صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاوت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

فرهنگی و هنری

صفحات داخلی

يکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ - 04 June 2023
هنگامی که آتش نبرد میان مدافعان حرم و تکفیری‌ها در جریان آزادسازی شهرهای شیعه‌نشین نبل و الزهرا شدت گرفته بود. شهید عبدالصالح در آخرین لحظات عمرش برای پدرش نامه‌ای نوشت.
کد خبر: ۹۳۳۴۱۹۳
|
۲۶ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۲

به گزارش خبرگزاری بسیج، بعد از پیگیری‌های زیاد توانست کارهای اعزامش را برای دفاع از حرم عمه سادات فراهم کند. سر از پا نمی‌‌شناخت و در دیدار آخر با خوشحالی زیاد از خوابی که دیده بود، برای پدر و مادرش تعریف کرد و گفت: خواب دیدم یک گلابی کندم و خوردم که تا حالا تو این دنیا چنین بویی و طعمی با این خوشمزگی احساس نکردم و نخوردم. الان تو فضای وجودم این بو هست. تا جمله‌اش تمام شد، به دل پدرش افتاد پسرش به زودی شهید می‌شود. همین هم شد. چند ماه بعد، عبدالصالح به شهادت رسید.


عکس یادگاری عبدالصالح با کودکان سوری

این ارتباط معنوی پدر و پسری هم حتی در لحظات آخر عمر شهید هم ادامه داشت. عبدالصالح در لحظات آخر شهادتش برای پدرش این گونه نوشت:‌

بابا جون سلام

حرف زیاد دارم برات بنویسم، ولی وقت ندارم و این تکفیری‌ها دارن میان جلو، باید کار رو شروع کنم. الان زیر آتش سنگین هستم. فقط میگم دوستتون دارم. حلالم کنید. لقمه حلال شما نتیجه داد. سرتونو بلند کنید. یوقت خواهشاً لباس مشکی نپوشید. دوست داشتم دستتون الان روی سرم بود و احساس آرامش می‌کردم. بابت همه زحمت‌ها و فداکاری‌ شما تشکر.

بازم دوستتون دارم. خدا کنه شما هم شهید بشی.

دوستدار شما

عبدالصالح

ارسال نظرات