صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ - 09 June 2023
در قسمت پنجم برگی از خاطرات رزمندگان دفاع مقدس استان قزوین آمده است:یک روز تلخ و شیرین با فریده پاکدل کوهی"
کد خبر: ۸۵۷۵۵۷۷
|
۰۸ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۴

به گزارش خبرگزاری بسیج از قزوین، پاییز سال 1360 در مناطق پدافندی جنوب منطقه چهار طاق شمال غرب جاده اهواز خرمشهر، بخش عظیمی از خط تحویل رزمندگان لشگر 92 زرهی اهواز بود و 2 کیلومتر انتهای شمالی آن به دلیل نیزار بودن و نزدیکی آن به رودخانه کرخه، تحویل رزمندگان جنگ های نامنظم شهید چمران بود که بنده هم توفیق خدمت داشتم.

صبح به منظور دریافت اسلحه و مهمات ماشین تدارکات عازم اهواز شدیم.چهار ماه از شهادت شهید چمران گذشته بود. در محل بازرسی جاده اهواز خرمشهر با فردی روبرو شدیم که دقیقا عین شهید چمران بود.ما که بی اطلاع از وجود برادر ایشان بودیم ابتدا تصور کردیم یا خواب هستیم یا به دلیل اینکه شهیدان زنده اند شهید چمران برای سرکشی به جبهه ها آمده و ما توفیق زیارت ایشان را پیدا کرده ایم.

پس از چند دقیقه صحبت متوجه شدیم ایشان که کاملا و بی نقص فتوکپی برابر اصل بود.برادر شهید چمران و خانمی که خمراهشان هستند همسر محترمه شهید چمران است.ظهر پس از دریافت مهمات و ناهار بچه ها عازم منطقه چهار طاق شدیم.باران پاییزی باریدن گرفت و کمتر از نیم ساعت چنان باریدنی کرد که جاده فرعی پس از ایست بازرسی جاده خرمشهر تا محدوده جنوبی کرخه که محل استقرار همرزمان ما بود مملو از آب شد.

حدود سه ساعت و نیم معطل شدیم، جاده در بخش هایی زیر آب رفته بود.سیمرغ کمک دار ما هم به دلیل آب گرفتگی از محدوده ای منحرف و در گل گیر بود.برای خلاصی از این وضع تمام مسافت را پیاده بدون کفش طی کردم تا به مقر یکی از یگان های لشگر 92 رسیدم.

با مسئولیتشان صحبت کردم که یکی از ماشین های کمک دار پر قدرتشان را برای کمک به ما بفرستند.متاسفانه موافقت نکردند .خیلی خسته بودم.در آن شرایط خستگی سربازی جلو آمد به دیده بوسی.

معلوم شد یکی از دانش آموزان نهضت سواد آموزی من در خیابان راه آهن قزوین است.وقتی ماجرا را فهمید پیش فرمانده یگان رفت و با التماس جیب میول  کمک دار یگان را پای کار آورد و با کمک سایر رزمندگان و دوستانش توانستیم از باتلاق ایجاد شده خلاص شویم.

از طرفی همرزمانم بسیار نگران شده بودند و من توانستم ناهارشان را ساعت 5/4 بعد از ظهر برسانم.

 

خاطرات رزمندگان استان قزوین ادامه دارد....

1002/ت30/ب

 

ارسال نظرات