مادرشهید محمد معماریان در یادواره شهدای روستای طالقانی زرند
مادر شهیدی که اسم فرزند12ساله اش دربسیج می نویسد وشهید معماریان شناسنامه خودرا 2سال بیشتر وراهی جبهه ودر کربلای 4شهد شهادت می نوشد ومادرشهید است که خود جنازه فرزند را در آغوش و فرزندشهیدش را در قبرمی گذارد ،
مادرشهید محمد معماریان در یادواره شهدای روستای طالقانی زرند
کاش به اندازه بندهای انگشت پسر داشتم ودر راه این انقلاب ونظام ولایت می دادم .
به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان :همزمان با ایام فاطمیه شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) وبه همت ستاد یادواره شهدای روستای طالقانی زرند ،مراسم یادواره شهدای آبروی محله با حضور مادر شهید محمد معماریان از قم ،خانواده مکرم شهدا وایثارگران واقشار مختلف مردم در تکیه ابالفضل (علیه السلام ) این روستا برگزار گردید.
در این مراسم مادر شهید محمد معماریان از شهدای شهر مقدس قم در این آیین به بیان خاطرهای ناب از فرزند شهیدش پرداخت و گفت: روز اول محرم سال 68 به اتفاق خانواده به یکی از روستاهای اطراف قم مسافرت کردیم و بر اثر حادثهای به زمین افتادم، پس از حاضر شدن دکتر از درمانگاه منطقه، قرار شد به خاطر احتمال خونریزی مغزی و به پیشنهاد پزشک، سریعاً به قم منتقل شوم.
وی بیان داشت: پس از درمانهای اولیه و عکسبرداری مشخص شد، پایم دچار شکستگی شده و احتیاج به گچ گرفتن دارد، اما از گچگرفتن خودداری کرده و با مراجعه به پیرمرد شکستهبندی به نام حاج محمد، پای خود را بسته و درد را تحمل میکردم و به توصیة پزشک معالج به استراحت پرداختم تا پایم جوش خورده و شکستگی برطرف شود.
مادر شهید محمد معماریان عنوان کرد: در روز هشتم محرم با عصا سوار بر ماشین شده و در مسجد المهدی (علیه السلام) واقع در بلوار محمّد امین (صل الله علیه وآله وسلم) حاضر شده و به خانمهایی که برای آمادهسازی تدارک پذیرایی از عزاداران حسینی در شب عاشورا زحمت میکشیدند کمک کرده و به منزل برگشتم.
وی عنوان کرد: روز تاسوعا نیز عصا زنان به مسجد رفته و کمک کردم در شب عاشورا نماز جماعت را به حال نشسته خواندم و منتظر مراسم سینهزنی شدم تا آن که نوحهخوانی و عزاداری آغاز شد در این هنگام حالم به شدت منقلب شد و به سیدالشهدا (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) متوسل شدم و از ایشان شفای خود را خواسته و گفتم، یا امام حسین (علیه السلام) اگر این مقدار زحمت من، قابل قبول شماست، شما از خدا بخواهید به من شفا بدهد و اگر من تا صبح فردا شفا یابم و پایم به زمین برسد، دیگهای مسجد المهدی (علیه السلام) و دیگهای مربوط به عزاداریت را در منزل عمهام خواهم شست.
مادر شهید ادامه داد: شب خواب دیدم در مسجد المهدی (علیه السلام) هستم و میگویند، هیأتی به مسجد میآید با خود گفتم: بروم ببینم چه کسانی هستند، دیدم هیأتی فوقالعاده منظم با لباسهای سفید، سربندهای مشکی و کفنی تقریباً خونآلود به گردن وارد مسجد شدند و شهید سید محمد سعید آلطه نوحهخوانی میکنند و بقیه سینه میزنند.
وی اظهار کرد: با خود گفتم، سیدمحمد که شهید شده بود! یک مرتبه متوجه شدم، فرزند شهیدم محمد معماریان نیز در جلوی هیأت حرکت میکنند و بقیه هم از دوستانش هستند.
