صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

وزارتخانه ها

محور مقاومت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

سازمان حفظ آثار

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

سازمان ورزش

فرهنگی و هنری

وزارت صمت

صفحات داخلی

يکشنبه ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 28 April 2024
فاطمه معصومی از شاعران آیینی کشورمان که با غزل‌های کوتاه شناخته شده است، در سروده‌هایی درباره عاشورا به مضامینی چون وداع، غربت، شهادت و اسارت پرداخته است.
کد خبر: ۹۱۷۵۶۰۳
|
۲۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۰

به گزارش خبرگزاری بسیج، فاطمه معصومی از بانوان شاعر کشورمان در سروده‌های عاشورایی، به نجواهای قهرمانان کربلا پرداخته است.

 

* * *

خدا به خاطر تکریم جسم بی‌کفنت

پر ملائکه اش را کشید بر بدنت

 

غمت چه کرده که حتی فرشته‌های خدا

فغان‌کنان و پریشان شدند سینه‌زنت

 

تبر به دست گرفتند قوم کفر و نفاق

به انتقام از آیین جد بت شکنت

 

هزار چشمه خونین به جوشش افتادست

در امتداد مسیر نفس نفس زدنت

 

طلوع کرده سرت تا دمی نشان بدهد

به خون کشانده جهان را غروب سرخ تنت

***

به دست خویش برپا کرد بزم سوگواری را

چنین شوریده بنیان کرد رسم غمگساری را

 

دو دستش بسته و با مرهم اشکش دوا کرد او

هزار و نهصد و پنجاه زخم باز و کاری را

 

برای دلخوشی حتی نمانده یادگار از تو

که بردند از تنت حتی لباس یادگاری را

 

چه دارد تا که آرامش کند این لحظه‌های سخت

بگو آخِر چه درمانی‌است درد بیقراری را

 

به دنبال سرت شوریده و آواره می‌آید

که شوقی سمت دریا می‌کشاند رود جاری را

 

برای بغض‌ها و اشک‌هایش نیست پایانی

که گفته گریه تسکین می‌دهد ابر بهاری را؟

***

بکش مانند میثم غرق در خون بر سر دارم

که پیش تو خجالت می‌کشم از این که سر ...دارم

 

شبم در پرتو مهر تو مثل روز روشن شد

خدا را شکر چون آفاق از نور تو سرشارم

 

توان وصف طوفانی که در جانم نهادی نیست

جز اینکه بین هر روضه شبیه ابر می‌بارم

 

بگو با دشمنم گر دست‌هایم قطع هم گردد

نخواهد آمد آن روزی که دست از دوست بردارم

 

تمام عمر من با گریه پای روضه‌ات سر شد

به شوق لحظه‌ای که سر به دامان تو بگذارم

***

مرا بعد از تو رزقی غیر از این باران نم نم نیست

گلی پژمرده تر، غمگین تر از من در دو عالم نیست

 

ببین نامحرمانی مست در ویرانه میگردند

برای حفظ ناموست به جز یک مردِ محرم نیست

 

کجا رفتی که بی‌تو این چنین تنها شدم بابا

مرا اینجا به جز زجر و هجوم گریه همدم نیست

 

طبیب دردهای من بیا قانع کن این‌ها را

که تاول‌های پای زخمیم را خار مرهم نیست

 

غمت نازک دلم کرده به دشمن کاش میگفتی

جواب بیقراری‌های من سیلی محکم نیست

 

به چشم عمه ام زیباست این غم با رضای حق

وگرنه بغض و آه و گریه و سوز غمت کم نیست

***

ببین آباد کردی ماه من این بزم ویران را

که سر امشب به این ویرانه برگردانده سامان را

 

مگر من جز در آغوشت دمی آرام می‌گیرم

پناهی هست آیا جز پدر طفل هراسان را

 

خوشم با آیه‌های رحمت از لب‌های خونینت

تحمل می‌کنم اینگونه شهری نامسلمان را

 

تو هم مثل خودم گیسو پریشانی، نمی‌دانم

چگونه شانه باید کرد گیسویی پریشان را

 

برایت از بیابان و بلاهایش نمی‌گویم

خودت که شام آخر دیده‌ای خار مغیلان را

 

بهاران بود روزی روزگاری در بر خورشید

خزان غم گرفت اما پس از تو این گلستان را

ارسال نظرات