صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

جمعه ۰۲ تير ۱۴۰۲ - 23 June 2023
روزنامه نگاري امروز ايران، به ميخي مي ماند که بر ديوار پوکي فرو مي رود. به بيان ديگر، روزنامه نگاري امروز ايران، سرگردان است، زيرا آن، رسالت خود را نمي شناسد و به آن، همچون مردمک چشم خويشتن، باور ندارد.
کد خبر: ۸۹۷۴۹۲۴
|
۲۴ دی ۱۳۹۶ - ۱۵:۴۲

به گزارش خبرگزاری بسیج،دکتر عباس اسدي استاد روزنامه نگاري دانشگاه علامه طباطبائي در يادداشتي نوشت: رفتن هميشه رفتن نيست، رفتن گاهي چه بازگشتي بزرگي است. حججي هاي رفته، باز مي آيند. اين وهم و خيال نيست، باوري است به گستره ايمان.

 روزنامه نگاري امروز ايران، به ميخي مي ماند که بر ديوار پوکي فرو مي رود. به بيان ديگر، روزنامه نگاري امروز ايران، سرگردان است، زيرا آن، رسالت خود را نمي شناسد و به آن، همچون مردمک چشم خويشتن، باور ندارد. اگر باور دارد پس چرا دست هاي برهنه و سينه هاي عريان را در برابر ارابه هاي دود و خون و باروت نمي بيند؟ چرا از فرياد هاي ميان تيغه هاي سيمان و قساوت سخن نمي گويد؟ چرا نمي گويد که در فلسطين و سوريه و عراق و يمن و هزاران جاي ديگر در روشنايي روز به جاي نان، گلوله مي بخشند؟ چرا تاول هاي نشسته بر سينه قدس و دجله و فرات و روهينگيا را نشان نمي دهد و چرا نمي گويد که پوست زمين در اين حوالي از شرم و خشم، ترک بر مي دارد؟ چرا از حوصله شب شگفت زده نمي شود؟ چرا واژه ها را گلوله نمي کند تا بر قامت ستم، شليک کند؟ چرا آسمان تيره ظلم را به رگبار نمي بندد؟
اگر روزنامه نگاري، رسالتي دارد، آن بايد از قلم، تيغي بسازد تا شاخه هاي خشک بي تفاوتي را در هم بشکند و نگذارد قلب قلم چون دهان ماهيان از سموم بي تفاوتي ها بي تاب ترگردد و باز، اگر روزنامه نگاري، رسالتي دارد آن بايد طبل سکوت را بترکاند، آن گاه که خون دل مظلوم قطره قطره در کاسه هاي صبر فرو مي ريزد.
رسالت روزنامه نگاري، نه آن است که بر لب جوي خبر بنشيند و تابوت رويدادها را نظاره کند، يا پشت پنجره رايانه بنشيند و به ستايش مورچگان بر خيزد و يا سر سفره هاي رنگين روابط عمومي ها مرفين سکوت تزريق کند. رسالت روزنامه نگاري، فاش کردن شب هاي تاريخ است. سخن گفتن از «شب تاريک» و «موج» و «گرداب» است. سخن گفتن از سرهاي بريده لاله هايي است که به ميهماني نور مي روند. سخن گفتن از آناني است که چون زمان هرگز نمي آسايند و نمي فرسايند، سخن گفتن از اهل يقيني است که به عيادت شقايق ها مي روند، سخن گفتن از صبح صادق است که از طلوع شبنم خبر مي دهد، شمردن باران هايي است که برگلدان هاي ايثار مي بارند، نشان دادن بنفشه هايي است که بوي جاده ها را مي دهند و نشان دادن خط بلند و ممتد شهادت است که مدافعان حرم ها و حرمت ها با خون خويش کشيده و مي کشند.
البته، رسالت روزنامه نگاري از آنجايي آغاز مي شود که دردي باشد نه رنگي. اصلا رسالت روزنامه نگاري از کوچه هاي درد بر مي خيزد. دردي که فرياد آن، ته دل روزنامه نگار دردمند خانه کرده است، ولي در نوشته او رخ مي نمايد و اين فرياد، تنها از آن روزنامه نگار نيست، اندوهي است از آن دلسوختگان و زجر کشيدگان.
اما دريغ و هزاران دريغ که روزنامه نگاري امروز ايران، بي درد است، زيرا آن در بازار «شبه خبر»، رسالت خود را به حراج گذاشته است. روزنامه نگاري که بي درد باشد،مي تواند سايه هاي كج انديشي و كج خيالي را بر جان و جهان نسل هاي آينده بر افکند و ترديد را در کنار عشق بنشاند.
چنين است که بايد گفت تا رسالت در خون روزنامه نگار نباشد، روزنامه نگاري نه مي تواند آفتاب زمانه شود و نه مي تواند ريشه هاي ژرف يقين را آبياري کند.
آري، روزنامه نگاري يک رسالت است، ولي رسالت آن تنها دادن «خبر» نيست، آن فرو ريختن آوار اشک از بيدادهاست. آن شهادت دادن براي آيندگان است تا بدانند رفتن هميشه رفتن نيست، رفتن گاهي چه بازگشتي بزرگي است. حججي هاي رفته، باز مي آيند. اين وهم و خيال نيست، باوري است به گستره ايمان.

ارسال نظرات