صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاومت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

سازمان حفظ آثار

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

سازمان ورزش

فرهنگی و هنری

وزارت صمت

وزارت نفت

وزارت ارتباطات

وزارت دفاع

وزارت نیرو

وزارت آموزش و پرورش

وزارت جهاد کشاورزی

وزارت مسکن و شهرسازی

وزارت اقتصاد و دارایی

سازمان انرژی اتمی

سازمان آتش نشانی

بسیج صدا و سیما

صفحات داخلی

يکشنبه ۰۶ خرداد ۱۴۰۳ - 26 May 2024
در این روزهای سخت خواب دیدم که:« وارد جماران شده‌ام. پاسداران مانع از جلو رفتن و نزدیک شدنم به امام شدند. حضرت امام متوجه من شدند، اجازه دادند که به حضور ایشان بروم.
کد خبر: ۸۹۹۰۷۳۳
|
۲۹ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۳۰

به گزارش خبرگزاری بسیج، خاطرات آزادگان در دوران اسارت، همیشه تاثیرگذار است؛ حالا چه رسد به زمانی که این خاطرات از زبان یک زنِ آزاده بیان شده باشد.

وقتی معترض می‌شدم که نماز خواندن و چادر سر کردن ارتباطی به بازجویی ندارد، چادر از سرم می‌کشیدند و من با آنکه می‌دانستم بیمارستان در انحصار آنهاست، اما فریاد می‌زدم.

دلم عجب هوای خانواده‌ام را کرده بود، بغض راه گلویم را بسته بود به خود می‌گفتم اینجا بغداد است، ای کاش می‌دانستم کاظمین به کدام سمت تا به بزرگواری که آنجا خفته، توسل جویم. اما خود را سرزنش کردم که دانستن جهت، معنایی ندارد و مهم طلب کردن است. به نماز و دعا نشستم، اشک می‌ریختم و ائمه معصومین را صدا می‌زدم و نام مولا علی(ع) را زمزمه می‌کردم.

خواهر آزاده خدیجه میرشکار

روزها یکنواخت شده بودند، من بودم و آن چهار دیواری و خیالاتی که در سر داشتم. هرگاه به خانواده فکر می‌کردم، بغض می‌گرفتم اما کمتر اشک می‌ریختم، نمی‌خواستم عراقی ها فکر کنند دچار ضعف شده‌ام.

در این روزهای سخت خواب دیدم که:« وارد جماران شده‌ام. پاسداران مانع از جلو رفتن و نزدیک شدنم به امام شدند. حضرت امام متوجه من شدند، اجازه دادند که به حضور ایشان بروم. جلو رفتم و نشستم و دلم گرفته بود. چشم به نگاه مهربان و پدرانه‌اش دوختم. از مظلومیت جوانهایمان در شکنجه گاه های عراق گفتم و سپس حال و روز خودم را برایشان شرح دادم و امام پس از شنیدن درد دل های من فرمودند:« دخترم صبر داشته باش، ان شا الله درست می‌شود برگرد و همانی که هستی بمان.

خواهر آزاده خدیجه میرشکار

نزدیک غروب بود که صدای ناله و فریاد برادران به گوش رسید. باخبر شدیم که به دستور فرمانده اردوگاه روی پای سه نفر از اسرا گازوئیل ریخته و سپس کبریت کشیده‌اند. سرگرد مقدم و سربازان عراقی سوختن برادران ما را در آتش کینه‌ای که برافروخته بودند، نگاه می‌کردند.

فردای آن روز خبر رسید که علت شکنجه برادران این بوده که آنها قطرات گازوئیلی را که از چکیدن منبع مخصوص موتور برق روی زمین ریخته، جمع کرده بودند و می‌خواستند وسیله‌ای برای گرم کردن آسایشگاه خود بسازند. اما پیش از بهره برداری گرفتار عراقی‌ها شدند.

راوی: خواهر آزاده خدیجه میرشکار

منبع: مشرق
ارسال نظرات