صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

پنجشنبه ۰۹ آذر ۱۴۰۲ - 30 November 2023
29بهمن تبریز از زبان دختری نوجوان؛
29بهمن تبریز بنا به نظر بسیاری از تحلیلگران سیاسی نقطه عطف انقلاب به شمار می رود و وقایع آن روز را هرازگاهی از زبان بسیاری از انقلابیون شنیده ایم، به گونه ای به عنوان شاهرگ حیاتی و نبض انقلاب نیز از آن یاد شده است.
کد خبر: ۸۹۹۰۴۱۲
|
۲۹ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۶

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، این بار خبرگزاری بسیج از زبان دختر نوجوان گوشه ای کوچک از این روز را بازگو می کند، آنچه می خوانید خاطره ای از فریده طالبی دختر يازده ساله آن روزهاست كه زمان قيام 29 بهمن در مدرسه بوده است.

روزی که قیام 29 بهمن اتفاق افتاد به قدری خیابان و کوچه ها شلوغ شد كه والدینم به علت فاصله زیاد خانه تا مدرسه، نتوانستند برای برگرداندن من خودشان را به مدرسه برسانند.

خوب یادم است همه آمدند و دختران خود را بردند و من تنها ماندم. سرایدار مدرسه که موتور هم داشت مرا ترک موتور خود کرده و از کوچه پس کوچه هاي شهر، به سمت خانه روانه شديم ، همه جا شلوغ و پر از مردم بود، بازار، اطراف ارک، 17شهریور و اطراف باغ گلستان از جمله جاهایی بود که هنگام عبور از آن ها شاهد ازدحام مردم بودم، سینما فرهنگیان را آتش زده بودند و تعدادی از ماشین های ساواک و نیروهای شاهنشاهی همچون «بی ام وی و بنز» در آتش می سوختند.

البته من پیش از این اتفاق در جریان کارها و اتفاقات انقلاب بودم چراکه پدرم در جلفا مدیر مدرسه بود و به علت عقایدش و اعتراض به اختلاط دختر و پسر، پس از چندبار درگیری به ساواک احضار شده بود و پس از آن به تبریز منتقلش کردند.

 رقیه غلامی
ارسال نظرات