به این ترتیب، برایم مسلم شد که هیأت مربوط به شهداست و بعد از اتمام سینهزنی، فرزند شهیدم جمعیت را دور زد و کنار پرده به طرفم آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم در این هنگام یکی دیگر از شهیدان آمده و گفت: سلام حاجخانم! خدا بد ندهد! چه شده است و محمد گفت، نه، مادر من مریض نیست، مادر، اینها چیست که به پایت بستهای؟
مادر شهید گفت: به محمد گفتم، چیزی نیست، چند روزی است، پایم درد میکند و با عصا راه میروم انشاءالله خوب میشود، محمد گفت، مادر جان چند روزی است که با دوستان به کربلا رفتیم از ضریح امام حسین (علیه السلام) شال سبزی برای شما آوردهام و میخواستم به دیدن شما بیایم، اما دوستان گفتند، صبر کن با هم برویم و امشب که شب عاشورا بود، رفتیم به زیارت امام خمینی (ره) و آمدهایم تا نماز صبح را در مسجد المهدی (علیه السلام) همراه با زیارت عاشورا بخوانیم و شما را ببینیم و برگردیم.
وی عنوان کرد: در این هنگام دستش را بالا آورد و از سر تا پای مرا دست کشید، باندها را از پایم باز کرد و شال سبز ضریح مطهر را به جای آن بست و گفت، مادر پایت خوب شده است و اگر هم مقداری درد میکند از عضله است که آن هم خوب میشود.
مادر شهید محمد معماریان گفت: در همین حال از خواب بیدار و دچار اضطراب شدم و قدرت تکلم نداشتم، قبل از برخاستن و مشاهده پا با خود گفتم، ببینم خواب دیدهام یا واقعیت بوده است، وقتی که نگاه کردم، دیدم تمام باندها باز شده و به جای آن، شال سبزی به پاهایم بسته شده است، بلند شده و متوجه شدم پایم کاملاً خوب شده است، اهل منزل را مطلع کردم و برای انجام نذر شستن دیگها به طرف مسجد رفتم.
دیدار با حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی (ره)
مادر شهید محمد معماریان ادامه داد: خبر در سطح شهر پیچید و از طرف حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی (ره)، فرزند معظمله به ملاقاتم آمده و با مشاهده شال سبز معطر از من دعوت کردند خدمت آن مرجع عظیمالشأن برسم.
وی افزود: روز دوازدهم محرم به اتفاق خانواده به محضر آیتالله العظمی گلپایگانی (ره) رسیدیم و جریان را عرض کرده و شال را خدمت ایشان تقدیم کردیم، آن مرد بزرگ شال را بوسیدند و فرمود، بوی جدم حسین (علیه السلام) را میدهد، بعد چند بار دوباره آن را بوسیدند و گریستند و فرمودند، شما قدر این شال را بدانید و کمی از این شال را به من بدهید که این سند و اثری از مقام شهداست و در تاریخ چنین چیزی نادر و کمنظیر است.
بدهید، انشاءالله خداوند شفا میدهد.آیت الله گلپایگانی به مادر شهید می فرمایند خدا می خواهد بگوید اگر خون شهدای کربلا از بین نرفت ،خون شهدای انقلاب هم از بین نمی رود وهرکسی هرکاری انجام دهد دهن کجی به خودش کرده،خداوند شهداء را خرید وشهدای خوب جایی رفتند ،به آقا گفتم ،شما دعا بفرمائید مردم خیلی گرفتار هستند.از شهرستانها می آیند ،گفت :حاج خانم کار من دعا کردن است مادر شهید محمد معماریان افزود: بعد از آن دستور فرمودند تربت مخصوصی را که قبلاً توسط بعضی از علما برایشان آورده حاضر کنند، وقتی آن را آوردند، فرمود، یک مقدار از این تربت را به شما میدهم، کمی از شال را با تربت در شیشهای بریزید و به مریضها بدهید ومن همین کار را کردم وبه لطف خدا و برکت سیدالشهداء (علیه السلام) بیش از دهها نفر از مریضهایی که بعضاً از دکترها جواب رد گرفته و بعضی از آنها نیز برای درمان به خارج کشور رفته، اما نتیجهای نگرفته بودند از آب متبرّک آن شیشه استفاده کرده و شفا یافتند.تا کنون شاید 350 فرزند به دنیا آمده است ،چقدر مریضای سرطانی شفاگرفته است .
وخداوند لطف کرد که امروز بیایم کرمان وقبرشهید بزرگوار حاج قاسم شهدای بزرگوار را زیارت کنم .
