صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ - 17 June 2023
«سیاه‌چال مستر» داستان تنهایی، داستان افکاری است که با هر صدایی به ناگاه به ذهن راوی حمله‌ور می‌شود، داستان امیدها و آرزوهاست و داستان انسانی است در دنیای امروز که انسانیتش را زیر پا گذاشتند، اما...
کد خبر: ۹۱۴۷۸۲۷
|
۲۵ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۳

 «سیاه‌چال مستر»، نوشته محبوبه عزیزی، خاطرات جلال شرفی است که به تازگی از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. جنس خاطرات این کتاب و موضوع آن بر جذابیت کتاب افزوده و می‌توان آن را دریچه‌ای جدید به روی ادبیات پایداری دانست.

«سیاه‌چال مستر» خاطرات شرفی، دیپلمات ایرانی در بغداد است که در پانزدهم بهمن‌ماه سال ۱۳۸۵ حین انجام خدمت دیپلماتیک در خیابان عرصات هندیه بغداد به دست عده‌ای تروریست ربوده می‌شود و در فروردین ۱۳۸۶ از سیاه‌چالی که در آن محبوس بود، فرار می‌کند و موفق می‌شود تا خود را به سفارت ایران برساند.

عزیزی کتاب حاضر را براساس گزارش رسمی شرفی از این حادثه نوشته است. نویسنده در کتاب با استفاده از نثری داستانی و ایجاد حس تعلیق و گاه به فلش‌بک‌هایی بر جذابیت خاطرات شرفی افزوده است. کتاب با زندانی شدن شرفی در سیاه‌چالی اطراف بغداد آغاز می‌شود و سپس به روزهایی که راوی به ناچار در سیاه‌چالی به دور از شهر گرفتار شده، می‌پردازد.

«سیاه‌چال مستر» که در گونه ادبیات بازداشتگاهی نوشته شده، داستان مردی است که به دلیل موقعیت شغلی‌اش به دست تروریست‌ها ربوده می‌شود، کتاب داستان شکنجه‌های شرفی در سیاه‌چالی تاریک است، داستان تنهایی، داستان افکاری است که با هر صدایی به ناگاه به ذهن راوی حمله‌ور می‌شود، داستان امیدها و آرزوهاست و داستان انسانی است در دنیای امروز که انسانیتش را زیر پا گذاشتند، اما او همچنان مقاومت کرد تا به نتیجه رسید.

ریتم خاطرات هرچند گاه تند و هیجانی می‌شود، اما راوی و نویسنده ترجیح داده‌اند تا این خاطرات مهیج را با ریتمی کند و آرام نقل کنند؛ مانند همه ثانیه‌هایی که برای یک اسیر در زندان می‌گذرد. نویسنده با پرداختن به جزئیات، توصیف و شخصیت‌پردازی خاطرات این کتاب را به گونه‌ای پرداخته که مخاطب می‌تواند تمام لحظات را در ذهن خود تجسم کند. «سیاه‌چال مستر» از این جهت از جمله آثاری است که قابلیت تولید فیلم یا سریال را دارد. بخش‌هایی از این کتاب را می‌توانید در ادامه بخوانید:

از لای پلک‏‌های نیمه‏‌بازم دستی را می‏بینم که پرتقال پوست می‌‏کَنَد؛ اما بوی پرتقال را حس نمی‏‌کنم. مردی که دست‏‌هایش را می‏‌بینم با من حرف می‏زند. همه توانم را جمع می‏کنم حرف‏هایش را بفهمم و قیافه‏‌اش را درست ببینم. به صورتش نگاه می‏‌کنم؛ سفیدروست با موهایی بور و صاف که به یک طرف شانه کرده. کمی چاق است، با قدی متوسط و صورتی بی‏ریش. به نظرم، ۳۰ سال دارد. انگلیسی حرف می‏زند. چیزی نمی‏‌فهمم. به پهلو دراز کشیده‏‌ام. همه تنم درد می‏‌کند. کمی جابه‌‏جا می‏‌شوم. خودم را می‏‌کشم کنار دیوار، تکیه می‏‌دهم. دوباره به انگلیسی چیزهایی می‌‏شنوم. دقیق‏‌تر می‌‏شوم. غیر از او، سه نفر دیگر دوره‌‏ام کرده‏‌اند؛ یکی‏‌شان سر و صورتش را با چفیه عربی پوشانده است. از پشت چفیه فقط چشم‌‏هایش را می‌‏بینم؛ او حرف‌‏های انگلیسی را برایم به عربی ترجمه می‏کند: «مِستر می‏‌گوید شما خیلی اذیت شدید. تقصیر خودتان بود. نمی‏‌خواستیم این‏قدر ناراحتتان کنیم. تلاش کردیم شما را از دست تروریست‏‌ها بگیریم ...»

