صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

پنجشنبه ۰۴ خرداد ۱۴۰۲ - 25 May 2023
مدتي هم عادت كرده بودم سر راه مدارس مي ايستادم و از دست بچه خوراكي هايشان را مي گرفتم . يك دختر بچه مقداري پول داشت شايد 5000تومان بود از دستش گرفتم و فرار كردم مردم مرا دنبال كردند اما نتوانستند دستگيرم كنند.
کد خبر: ۸۹۲۳۸۲۲
|
۰۲ مهر ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۱

به گزارش خبرگزاری بسیج در قزوین، مواد مخدر همواره به عنوان يكي از بلاياي خانمانسوز در يك قرن اخير توسط استكبار به اقصي نقاط دنيا ترانزيت مي شود و افغانستان پس از اشغال توسط آمريكا 95 درصد مواد مخدر دنيا را توليد كرده كه اين امر باعث شده ايران در مسير ترانزيت قرار گرفته و بيش از 3500 شهيد براي مبارزه با مواد مخدر تقديم انقلاب نمايند و در داخل جوانان زيادي اعدام و خانواده هاي بسياري متلاشي شدند. قسمت دوم مصاحبه م.ر كه با تيتر رفتار همسرم مرا به اعتياد كشاند از نظر مخاطبان خبرگزاري بسيج مي گذرد.
بسيج:سخت ترين شرايط زندگي خود در دوران اعتياد و خيابان گردي و كارتن خوابي خود را بيان كنيد:
مواد مخدر بلايي بر سر من آورده بود كه به جز خودم به هيچ چيز فكر نمي كرد و اصلا برايم مهم نبود چه اتفاقي براي اطرافيان و جامعه مي افتد. يك بار گرسنه بودم و هيچ پولي براي تغذيه نداشتم يك باره ديدم يك دختر زيبا و كوچولواز چهارراه بنياد به سمت بازار با مادرش حركت مي كند و يك سيب قرمز درشت دست گرفته. به تعقيب آنها پرداختم تا اينكه سيب از دست دختر بچه بيفتد و من آن را بردارم رفع گرسنگي كنم. تا بازار دنبال آنها رفتم وقتي سيب از دست دختر بچه افتاد خوشحال شدم و همين كه آن را برداشتم يك پيرمرد سيب را از من گرفت و گفت: خانم سيب بچه افتاد! دوباره برگشتم تو فكر بودم و در ميان زباله هاي بازارميوه هاي خراب را برمي داشتم و مي خوردم كه به اسهال شديد تا چند روز دچار شدم. براي مصرف مواد مجبور بودم از شخصي مواد بگيرم و برايش بفروشم تا اينكه فقط هزينه مصرف خودم را بردارم. بارها از دست ماموران انتظامي فرار مي كردم زيرا نمي توانستم خماري را تحمل كنم.
بسيج: به چه مكانهايي بيشتر سر ميزديد؟
مدتي هم عادت كرده بودم سر راه مدارس مي ايستادم و از دست بچه خوراكي هايشان را مي گرفتم . يك دختر بچه مقداري پول داشت شايد 5000تومان بود از دستش گرفتم و فرار كردم مردم مرا دنبال كردند اما نتوانستند دستگيرم كنند. كم كم داشت دزدي و سرقت و زورگيري برايم عادي و تبديل به يك شغل مي شد و اين حس را داشتم كه همه موظف هستند هرچه دارند دراختيار من قرار دهند.
بسيج: به فرزندانت سر ميزديد؟
بله! گاهي خانه مي رفتم اما هيچ وقت حس نمي كردم كه فرزندانم كنارم هستند من در عالمي توهم ميزدم كه به دنبال چيزي بودم كه اصلا وجود نداشت. بعضي وقت ها آن قدر مصرف مي كردم كه آدم ها را در خيابان به شكل هاي گوناگون مي ديدم و يك روز معلم دوران دبيرستانم را ديدم كه مرا شناخت، قيافه اش برايم شبيه كاريكاتور بود زيرا مغزم به خاطر مصرف مواد هنگ كرده و نمي توانستم چهره واقعي افراد را تشخيص دهم مقداري پول به من داد و مرا نصحيت كرد من خواب بودم اون حرف ميزد بعد از مدتي بلند شدم ديدم 7 ساعت است كه خواب هستم و در عالم رويا با معلمم برخورد داشتم. مرا دستگير و به كمپ ترك اعتياد بردند اما پس از آزادي دوباره شروع كردم اين بار وضعيت بدتر شده بود و اقدام به سرقت از اتومبيل ها مي كردم كه هزينه مصرفم را در آورم
بسيج: چرا به فكر رهايي نبودي و چه چيزي روي شما تاثير گذاشت؟
يك روز دخترم براي مدرسه اش از پدرم پول تو جيبي گرفته بود من با مشاهده 3000تومان پول نزديك دخترم رفتم او را بغل كردم و گفتم بابا پول را برات نگه دارم ؟ گفت: نه! گفتم باشه! پول را از جيبش برداشتم و تكه اي كاغذ به جاش گذاشتم ، دنبال دخترم با فاصله رفتم شايد مادرش با او ديدار داشته باشد و پولي به او مي دهد ازش بگيرم. دخترم مستقيم به داخل ساندويچي رفت پس از اينكه يك ساندويچ خريد و خورد دست در جيبش كرد تا پول بدهد اما نداشت ،تمام كتابهايش را ورق زد در نهايت ساندويچي با تشر و ناراحتي او را بيرون كرد و من اصلا ناراحت نشدم .هوا سرد زمستان بود و برف نيز در خيابانها بود خا نوادهها بچه هايشان را با سرويس و ماشين هاي شخصي از مدرسه به خانه مي بردند و من دخترم را ديدم كه در برابر اصرا ر دوستانش كه با ماشين آنها برود مي گويد: نه شما برويد بابام گفته ميام دنبالت! بعد از مدتي كه همه رفتند تنها بود و از سرما و تنهايي شروع به گريه كردن كرد و با دست خود روي ديوار خط مي كشيد و اشك هايش هم روان بود.(گريه م.ر)
بسيج: حاضري ادامه بدهيد؟
بله در نهايت مردم او را نگاه مي كردند و چند نفري هم ازش سوال كردند چيزي شده عمو ؟ فقط گريه مي كرد!(گريه م.ر) اين لحظه به قدري برايم سخت و دردناك بود كه مرا متحول كرد و با خودم گفتم: 500هزار جوان اين مملكت جلو تمام دنيا ايستادند و جان دادند تا نواميس ما در امان باشند. مرد چه كردي با خودت كه به ناموس خودت بي تفاوت شدي؟ چرا اينقدر كه براي توهم زدن تن به ذلت مي دهي براي كار خير اين قدر سماجت نمي كني؟ نزديك دخترم شدم اورا بردم داخل يك مغازه و بغلش كردم ده دقيقه بلند بلند گريه كردم. صاحب مغازه انسان شريفي بود كه الان هم با من دوست است. گفت چه شده. ماجرا را برايش گفتمو ازش خواهش كردم كه هرچه دخترم مي خواهد به او بدهد و آدرس و تلفن پدرم را دادم كه ضمانت كند. او قبول كرد و بيش از 200 هزار تومان دخترم خريد كرد و خوشحال شد او را بغل كردم و پياده با وسيله ها به سمت خانه حركت كردم. ديدم تو سرما در آغوش من خوابيده انگار كه بهترين آرامش را تجربه مي كند(گريه).
بسيج: وقتي خانه رسيدي چه اتفاقي افتاد؟
خانه رفتم و زنگ زدم مادرم در را باز كرد ديدم همه نگران هستند گفتند: پدرم رفته مدرسه دنبال دخترم گفتند نيست الان مياد خونه. وقتي وسيله را ديدند نزاع و درگيري و سرزنش من شروع شد كه دوباره دسته گل به آب دادم اما پدرم آمد و با مهرباني با من صحبت كرد و خانواده را مجاب كرد كه در جريان است.هركاري مي كردم دخترم از بغل من جدا نمي شد. براي اولين بار بود كه مهر واقعي پدر را تجربه مي كرد. به خانواده گفتم مي خواهم ترك كنم. دوست ندارم مايه سر افكندگي دختر و پسرم شوم ! به پدرم گفتم حلال كن يا ترك مي كنتم يا براي دفن و كفن من آماده باشيد، پدرم مغرور بود اشك در چشمان حلقه زد اما به روي خودش نياورد تا اينكه به سراغ ترك اعتياد رفتم و تا چندين ماه درد هاي مزمن، استخوان درد،سردرد و مشكلات گواراشي و ... داشتم اما ايستادم و تا آخر هم خواهم ايستاد. امروز كه در خدمت شما هستم يك سال است پاكم و با دعا،كار،نماز و نيايش مشغول هستم . بچه هايم را به تفريح و گردش مي برم و با ورزش آشنا شدند، هزينه خانواده را مي پردازم و به پدر و مادر هم اجاز نمي دهم برايم زحمت بكشند چون به اندازه كافي باعث شكسته شدن آنها شدم.
بسيج: در انتها اگر با همسرت به تفاهم برسيد ازدواج مجدد انجام مي دهيد؟
خير! زيرا تا مرگ مرا پيش يرد و هرگز دوست ندارم تجربه تلخ را دوباره تكرار كنم و اگر پيشنهاد ازدواج را مي دهد چون مي داند هيچ انسان عاقلي با زني كه سه ازدواج داشته باشد حاضر به زندگي نيست بلكه بانوان خوب و بزرگوار در جامعه زياد هستند كه دست تقدير و سرنوشت آنان را از داشتن زندگس مشترك محروم كرده است. از شما و خبر گزاري بسيج ممنون هستم و نمي خواهم تصويرمن منتشر شود زيرا باعث ايجاد سوظن در حافظه مي شود و باز تكرار خاطرات بنده با ادبيات غير ادبي باعث رنجش خاطر مي گردد.

1002/ت30/

ارسال نظرات