وی در ادامه خطاب به جوانان ونوجوانان حاضر در جلسه گفت :فرزندان گلم ،اگر می خواهید آینده خوبی داشته باشید اهمیت به نماز بدهید،جوانان عزیزمحمد 8 ساله بود ،همه شهدای بزرگوار همین خصلت راداشتند واگر من محمد را برای نماز دیربلند می کردم گریه می کرد .گفتم مادر چرا این قدر گریه می کنی ،می گفت :مادر هواروشن شده من به خواب مرگ فرو رفتم هنوز نماز صبح را نخواندم ،خدامی داندان موقع نفهمیدم
وی در ادامه افزود : فرزند 8ساله من چه می گوید ،وقتی به شهادت رسید متوجه شدم.از 10سالگی به یک نامحرم نگاه نکرد واگر میهمان به خانه می آمد به مسجد می رفت ،تا نگاهش به زنان نامحرم نیفتند،12سالش بود گفت می خوام بروجبهه ،من خیلی خوشحال شدم وگفت شما بسیجی هستی ،من هم می خواهم بسیجی باشم،شناسنامه را بدستش دادم ثبت نام کند ،رفت وبرگشت خیلی نارحت بود ،به من گفت :اسم من را ننوشتند ،به من گفتند توبچه ای،به پسرم گفتم پاشو خودم ببرمت بسیج،وقتی واردشدم :گفتم اگر یکی بخواهد پناهنده اسلام شود باید بیرونش کرد،چرا فرزند من را بیرون کردید،گفتند فرزند شما 12سالش است ،آیا می تواند برود جبهه ،برود توپایگاه درک ومعرفت پیدا کند ،واگر من وشما فرزندان خودرا بغل کنیم ،چرا امام حسین (علیه السلام ) وقتی به کربلا رفت ،خانواده اش را با خودبرد ویارانش واول از همه عزیزدل خود را داد واگر روزی رهبری به ما امر کرد ما بتوانیم امر امام را اطاعت کنیم .وقتی صحبت کردم اسم محمد را نوشتند ویک سال توپایگاه مقاومت. بود ویک سال هر روز می رفت جمکران ودعا می کرد ،بعد هم شناسنامه خودش 2سال بیشتر کرد وراهی جبهه شد ودر 13سالگی به جبهه رفت وما کمتر محمد را می دیدیم تا در کربلای 4 که از 1000نفر 300خط شکن می خواهیم .رفت وبه شهادت رسید .وقبل از عملیات که به قم آمد وصیت خودش را به مادرمی کند ومی گوید من به شهادت می رسم اما 90%جنازه ندارم ویک وصیت نامه نوشتم دست یک نفردادم به دست شما برساند ،اما می ترسم زمانی وصیت نامه به دستت برسد که بدرد نخورد،اما مادرجان حالا که آمادگی داری به شما می گویم وشمادر قلب خود نگه داروزمانی که خبر شهادت من آمد آن رابازگو کن .یک کفن براخودت از بیت الله الحرام آوردی وبا آب زمزم شستی واگر راضی بودی ومن پیکرداشتم کفن را برمن بپوشان ومن می خواهم از مادر یک یادگاری باشم ،ازروی سرهای شهدای سوریه یک شال سبزی آوردی واگر من آمدم صورت داشتم ،شال را برصورت من بگذاروباور کنید شهداء هرچه ازخدا خواستند،خداوند به آنها داد،اما موقعی که جنازه آوردند نصف بدن نبود وموقع وادع با شهیدگفتم خداوند،معرفت ولیاقت به من بده ،الحمد الله .وگفتم خدا حالا نصف بدن است ،انشاء الله این شهداء با خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) می آیند.
موقع وصیت به من گفت مادر دنبال جنازه من گریه نکن چون،کسانی که نمی خواهند این انقلاب راببیند می خواهند چشم تورا گریان ببینند .واگر خواستی گریه کنی تنهایی گریه کن.برای اهل بیت (علیه السلام ) وحضرت زینب (سلام الله علیها) گریه می کنم وبه خودم می گویم ،حضرت زینب (سلام الله علیها) در یک روز داغ 18نفر رادید اما صبر کرد ومن از خودم خجالت می کشم .
وصیت بعدی محمد این بود مادر دعاکن طوری به شهادت برسم که نیاز به غسل نداشته باشم ونمی خواهم آب دنیا بدن من رابشورد.من می خواهم توصف باشم وآقا امام حسین (علیه السلام ) من را غسل دهد.مادر دعا کن طوری به شهادت برسم که از آقا امام حسین (علیه السلام ) سبقت نگیرم .3روز جنازه من در بیابان باشد من در قیامت شرمنده حضرت زهرا (سلام الله علیها) نباشم .وقتی رسیدم بالای سرش دیدم روکفن نوشته نیاز به غسل ندارد ،فرمانده اش می گفت جنازه محمد 3روز در بیابان بود من گفتم الحمدالله محمد به آرزویش رسید .بدانید هرانچه شهدا از خدا خواستند خداوند به آنها عنایت نمود .والان می گویم : کاش به اندازه بندهای انگشت پسر داشتم ودر راه این انقلاب ونظام ولایت می دادم .
