ویژه نامه شهید حسین بصیر/دوست و همرزم شهید بصیر :

تمام توجهش به جبهه بود/بعد از شهادتش،رزمندگان می گفتند که پدرمان را از دست دادیم

خسروی گفت: حاجي پشت سنگر بودند که خمپاره ای زدند و به پشت سرش اصابت كرد و شهید شد. همه بچه ها مي گفتند كه پدرمان به شهادت رسيده است.
کد خبر: ۸۸۷۹۹۶۷
|
۱۰ تير ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۲
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج به نقل از کوله بار؛ شهید حاج حسین بصیر، بعد از آغاز جنگ تحمیلی، تا ۳۰ دي ماه ۱۳۵۹ در جبهه حضور داشت و بعد از دو ماه مراجعت به زادگاهش بار ديگر در اول فروردين ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد.مدتي در منطقه «گيلان غرب» مسئول حفاظت از قله هاي «صدفي»،«ابرويي» و «كرجي» بود. حسين از اول فروردين تا پنجم تيرماه ۱۳۶۰ در مناطق مرزي بود و در عمليات طريق القدس و فتح بستان شركت داشت. پس از عمليات ها براي مدت كوتاهي بازگشت.اما بار ديگر در ۸ بهمن ۱۳۶۰ به جبهه اعزام و تا شهرير ۱۳۶۲ به عنوان بسيجي و به طور مستمر در جبهه ها بود. در اين مدت به عنوان جانشين فرمانده گردان در لشكر ۲۵ كربلا انجام وظيفه مي كرد و در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، محرم و والفجر مقدماتي شركت كرد. در بيست و هشت شهريور ماه ۱۳۶۲ در منطقه جنگي به عضويت رسمي سپاه پاسداران در آمد. از آن پس فرماندهي گردان يا رسول (ص) لشكر كربلا را عهده دار شد.اسماعیل خسروی دوست و همرزم این شهید بزرگوار در خصوص خصوصیات اخلاقی شهید گفت: «در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون در اينجا راحت نيستم و تمام توجه و ذهنم در جبهه است. حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسیجیان گذاشته بود و در نهایت راهی جبهه شد.»
آنچه می خوانید، حاصل گفتگوی خبرنگار کوله بار با همرزم شهید بصیر است:
از ابتدای آشنایی تان با شهید بصیر، اعتقاداتش چگونه بود؟
 در دوره نوجوانی به دلیل نزدیکی محل کارمان با هم آشنا شدیم. آن روزها در حال آموختن  جوشكاري بود و خیلی زود هم این حرفه را آموخت. اگر مزد هر کار جوشکاری در همه جا صد تومان بود، نصف آن قیمت مزد می گرفت.
او از آن دوران، با نماز و قرآن خوان بود و به شنیدن سخنرانی های امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت. وقتی پدرم به مشهد برای زیارت حرم امام رضا(ع) می رفت، حاجی از او  می خواست تا نوار سخنراني امام را تهيه کند و برای او بیاورد.
شهيد قبل از انقلاب، دست به فعالیت های ضد رژیم شاهنشاهی می زد؟
بله، قبل از انقلاب با هم در راهپيمايي ها شركت مي كرديم. شب هايي كه قرار بود راهپيمايي شود، او براي ما پيغام مي فرستاد تا به بچه های دیگر اطلاع بدهیم و آماده باشیم و مسیر راهپیمایی را هم برایمان می گفت. گاهی عده اي از منافق که نمي دانستند انقلاب چيست، در میانمان پیدا می شدند تا مانع کارمان شوند، اما تاثیری نداشت.
در آن روزها، با مشکلات کمبود مواد غذایی و رفاهی مواجه بودید؟
بله، یک مدت در فریدونکنار، نانوايي ها نان نمي پختند. وقتی علت را پرسيديم، شاطرها گفتند كه آرد نداريم. من و حاج بصير و 5 نفر ديگر جمع شديم و از چند خیرخواه، پول جمع كرديم و به كارخانه آرد(در گنبد) رفتيم و کامیونمان را پر از کیسه آرد کردیم. وقتی به فریدونکنار برگشتیم، به هر نانوايي 15 كيسه آرد داديم و گفتيم كه نان بپزند و مجاني به مردم بدهند. در این کار، حاجی نقش پررنگی داشت.
در زمان جنگ، چه عكس العملي داشت؟
در جلساتي كه با هم داشتيم، حاجي مي گفت كه من رنجي كه در شهر خودم مي كشم، درهيچ جا نمي كشم، چون در اينجا راحت نيستم و تمام توجه و ذهنم در جبهه است.
حاجي در آن دوران، حتي مغازه و تلفن منزلش را در اختيار بسیجیان گذاشته بود و در نهایت راهی جبهه شد.
حاج بصير در مورد دفاع مقدس و جنگ چه ديدگاهي داشتند؟
او می گفت که هر وقت رهبر، دستور دفاع  دادند، بايد در مقابل دشمن دفاع كنيم. بايد در همه حال مطیع ولایت فقیه باشیم و یادمان باشد که ما این جنگ را شروع  نكردیم، بلكه  آمريكا و صدام عاملان اصلی آن بودند . ما حتي يك وجب از خاك خودمان را به بيگانه نمي دهيم.
روحیه حاجی در جبهه چگونه بود؟
در جبهه، با اینکه فرمانده بود اما روحیه شوخ طب و شادی داشت. هم حاجي و هم برادر شهیدش "اصغر بصير" آنقدر خنده رو بودند که وقتی به آنها می گفتیم، چرا این قدر شادند، می گفتند که با شادی  باید در جبهه بود.
شهادت او چه تأثيري بر شما و ساير همرزمان و دوستان گذاشت؟
حاجي پشت سنگر بودند که خمپاره ای زدند و به پشت سرش اصابت كرد و شهید شد. همه بچه ها مي گفتند كه پدرمان به شهادت رسيده است. باور کردنش برایمان سخت بود اما باید قبول می کردیم که دیگر در میانمان نیست. درک این واقعه، تا روزها برایم دشوار بود. امیدوارم در آن دنیا شفاعت کننده مان باشد. 
ارسال نظرات
آخرین اخبار