توفیق بده ادامه خواهم داد از اینکه میگم داداش حسین چون این شهید رو واقعأ داداش خودم می دونم ودوستش دارم و به عکسی که از این شهید دارم هر وقت نگاه میکنم احساس می کنم داداش حسین بهم لبخند میزنه ...وخداوند توفیق داد سال1392به این سفر، سفر راهیان نور بیام وهم رهبر امام عزیزمان را ببینم وهم عید کنار داداش حسینم باشم .

دوست داشتم امسال هم در سال 96، نامه ای که به برادرم نوشته بودم را منتشر کنم.

داداش حسین شهادتت مبارک

داداش حسین عیدت مبارک

خواهرت.....

ارسال نظرات