صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ - 20 May 2023
کتاب نیمه ‌پنهان ماه 31 زندگی شهید داوود آبادي به روایت همسر شهید بوده که در سال 1396 چاپ شده است که گزیده‌ای از آن را در زیر می‌خوانید.
کد خبر: ۸۸۵۹۸۱۳
|
۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۵

به گزارش سرویس بنیاد فرهنگی روایت خبرگزاری بسیج ، کتاب " نیمه‌پنهان ماه 31 زندگی شهید حسين علي داوود آبادي " است كه به روايت همسر شهید خانم صديقه داوود آبادي به چاپ رسید.

براساس این گزارش، شهيد حسين علي داوود آبادي در تاريخ يكم مرداد ماه 1332 چشم به جهان گشود و در تاريخ هفتم مرداد ماه 1361 شربت شهادت و عشق را نوشيد.

خلاصه اي از كتاب

"حسين كه نبود، همه چيز زندگي با خودم بود. بچه مريض مي شد،  خودم مريض مي شدم، لازم مي شد براي خانه چيزي تهيه كنم ولي هيچكدام از اينها به نظرم سخت نمي آمد.

وقتي مي ديدم حسين دارد با دشمن مي جنگد و اين بار سنگين را به دوش مي كشد، مي گفتم اينكه من بخواهم يك بچه را دكتر ببرم كه كار شاقي نكرده ام.

امروز نامه هايت را دادم آرزو برايم بخواند. روزي هزار بار هم برايم بخواند، تكراري نمي شود. خنديد گفت: " عمه، چه چيزهايي براي هم مي نوشتيد! مثل جوون هاي امروزي." 

خواستم بگويم عاشق شدن و عاشقانه نوشتن كه مخصوص جوان هاي امروزي نيست. نامه هايت كه در خانه مي آمدند، صبر نمي كردم. فوري چادرم را مي انداختم روي سرم و مي رفتم خانه اكرم خانم.

چشم مي دوختم به لب هاي عصمت و او آرام آرام نوشته هايت را برايم مي خواند و من با هر كلمه اش لبريز عشق مي شدم و دلم پر مي كشيد سمت تو."
ارسال نظرات