حالا می‏‌فهمم به این جوان «مستر» می‏‌گویند. همین‏طور که حرف می‌‏زند، نگاهش به زخم‏‌های دست و پایم است. دستش به طرفم دراز می‏‌شود؛ پَرَکی از پرتقال را به من تعارف می‌‏کند. به‏ زحمت تکانی می‏‌خورم. دست زخمی، ورم‏کرده، و خون‌‏آلودم را جلو می‌‏برم و آن پَرَک را می‏‌گیرم و در دهانم می‏‌گذارم. طعم شیرین را با رگه‌‏هایی از ترشی حس می‌‏کنم. دهانم خنک می‏شود. سعی می‏‌کنم کیسه‌‏های کوچک و آبدار را آرام‌‏آرام مزه کنم. تازه می‏شوم. انگار جان دوباره‏ای می‏‌گیرم؛ اما نمی‏‌دانم چرا بوی پرتقال را حس نمی‏‌کنم. شاید خیال باشد. نکند خواب می‏‌بینم؟ انگار با خوردن پرتقال به هوش آمده‏‌ام، زنده شده‌‏ام.

منتظر می‏‌مانم باز پارة‏ دیگری به من بدهد؛ اما بقیه پرتقال را می‏‏‌خورد و با دهانی پُر یک‏ریز حرف می‌‏زند. می‏‌گوید: «من مسئول پرونده شما در سفارت امریکا در بغداد هستم. اگر با ما همکاری می‏‌کردید، کار به این سیاه‏‌چال نمی‏‌کشید. هر چه بخواهید در اختیارتان قرار می‌‏دهیم. شما فقط نام فرماندهان جیش‏‌المهدی را به ما بدهید و بگویید روابط سفارت ایران با آن‏ها چیست و دارند چه کار می‏کنند؟»

می‏‌گویم: «اطلاعی در این‏ باره ندارم ... سفارت ایران یک رابطه رسمی با دولت عراق دارد، مثل همه سفارتخانه‏‌هایی که در عراق هستند ...»

حرفم را نیمه‏‌کاره می‏‌گذارد و می‏‌گوید: «نه، روی حرف‌‏هایم خوب فکر کن. شما باید جواب بدهید. به نفعت است با ما همکاری کنید. فردا برمی‏‌گردم ...» و رو به عراقی‏‌های همراهش می‏‌کند و می‏‌گوید: «برایش آب بیاورید خودش را بشورد.»

بعد از حدود ۱۵ دقیقه بازجویی، مستر با دستیار مترجمش،‏ که فقط چشمانش را از پشت چفیه دیده‌‏ام و «استاد» صدایش می‏‌کنند، از نردبان چوبی، که در گوشه‏‌ای است، بالا می‏‌روند.

هوای بهمن‌‏ماه بغداد سرمای خشک و استخوان‏‌سوزی دارد. من، که کوفته و زخمی هستم و بدنم درد می‏‌کند، از حرف این جوان امریکایی تعجب می‏‌کنم. نمی‏‌توانم فکرش را هم بکنم که روی زخم‌‏هایم آب سرد بریزم. نمی‏‌دانم کجا هستم. با خودم می‏‌گویم: «اینجا اتاق بازداشتگاه است؟ کجاست؟»

ارسال نظرات