صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

سازمانها و وزارتخانه‌ها

محور مقاومت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

سازمان حفظ آثار

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

سازمان ورزش

فرهنگی و هنری

وزارت صمت

وزارت نفت

وزارت ارتباطات

وزارت دفاع

وزارت نیرو

وزارت آموزش و پرورش

وزارت جهاد کشاورزی

وزارت مسکن و شهرسازی

وزارت اقتصاد و دارایی

سازمان انرژی اتمی

سازمان آتش نشانی

بسیج صدا و سیما

صفحات داخلی

دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ - 03 June 2024
خمپاره ای به سنگری که روبرویم بود اصابت کرد و برادرم اصغر به شهادت رسید.حاج حسین باحسرت خاصی برادرمان را در آغوش گرفته بود و گریه می کرد.
کد خبر: ۸۸۶۶۴۳۵
|
۰۹ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۶:۰۹
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج، «برادرم را چون پدرم دوست داشتم؛ چرا که او برای ما حکم پدر را داشت » این جمله هادی بصیر، برادر سردار شهید حاج حسین بصیر است. او علی رغم اختلاف سنی زیادی که با شهید دارد اما به خوبی خاطراتن با او بودن را مرورمی کند؛ او از روزهایی حرف می زند که همراه با حاج حسین و دیگر برادر شهیدش، شهید "اصغر بصیر" دوشادوش یکدیگر در جبهه می جنگیدند: من و حاجی 20 سال اختلاف سنی با یکدیگر داشتیم. او را چون پدر می دیدم. نه تنها من بلکه برادر دیگرم یعنی اصغر هم چنین حسی نسبت به او داشت. در دوران کودکی همیشه حامی ما بود و علی رغم سختی هایی که خودش کشیده بود، نمی گذاشت به ما سخت بگذرد. او کمک خرج خانواده بود و پا به پای پدرم کار می کرد.
وی ادامه داد: هر وقت از سر کار به خانه می آمد، بعد از خواندن نماز قرآن قدیمی مان را از روی طاقچه اتاق برمی داشت و مشغول خواندنش می شد. قدری که بزرگتر شدم، او من و اصغر را با خود به مسجد برد. در آنجا با فعالیت های سیاسی آنها علیه رژیم شاهنشاهی آشنا شدیم و همراه با او به تظاهرات می رفتیم.
این برادر شهید ادامه داد:  5 يا 6 ساله بودم كه حاجي ازدواج كرد. روز جشن عروس را سوار بر اسب كردند و به خانه آوردند.
خداوند 5فرزند به حاجی بخشید که اولین فرزندش "فرشته" بود. بعد از فرشته پسرش" مهدی" به دنیا آمد. حاج حسین علاقه خاصی به خانواده به خصوص فرزندانش داشت و از هیچ کوششی برای رفاه آنها دریغ نمی کرد.
 
 
برادر شهید بصیر به آغاز جنگ و حس وظیفه شناسی او اشاره کرد: بعد از رفتن حاجی به جبهه، من و برادرشهیدم اصغر هم به آنجا رفتیم. حاجی در جبهه، رفتار خوبی رزمنده های گردانش داشت. او در عین جدیتی که در کار و برنامه ریزی برای حمله به دشمن داشت، سیار فروتن و شوخ طبع بود. و مي گفت:«اگر در لشكر يك فرد 12 ساله اي فرمانده من باشد، من مطيع حرف اویم.» هيچ موقع خودش را برتر از ديگران نمي دانست.
وی در ادامه این صحبتش افزود:وقت اجرای مراسم صبحگاه، همراه خود روزنامه می آورد و مامور صبحگاه اخبار مهمش را با صدای بلند برایمان می خواند. او معتقد بود که رزمندگان باید از اخبار روز کشور مطلع باشند. در سخت ترين ماموريت ها، با اینکه خودش فرمانده بود اما قبل از هر نيرويي اول اسم من و يا اصغر را در لیست داوطلبین می نوشت و ما را به جلو مي فرستاد.
برادر شهید بصیر تاکید کرد:در مرحله دوم عملیات والفجر، اصغر فرمانده بود. نزدیک ظهر بود و من به سمت تدارکات می رفتم که ناگهان خمپاره ای به سنگری که روبرویم بود اصابت کرد و آتش گرفت. جلوتر رفتم؛ دیدم که حاجی هم آنجاست. او به جنازه شهیدی که از سنگر بیرون آورده بودند اشاره کرد و گفت: او را می شناسی؟ خوب که به آن نگاه کردم، دیدم اصغر است. باورم نمی شد. ما لحظه ای قبل در کنار هم بودیم. چشمانم به حاجی افتاد؛ او با حسرت خاصی برادرمان را در آغوش گرفته بود و گریه می کرد.  
 
هادی بصیر در پایان صحبت هایش گفت: بعد از شهادت اصغر، حاجی بیشتر از گذشته دلتنگ شهادت شده بود. در همه احوال ذکر شهادت را زمزمه می کرد. مدتی از شهادت اصغر نگذشته بود که حاج حسین هم آسمانی شدو به آرزویش رسید. جوانان و نوجوانان آن نسل با وجود آرزوهای ساده و شیرینی که برای آینده خود در سر می پروراندند، آزادی و آزادگی را برای خود معنی کردند و به جبهه ها شتافتند و در نهایت شهید شدند. جوانان امروزی هم باید ارزش ها را برای خود معنی کنند. آنها آینده سازان مملکت هستند.
 
ارسال نظرات