صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

شنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۲ - 09 September 2023
شهید فهمیده گفت: می‌خواهم اگر شهید شدم و خواستند من رو بگذارند توی قبر، فقط عشقم خدا باشه.
کد خبر: ۹۱۸۶۸۹۴
|
۱۱ آبان ۱۳۹۸ - ۰۷:۱۶

به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از قم، در خاطره حجت‌الاسلام اقبالیان فرمانده بسیج قم در دوران دفاع مقدس از شهید محمدحسین فهمیده که در کتاب «حجره شماره دو» منتشر شده، آمده است:

آن روز را هیچ وقت یادم نمی‌رود. در بین رزمنده‌ها چند نوجوان بودند که یکی‌شان روی پیشانی‌اش پارچه‌نوشته‌ی خاصی زده بود. توجهم به آن جلب شد. جلو رفتم که نوشته‌اش را بخوانم: «الهی که همه عشقم تو باشی»
قدش از بقیه کوتاه‌تر بود و چشم‌های ریزی داشت. از او پرسیدم: «آقا پسر! اسمت چیه؟»
نگاهی به من انداخت و گفت: «محمدحسین فهمیده»
دستی روی سرش کشیدم و پرسیدم: «بچه خرمشهری؟»
گفت: «نه؛ بچۀ کرجم. شما کجایی هستید؟»
من از قم میام. با طلبه‌ها اومدیم برای کار‌های رزمی و تبلیغی.
تا اسم قم را شنید، بلافاصله گفت: «اتفاقاً بابای منم قمیه. اهل روستای سِراجه‌س.»
همین طور که نگاهم به سربندش بود، پرسیدم: «چرا این جمله رو روی سربندت نوشتی؟»
دستی روی آن کشید و گفت: «می خوام اگه شهید شدم و خواستن من رو بذارند توی قبر، فقط عشقم خدا باشه.»
جوابش را که شنیدم، بغضم گرفت. چند لحظه‌ای خیره خیره به چشم‌های معصومش نگاه می‌کردم. با خودم فکر می‌کردم پسربچه‌ای با این سن کم چه جواب بزرگی بهم داد. پیشانی‌اش را بوسیدم و از او خداحافظی کردم. گوشه‌ای رفتم و شروع کردم به گریه کردن. با خودم چند جمله او را مرور می‌کردم و اشک می‌ریختم.

کتاب «حجره‌ی شماره‌ی دو» خاطرات شفاهی حجت‌الاسلام ابوالقاسم اقبالیان به زودی توسط نشر سوره مهر به چاپ می‌رسد.

هشتم آبان سالروز شهادت محمدحسین فهمیده است و این روز، به نام روز بسیج دانش‌آموزی نامگذاری شده است.

ارسال نظرات