صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

جمعه ۰۵ خرداد ۱۴۰۲ - 26 May 2023
دخترک با دستان کوچکش چادر مادر را محکم گرفته و با شیرین زبانی می‌گوید: «شهدا را دوتا دوست دارم.»
کد خبر: ۸۸۴۲۹۲۸
|
۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۷:۱۹
به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، کفش‌های کوچکش را در آورد و مثل مادر با پای پیاده روی خاک‌ها براه افتاد. یک صحرا و یک دختر سه ساله. مادر سجاده خاکی‌اش را پهن کرده بود، حدیث کنار مادر روی این خاک‌ها با پای برهنه مشغول بازی کردن می‌شود.

این خاک تب‌دار بوسه بر پاهای کوچک حدیث سه ساله می‌زند. نه خار مغیلانی بود و نه دستی که صورت کوچک حدیث را با سیلی نوازش دهد، بجز سنگ ریزه‌ها و بادی که هر آن گرد و خاکی را در هوای شلمچه به پا می‌کرد .دخترک در میان بادها میدوید و می خندید . لباس های عیدی که مادر برایش خرید را متبرک خاک های شلمچه کرده بود.

پرچم‌های یا ابالفضل شده بودند تکیه گاه دخترک سه ساله. حدیث دور پرچم‌های یا ابالفضل که مقاوم روی خاک‌های شلمچه ایستاده‌اند می‌چرخید. دخترک انگار می‌دانست صاحب این علم کیست.

مهین حیدری مادر حدیث سه ساله از سلاله سادات یکی از زائر راهیان نور مازندرانی برای بازدید از مناطق عملیاتی کیلومترها فاصله را با دو فرزند کوچکش به خرمشهر آمده است.

او از دخترک می‌پرسد اینجا کجاست، که حدیث با لهجه کودکانه‌اش می‌گوید: « اینجا شلمچه است. منم اومدم پیش شهدا.»

دخترک با دستان کوچکش چادر مادر را محکم گرفته و با شیرین زبانی ادامه می‌دهد: « شهدا را دوتا دوست دارم .»

در دنیای حدیث عدد 2 بزرگترین رقم دوست داشتن است. حتی برادرش را هم دوتا دوست دارد.

حدیث یک برادر 6 ساله دارد به نام محمدجواد. دخترک آنقدر به برادرش وابسته است که اگر کنارش نباشد بهانه می‌گیرد. مادرش می‌گوید «اگر حدیث می‌خواهد آب بخورد باید به برادرش هم بدهد.»

مادر حدیث در ادامه به انس بچه‌هایش با شهدا اشاره می‌کند و با بیان خاطره‌ای از همسرش که امسال خادم زائران راهیان نور مازندران شده‌است، می‌گوید: پدر حدیث وقتی اربعین سال 95 به کربلا رفت عکس شهیدی به نام محمدرضا نوروزی را به همراه خود به خانه آورد. ما هم عکس شهید را روی دیوار اتاق نصب کردیم. بچه‌ها هر صبح به شهید سلام می‌کنند.

حدیث سه ساله وقتی حرف‌های مادرش را درباره شهید می‌شنود با لهجه شیرین کودکانه‌اش می‌گوید: «شهید نوروزی دوست باباست.»

آفتاب شلمچه در حال غروب کردن است. دیگر حدیث از راه رفتن خسته می‌شود و مادر او را در آغوش می‌گیرد. غروب که می‌شود گویی دل دخترک سه ساله هم می‌گیرد و ساکت سرش را روی شانه‌های مادرش می‌گذارد.

ارسال نظرات