صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ - 19 June 2023
روز وداع رسید و من چه با غم واندوه و حسرت آخرین حرف هایم را گفتم قلبم راضی به خدافظی کردن نشد ودر ذهنم این جمله که اگر روزگار ما در جدایی ها و بی وفایی ها است اما ما هرگز زاده او نخوایم شد تدایی می شد.
کد خبر: ۸۵۰۷۰۲۱
|
۰۷ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۵

به گزارش ستاد خبری و اطلاع رسانی سپاه استان قزوین مستقر دراهواز، روزها را شمردیم و ماه ها فرا رسید سال را به پایان رساندیم به هر کجا چشم می چرخاندیم اطلاعیه های نسب کرده بودند  با آن نوشته هایی  رسا راهیان نور ... با دیدنشان نا خدا گاه وجودم  را هیاهویی در بر گرفت قلبم اختیارم را با دو دستشان به دامن انداخته بود تنها خیالم به این سفر بود با این که دو ماه پیش نبود که از دیدار شهدا باز گشته بودم ولی به مانند پرنده ای که در قفس بال میزند و در فکر آزادی و اوج گرفتن در آسمانها برای رسیدن به معشوق بودند .

همه ی رفته هایم را نادیده گرفتم و درفکر  ثبت نام افتادم  بلاخره نام خود را  اگر چه نالایق  ولی کنار نام عاشقان ولایت با اندکی سختی  هک کردم بگذریم...

طلوع خورشید سه فروردین فریاد زنان  ما را به پای اتوبوس های راهیان دعوت میکرد و من با هزاران امیدو اشتیاق  وبا گام هایی بلند راهی شدم  همسفرانمان از کودکان گرفته تا کهن سالان هم از سفید رویی و نورانیته خاصی برخوردار بودند .

یک روز تمام با تمام دشواری هایش در راه رسیدن بودیم زمانی که درهای مقرمان به رویمان باز شد عاشقان دلباخته شهدا  به استقبال  سزایی  به عمل رساند نامشان را خادمین شهدا گذاشته بودنند و چه نام  برازنده ای لایق نامهایشان بودند پس از استقبال و اجرای  برنامه ها  سیاهی آن  شب  را به روشنایی آن روزش بی هوا ترجیه دادیم  راهیان مناطق شدیم منطقه به منطقه با چشمانی بارانی  که هم چون نم نم باران بر گونه هایمان سرازیر می شد  وبا هزاران دردو دل  به شهدا  گشتیم به راستی که راهیان نور بودیم به اندازه چشم به هم زدن روزهای گذشت و چه سخت ودشوار بود هیچ وقت به خودم  اجازه ندادم  که از محضر شهدا خداحافظی کنم  ولی ناچار بودم  روز وداع رسید  و من چه با غم واندوه و حسرت آخرین حرف هایم را گفتم  قلبم راضی به خدافظی کردن  نشد ودر ذهنم  این جمله  که اگر روزگار ما در جدایی ها  و بی وفایی ها است اما  ما هرگز  زاده او نخوایم شد تدایی می شد.

 

          4001/ت30/ب
ارسال نظرات