مادر شهیددر ادامه وصیت دیگر شهیدرا حفظ حجاب وعفاف زنان در مجلس عنوان نمود وافزود :فرزندم وصیت کرد:مادرجان اگر خواستی برای من مجلس بگیری ،اگردیدی یک خانم حجاب ندارد،جوراب نازک به پایش است بدون استثااز خانه بیرونش کن .این افراددارند به اسلام وانقلاب دهن کجی می کنند وشما حالا در جامعه نگاه کنید ،برخی خانم ها در اجتماع چطور جولان می دهند وچادرشان کنار رفته ،خدابه همه ما رحم کند .خون شهداء را پایمال نکنیم ،شهدایی که مثل دسته گل می روند ،مامدیون خون این شهداء هستیم .خداوند به ما لطف نمود که چنین فرزندانی را نصیب ماکرد تا تقدیم این انقلاب ونظام و ولایت کنیم
مادرشهید معماریان وصیت آخر شهیداین بود:گفت مادرخدابه تو عنایتی کند خودت در قبربیایی وبدن من را دفن کنی وبگویی خدایا امانتی که به من دادی به تو تحویل می دهم .من رفتم داخل قبر وبدن محمد را داخل قبرگذاشتم ،پلاستیک رابازکردم ،هنوزخون محمد تازه بود ،دست خود را خونی کردم ونشان جمعیت دادم وگفتم شهید زنده است،بدن فرزند من 3روز در خاک شلمچه بوده،3روز در سردخانه بوده تا باباش از جبهه آمده وامروز روز هفتم است که داریم خاک می کنیم .واین بدن آنقدر تازه است که داره خون از بدنش می آید ،از قبربیرون آمدم وسنگ روی قبرمی گذاشتم ،در آخرین لحظه گفتم می خواهم یکباردیگر فرزندم را زیارت کنم .به فرزندم گفتم مادر جان سلام من را به مادر پهلوشکسه حضرت زهرا (سلام الله علیها) برسان وبگو،آن لحظه ای که مارا داخل قبرمی گذارند وکسی نیست دست ما رابگیرد ،یازهرا (سلام الله علیها) به فریاد مابرس .
خواهرم بدان :اگر امام حسین (علیه السلام ) علی اکبر (علیه السلام ) خود را فدا کرد ،اگر من وهمه مادران شهداء فرزندان خود را تقدیم کردیم به خاطراین است که چادر سرما بماند.نمازبماند،به خاطراین است که اسلام ونماز بماند.واگر امروز سردار سلیمانی رفت به خاطراین است که اخلاص داشت وخدا او را خرید ،به خاطرعملی که انجام می داد ،وقتی سرداردر سوریه بود همه آرامش دارند وامروز سردار سلیمانی به شهادت رسیده ،اما سلیمانی های زیادی را تربیت کردورفت .مبادا خون این شهداء راپایمال کنیم واگر بخواهیم خون شهداء بماند،خدا ازما راضی باشد ما پشت انقلاب و ولایت را خالی نکنیم ،پشت پاسدران را خالی نکنیم ،این پاسداران همه جا سپر بودند تا ما امروز راحت این مجلس ها را داشته باشیم وبرای آنها وخانواده آنها دعاکنیم .واینقدر ماموریت می روند تا مثل سردار سلیمانی تکه تکه شوند ،چقدر شهید مدافع حرم تقدیم کردیم .وهرکدام از ما به یک شهید وابسته هستیم وتورخدا نگذاریم خانواده شهداء اذیت شوند .شهداء رفتند تا دین ،انقلاب ونظام ما بماند.امربه معروف ونهی ازمنکر کنیم دشمن تلاش می کند تاازطریق رسانه های مختلف جوان را از مابگیرد مواظب باشیم ،هرکدام از فرزندان ما یک خانواده است ،فرزندان خودرا رها نکنیم .فرزندان را درست تربیت کنیم ،سیره شهداء را به فرزندان یادبدهیم تابه سعادت برسند،فرزندان از خانواده یادمی گیرد .ووالدین را الگوقرارمی دهند .
این مراسم با چند برنامه فرهنگی همراه بود .
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها