صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

پنجشنبه ۰۴ خرداد ۱۴۰۲ - 25 May 2023
حاج احمد با آن روحیه و عصابه‌دست گفت «من می‌دانم خسته‌اید و توی این دو سه هفته، خیلی به شما فشار آمده، قبول دارم اما برویم به مردم تهران چه بگوییم، ‌بگوییم که رفتیم یک‌ذره بیابان گرفتیم. اصل این است که باید خرمشهر را بگیریم.
کد خبر: ۹۴۳۱۷۹۲
|
۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۳:۱۴

به گزارش خبرگزاری بسیج، سردار محمد کوثری از فرماندهان دوران دفاع مقدس، در تاریخ شفاهی خود که قرار است توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شود درباره عملیات بیت‌المقدس، روایت می‌کند: دیگر ما که آمدیم برای مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس، در آنجا محمود شهبازی، معاون تیپ ۲۷، شهید شد و بین مرحله دوم و سوم، حاج احمد (فرمانده تیپ) مجروح شد. طوری شد که با عصا این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت.

آنجا یک مراسم گرفت، من یادم نمی‌رود ما هم نشسته بودیم. آهنگران هم آمد خواند و حالا در همان حین عملیات در شرق جاده اهواز ـ خرمشهر، پروژکتور گذاشتند و بلندگو درست کردند، اما سیزده کیلومتر آن‌طرف‌تر در شرق جاده، دیگر بچه‌ها بودند.

مراسم گرفتند و نماز که خواندند شروع به صحبت کردند. حاج احمد با آن روحیه و عصابه‌دست گفت «من می‌دانم خسته‌اید و توی این دو سه هفته، خیلی به شما فشار آمده، قبول دارم اما برویم به مردم تهران چه بگوییم، ‌بگوییم که رفتیم یک‌ذره بیابان گرفتیم. اصل این است که باید خرمشهر را بگیریم.

باید برویم با آب اروند وضو بگیریم و بعد برویم تو مسجد جامع خرمشهر دو رکعت نماز بخوانیم و بعد شکرانه خدا را بجا بیاوریم و بعد به تهران برویم، غیرازاین هم راهی نیست.» حالا آن‌هم باصلابت و خیلی محکم. بچه‌ها تکبیر گفتند و دیگر خیلی از قضایا اصلاً‌ حل شد.

انتهای پیام

ارسال نظرات